بسم الله الرحمن الرحیم
در دست حسین باش تا معجزه شوی و معجزه کنی...
طیف رنگارنگی از اصحاب حسین از گذشته تا امروز بودهاند که با دستان ارباب سعادتمند و خوشبخت شدهاند.
از دورترین و بعیدترینهایی که امیدی به آنها نبود، جذب نگاه گیرای حضرت حسین علیه السلام شدند تا اولیا و عرفایی که بیعنایت چشمش این مقامات را نمییافتند...
اگر چوبی هم باشی، در دست موسای کلیم باش تا معجزهات کند...نه در دست یزید که خیزران شوی بر لب و دندان حسین...
⚫️ @shab_amaliat
سعید بن عبدالله در شب عاشورا قرار گذاشته بود به پای امام، بسوزد و خاکستر شود و دوباره بسوزد و خاکستر شود و هفتاد بار چنین گردد...
خود را وقف حسین علیه السلام کرده بود...
این وقف، سابقه دیرینه داشت...
از کوفه تا مکه پیک کوفیان به امام بود
از مکه تا کوفه جواب نامه امام را به کوفیان رسانده بود
از کوفه تا مکه پیک مسلم به سمت امام بود
از مکه تا کربلا همپای امام آمده بود
و ظهر عاشورا ، مدافع نماز سیدالشهدا علیه السلام شده بود...تا آخر نماز پیشاپیش امام سینه سپر کرد...با وجود سیزده چوبهی تیر در بدنش، دیگر نای سخن گفتن نداشت...اما تمام نیرویش را به حنجرهاش سپرد و عصارهی همه دغدغههایش را به عرض امام رسانید: «أوفیتُ یابن رسول الله»
آقاجان وفا کردم؟ قرا بود هفتاد بار به پایت قربانی شود؛ نشد...مرا همینگونه میپذیری مولای من؟
و مولا فرمود: تو پیشاپیش من هستی وقتی که به سوی بهشت حرکت میکنیم...
آری باید چون سعید، همواره نگران بود که آیا زندگیاش عصای موسی است یا خیزران یزید...راز مراقبهها و محاسبههای روزانه اینجاست...تا مبادا به خوی یزیدیان عادت کنیم و از خیمهی ارباب فاصله بگیریم...تا همواره پا به رکاب ارباب در تمامی چالشهایی که شیاطین میافکنند، فعال باقی بمانیم...
حضرات پشیمان و خسته را، راهی به کربلا نیست...
⚫️ @shab_amaliat
معارف کربلا صرفا به دادههای علمی شما نمیافزاید؛ بلکه حرکت را هم به دنبال دارد...چرا که دل را هم به خود گره میزند و پای روضههای خودش، همه بخشهای عالم وجود را تحت تاثیر قرار میدهد.
کربلا همراهی توأمان عقل و قلب است. رهاورد معارف کربلا، اقدام و عمل است و ویژگی کربلا همین آمیزه علم و عمل است... و روضه، راز نگفتنی این معادله است...
روضه، معرفتی است که قلبت را به تپشی خاص وادار میکند و تو را حرکت میدهد به سمتی که خودت را نزدیک کنی به تراز امام...و اسوه یعنی همین... اسوه یعنی کسی که وقتی او را شناختی، خواه ناخواه، جذبهای تو را میکشاند به اینکه همه شئون خود را شبیه او بنمایی...
جا دارد از خود بپرسیم: ما کی و کجا با امام حسین علیه السلام زندگی کردهایم؟
امام حسین علیه السلام کجای زندگی ماست؟
با اربابت زندگی کن تا لذت زندگی را بچشی آنچنان که اصحاب چشیدند...
و روضه، تمرین زندگی با حسین است...
⚫️ @shab_amaliat
جَون را میشناسی؟
غلام سیاه حسین علیه السلام...
شهید بزرگ کربلای حسین علیه السلام...
جون نه مانند اباالفضل، دریای فضایل بود و نه مانند حبیب، دریای رفاقت...
اما نشان داد که بی همه چیز هم میتوان حسینی شد...فارغ از رنگ و پوست و صورت و نام و حسب و وجهه و... .
اما یک چیز داشت... با حسین علیه السلام زندگی کرده بود...زندهگی...
رابطهی ارباب و غلام را خوب بلد بود...در کربلا حدودا ۶۵ سالش بود...پیر غلامی بود برای اربابش...اما پا به رکاب...
جون، دریچهی ورود به قلب ارباب است برای همه... ورود برای عموم آزاد است! اما به شرطی که مانند او مردانه وارد شوی...حرمت غلام حسین شدن را نگه داری...مدال رفیعی است که بر سینهات میآویزند..مزین است به امضای ارباب...
حسینیهای که جون به پا کرده، به وسعت تمام عالم است...در روضهی جون، خودت را به تماشا بنشین..ببین زندگیات را در غلامی حضرت ارباب، سپری میکنی؟ یا اگر شب عاشورا، آزادت کنند، هوای آقایی بَرَت میدارد و راه دیگر در پیش میگیری؟...
آری...روضه، تمرین زندگی با حسین است...اگر بندهی این درگاهیم، آدابش را به دیدهی منّت بگذاریم...تا در این سیر و سلوک عاشورایی، به منزلی برسیم که خون سیاه ما با خون مطهر حسین شهید مخلوط گردد...
انشاءالله
⚫️ @shab_amaliat
السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک...
..سلام بر کسانی که در آستانت فرود آمدند و رحل اقامت افکندند...
مانند شکری که در آب حل میشود؛ نه تنها رنگ آب عوض نمیشود بلکه شیرینی خود را هم به آب میدهد...هرکس آن آب را مینوشد، شیرینی شکرش را احساس میکند...اصحاب الحسین نیز در امامشان حل شدند و حلت بفنائک گشتند...
این اتحاد بین امام و مأموم از بالاترین زیباییهای کربلاست...باید در امام، حل شد...تشخّص خود را از دست داد...در او گم شد...تا نقشآفرینی نصیبش گردد...
در کربلا، همه به کار میآیند...عنصر زائد و بیکار به چشم نمیخورد...همه نقشها کلیدی میشوند، وقتی در لشکر ارباب و زیر آفتاب نگاه او، قرار گرفته باشی...پس بنگر که ما کجای داستان ایستادهای... نقشی در ظهور بر عهده توست؛ یک نقش کلیدی... هیچکس بدون نقش نیامده است...به هم کمک کنیم تا نقشهایمان را درست ایفا کنیم...
⚫️ @shab_amaliat
عابس بن ابیشبیب راهی کربلا بود... شوذب، غلامی بود که همراه عابس آمده بود... روز عاشورا، عابس عزم میدان داشت..رو کرد به شوذب و گفت: چه در دل داری؟ میخواهی چه کنی؟
شوذب نگاهی کرد و گفت: همان کار که باید بکنم! میمانم و تا پای جان از فرزند دختر رسول خدا حمایت میکنم...
عابس گفت: من هم چنین گمانی به تو داشتم... حال که دل را یکدله کردهای و رفتنی نیستی، نزد ارباب برو تا تو را در ردیف یاران و فدائیانش ببیند و حساب کند... و بعد پیشاپیش من به میدان برو..چرا که میخواهم خون تو را به خدا واگذار کنم و این داغ را به جان بخرم... چراکه امروز روز عمل است و فردا روز حساب... شوذب نزد ارباب رفت...سلام کرد...نگاهش به نگاه امام گره خورد... و تمام شد...به سوی میدان شتافت...
دیدی! عابس، تنها نیامد...دست غلامش را هم در دستان ارباب نهاد...او را نیز در حبّ حسین علیه السلام حل کرد...حوالهاش داد به قرار گرفتن زیر آفتاب نگاه ارباب...چراکه میدانست این نگاه، گرمایی دارد که چیزی از منیّت در کسی باقی نمیگذارد...شعاع «لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» که تابیدن بگیرد، هر ذره را خورشید عالمتاب آسمان طهارت میکند...
غلام بود... اما نگاه امام، او را ارباب ما کرد...
دیدی! عمری غلامی کرد...اما برای این بود که روزی به کربلا بیاوردندش...نقش کلیدیاش اصحاب الحسین شدن بود... گرچه از مسیر غلامی میگذشت...
خوشا بحال عابس که خوب یاوری بود در راه خدا...
خوشا بحال شوذب که خوب صابری بود در راه خدا...
⚫️ @shab_amaliat
بسم رب الحسین
میگویند شب عاشورا، صدای زمزمهی قرآن، همچون صدایی که از کندوی زنبور عسل شنیده میشود، از خیمهی اصحاب به گوش میرسید...
چه رمز و رازی در این جا نهفته است که اصحاب، همگی از مانوسین قرآن بودند... گویا قرآن آنها را عاشورایی کرده بود... آنقدر پای آیاتش اشک ریختند که عاقبت پابهرکابی امام قتیل العبرات (کشتهی اشکها) نصیبشان گشت... چه خوب یاوری است قرآن؛ وقتی دستت از دامان قرآن ناطق کوتاه بوده است...
قرآن معجزه است...اگر یک آیهاش را خواندی و به آن عمل کردی، برایت باز میشود...در قلبت گشایش ایجاد میکند...آن وقت نوبت باب بعدی میرسد...
و اینچنین است که به ابتلای عظیم کریلا که میرسی، آنقدر قلبت گنجایش یافته که نلغزی و صحنه را خالی نکنی...
اصلا قرآن، خود روضهخوان حسین علیه السلام است...شک نکن... مجلسش را مغتنم بشمار...در همهجا و همه وقت...
شاهد میخواهی؟ شهدای دفاع مقدس ما...در دو جا اشک میریختند: روضه سیدالشهدا علیه السلام- تلاوت قرآن... قرابتشان باور کردی؟ با رمز: اشک...
🏴 @shab_amaliat
نامش را که میبری، در دلت گرمای رفاقت غلیان میکند..صمیمیتی خاص از نام حبیب میبارد...
آنقدر در سیرهی حبیب، مظاهر رفاقت وجود دارد، که آدمی گمان میبرد که اصلا رفاقت را جز حبیب کسی نفهمیده...
شب عاشورا، در خیمهاش نشسته بود و قرآن میخواند...چهرهاش چون ماه میدرخشید و اشک چشمانش ستارگان آسمان را خیره کرده بودند...
تا آنکه هلال خبر آورد از آنچه پشت خیمه زینب کبری علیهاسلام شنیده بود:« آیا به اصحابت اطمینان داری برادر؟»
دنیا پیش چشمانش تیره و تار شد: دلت خوش بود حبیب که آمدهای غم دل از آلالله بزدایی...خوش نشستهای و ادعای رفاقت داری...
برخاست...اصحاب را فراخواند..همه را بسیج کرد جلوی خیمهی بانوان حرم...ندا سر داد: ای سروران ما! ای بانوان حرم پیامبر..این شمشیرهای آختهی یاران شماست که مصمماند آنها را جز در گردن بدخواهانتان فرو نبرند...و این نیزههای غلامان شماست که سوگند یاد کردهاند که آنها را جز در سینهی این نامردمان جا ندهند... و بعد همه ضجه زدند و بیعتشان را فریاد کشیدند...
و این چنین بود که حبیب، حال دل همه را در خیمههای امامش و رفیقش میپایید...
او با این کار نه تنها دل آل الله را آرام کرد؛ بلکه رفاقت را در حق همقطارانش نیز تمام کرد...دیگر ذرهای ناخالصی در نیتها نمانده بود مگر آنکه در این صحنهی آتشین، خاکستر شده بود...دیگر هیچ دلی ذرهای بوی عُجب هم نمیداد، وقتی که حبیب برایشان روضهی اسارت را اشارتاً خواند... خیال ارباب هم آسوده شد از بابت صدق تامّ اصحابش که فرمود: بهتر وباوفاتر از اصحاب من نبوده و نخواهد بود...
تجلّی آیهی «و حسن اولئک رفیقاً» را در حبیب، به تماشا بنشین...(نساء۶۹)
« وثبّت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین»، رفاقتی از جنس حبیب میخواهد...
🏴 @shab_amaliat