بسم رب الزینـ🖤ـب
سفره ی حضرت رقیه سلام الله وسط مسجد پهن شده
روی سفره رو با پارچه ای مزین به نام این خانم پوشوندن
قبل از شروع عزاداریِ جمع و جور و با اخلاص بچه ها ، هرکدومشون مشغول کارای دیگه شدن
کتیبه ای با نام مبارک مادر سادات و حضرت زینب سلام الله روی دیوار جلویی مسجد ، کنار محراب نصب شده
سه تا کوچولوی بانمک کنار همدیگه روی بالاترین نقطه ی منبر نشستن ، از اونجا بقیه رو با عشق تماشا میکنن و گاهی شیطنتشون نمایان میشه
پسربچه ی یکی از مربی ها فارغ از هیاهوی بقیه یه گوشه از مسجد روی زمین خوابیده و یکی از دختر خانمای معتکف هم از خستگی سرش رو کنارش گذاشته
دخترخانما با چادرای مشکی و حجاب زینبیشون شبیه به ماه میدرخشن
یه حبه قند نیم وجبی مدام از پله های مسجد بالا میاد و هرزگاهی برای مطمئن شدن از وضعیت برنامه ها به طبقه پایین هم سر میزنه
تا شروع مراسم عزاداری ، خانمای مربی دور هم حلقه میزنن و گرم صحبت و یادآوری برنامه ها میشن ، بچه ها هم یکجا نمیشینن و هرکدوم سمت مشغولیات خودشون برمیگردن
شیطنت بچه ها که بالا گرفت ، مداحی پخش میشه و همگی ناخودآگاه زیر لب باهاش زمزمه میکنن
#روایت_هیأت ۱
#روایت_خونه_تکونی 📿
#روز_سوم
هيئت شباب الحسن علیه السلام
گل دخترا تو ردیف های مرتب مینشینن و به اتفاق همدیگه قرآن میخونن
رحل و کتاب روی اون ، جلوی هرکدوم گذاشته شده
حبه قند ، دنبال کلید پریز برای روشن کردن چراغ میگرده وقتی عملیاتش با شکست مواجه میشه سراسیمه پیش بقیه دوستاش برمیگرده و خودش رو سرگرم میکنه
کم کم بچه ها برای برنامه ی پایانی آماده میشن و با پایان تلاوت همگانی قرآن کریم ، کتاب ها رو جمع و جور میکنن و توی قفسه ی مربوطهش میزارن
یه تعداد از دخترخانمای ریزه میزه اما پرافتخار ، کنار سفره ی منسوب به رقیه خاتون ، رو به بچه ها میایستن و سرودی رو همراه با حرکات دست برای بقیه اجرا میکنن
بعد از اون ها یکی از دخترای عزیز هنر خودش در دکلمه خوانی رو به نمایش میزاره و بقیه حظش رو میبریم
نازدونه ی یکی از مربی ها بهانه گیری میکنه و ظاهرا حسابی خسته شده
نوبت به سینه زنی میرسه ، بچه ها با دل پاک و نیت صافشون به سینه هاشون میزنن و برای عمه ی سادات عزاداری میکنن
به قول مربی این بچه های معصوم برگزیده های خدان و حالا سه چهار شب از تو آغوش خدا بودنشون میگذره !
ظاهرا خود بچه ها دلشون راضی به تموم شدن نیست و اصرار دارن تا مجدد مداحی پخش بشه
از میونشون دو نفر به هم نگاه دوستانه ای میندازن و انگار از دلتنگی های کم و بیش بعد از امشب به هم میگن
عکس یادگاری آخر از جمع صمیمانه ی حاضر در مسجد گرفته میشه
با نزدیک شدن به اذان ، برنامه هم به پایانش میرسه و هرکدوم برای اقامه ی آخرین نماز از اعتکاف آماده میشن ..
#روایت_هیأت ۲
#روایت_خونه_تکونی 📿
#روز_سوم