eitaa logo
هيئت شباب الحسن ع
10.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
715 ویدیو
11 فایل
ادبو اولادکم بحب علی ابن ابی طالب❤️ اولین هیئت تخصصی کودک در کشور #آینده_تو_دستای_شباب_الحسنه http://zil.ink/shababolhasan راه های ارتباطی : @lesanollah ٠٩٣٧٢٨۴۴٢١٠
مشاهده در ایتا
دانلود
ابتدای مراسم صوت زیبای قرآن توسط یکی از گل پسرای هیئت تلاوت میشه .. حرف از روز پسر که میشه ، هیچکدوم دست از پا نمی‌شناسن و ذوق زده به افتخار خودشون دست میزنن عمو فردی نژادشون هم باهاشون راه میان و استثنائاً جبهه‌شون رو به نفع آقا پسرا تغییر میدن ! کل کل همیشگی بین دخترای بامحبت و پسرای عزیز با نتیجه ی مساوی ختم به خیر میشه بعد از بسم الله العلی الاعلی از زبان مجری ، پسرای مدرسه ی شهید هادی و سایر بچه ها سرود نماز رو به اتفاق همدیگه ، میخونن دخترکی که لپاش گل انداخته و خوشحالی از سر و روش میباره ، ایستاده دست میزنه و همزمان سرش رو آروم تکون میده کوچیکترا با تکرار نوای یاعلی و ابراز خوشحالی‌شون ، تولد امیرالمؤمنین و نورچشمی‌شون حضرت علی اصغر علیه السلام رو تبریک میگن ۲
یه مادر جوان و مهربون ، پسرکش رو روی کولش گذاشته تا جلو رو به خوبی ببینه و از بهانه گیریش کم کنه وسط هیاهوی بچه ها و بزرگترهاشون ، نام مولا از زبان ها نمیفته به قول آقای فردی نژاد : شکر خدا که نام علی در اذان ماست 💚 ما شیعه‌ایم و عشق علی هم از آنِ ماست داستان همیشگی وروجک ها با هلی‌شات و ذوقشون برای اين اختراع بشریت ، همچنان ادامه داره .. حین مراسم به احکام مرتبط با حجاب هم اشاره میشه کم کم حاج آقای جعفری تشریف میارن و با بچه ها گرم صحبت میشن حسابی به آقا پسر خوش خنده‌ای که کنارم نشسته خوش میگذره و صدای خنده های بانمکش به دل میشینه یه سری از کوچولوها طبقه ی بالای حسینیه رو به حضور خودشون مزین کردن و از اونجا همه ی انرژیشون رو برای برگزاری هرچه بهتر مراسم میزارن ۳
آقای جعفری از بچه محل‌های امام رضا علیه السلام و مهمان شباب‌الحسن ، در ابتدای صحبت‌هاشون از امام جوادِ جان میگن و دلمون رو با نام ثامن‌الائمه هوایی میکنن .. یکی از پدرها رو پاهاش ایستاده ، نوزادش رو تو آغوشش گرفته و با یه لبخند ملیح به اجرای آقا برکت نگاه میکنه بچه‌های بامعرفت و حواس جمع ، جای خالی عمو کریمشون رو حس کردن و مدام از احوالش میپرسن .. آقا برکت اما در عرض چند دقیقه دل بچه ها رو به دست میارن و باهاشون رفیق میشن دو تا نور چشمیِ دوقلو طبقه بالای حسینیه نشستن و عملیات رد کردن سرشون از بین نرده ها با شکست مواجه میشه ( الحمدالله ) یکی دیگه از این امید به زندگی ها ، گرسنه‌ش شده و از کیف جمع و جور مادرش انتظار سوپرمارکت داره ! 😅 ۴
آقای مجتبی کرمی ادامه ی مراسم رو به دست میگیرن و با مخاطبای کوچولوشون نماهنگ ها رو همخوانی میکنن یکی از آقا پسرای تیم تصویربرداری صد خودش رو گذاشته و غرق در کارش شده .. خادمای کوچولو هم مدام در حال رفت و آمدن و از الان به خوبی روی مسئولیت پذیریشون کار میکنن جیغ و دست و کِل کشیدن های حین پخش نماهنگ تکرار میشه ، کم کم آقا سجاد محمدی و عمو حسن رضاقلی هم وارد جمع میشن .. آقای محمدی بین گل پسرا می‌ایستن و بقیه حظ خوندنشون رو میبرن ! همزمان با قطع شدن ناگهان صدا ، انرژی ها بالاتر میره و نوای رسا و مکرر یاعلی از عمق وجود همه به گوش میرسه به قول یکی از مادحین بزرگوار با این ذکر یه سفر رایگان از یزد به نجف روزیمون میشه ؛ کم کم به پایان مراسم نزدیک میشیم و هرکسی به یه امیدی حسینیه رو ترک میکنه .. ۵
بسم الله الرحمن الرحیم روی در ورودی مسجد با شیشه‌های رنگی ، نوشته‌ ای باعنوان " ادخلوها بسلام آمنین 🦋 " به چشم میخوره .. آقای بمانی رو به بچه‌ها نشستن و درحال تعریف کردن خاطراتشون هستن .. دختر خانما با چادرای سفید و مشکی حجاب کردن ، منظم کنار هم نشستن و به ایشون گوش میدن صدای نامفهوم کوچولوی یکی از مربی‌های محترم ، به صدای بقیه غالب شده .. ظاهراً بهونه گرفته و پیِ مادرش میگرده بالای سر بچه‌ها و در کنار سایر قسمت‌های فضاسازی ، تصویر شهید مظلوم و مقتدر ، شهید سلیمانی به چشم میخوره حین تعریف کردن خاطرات طنز از سمت استاد بمانی ، دختر خانما به همدیگه نگاه میندازن و ریزه ریزه می‌خندن ☺️ با وجود روزه‌داری ، بچه ها انرژی‌ خودشون رو حفظ کردن ؛ واکنش بی‌هوای دخترخانما در جواب صحبت های استاد ، جالبه و ازشون یه تصویر بانمک ساخته .. یه دریچه ی سبز رنگ از آشپزخونه به سمت داخل مسجد باز شده ، استکانا مرتب توی سینی چیده شدن و انتظارِ اذان مغرب رو میکشن ! پسر کوچولوی همراه مربی هم تشنه‌‌ش شده و دنبال استکان میگرده بعد از پایان صحبت آقای بمانی ، بچه ها پراکنده میشن .. با نزدیک شدن به اذان ظهر ، هرکدوم به ترتیب وضو میگیرن و آماده ی نماز جماعت میشن همگی‌شون چادر نمازایی که در دخترونه ترین و رنگی ترین حالت ممکن قرار داره رو سرشون میکنن 🧕 ، سجاده های جشن تکلیفشون رو کنار هم پهن میکنن و منتظر حاج آقا میمونن .. ۱ 📿
هيئت شباب الحسن ع
قبل از اومدن آقای روحانی ، نماهنگ پخش میشه .. یکی از خدام در تلاشه تا بچه ها رو برای گفتن ذکر "یاعلی 💚 " باهم هماهنگ کنه بعضاً کیف چادر و سجاده‌شون رو هم توی دستشون گرفتن و بهش مینازن یه دختر طناز و ریزه میزه که جزو معتکفین نیست ، مرتب طول و عرض مسجد رو طی میکنه و قصد یکجا نشستن رو نداره خدام عزیز ، بی‌منت برای بچه ها وقت میزارن و قبل از اقامه ی نماز توضیحاتی راجب سایر برنامه ها میدن همه ی گل دخترا شبیه فرشته ها شدن و برای حرف زدن با خدا لحظه شماری میکنن .. دختر خانما از شب قبل طرح دوستی ریختن و حالا حسابی باهم گرم گرفتن بعد از تلاوت قرآن توسط یکی از بچه ها ، حاج آقا میان و نماز جماعت در قشنگ ترین حالت ممکن برگزار میشه پسر بچه ی معرف حضورتون 😁 ، از بین صفوف نماز جماعت عبور و مرور داره و مدام آبجیش رو صدا میزنه بین دو نماز ، حین صحبت های آقای روحانی ، بچه ها هم کم و بیش باهم صحبت میکنن بین اون ها دختر خانمی هست که روسری دوستش رو براش مرتب میکنه و دوستش برای تشکر ، اون رو تو آغوش میگیره .. کمی بعد تر از نماز ، بچه ها تو گعده های جداگونه گروه بندی میشن ، هرکدوم با مربی های خودشون به درست کردن تسبیح مشغول میشن مهره های براق و سبز رنگ با بند تسبیح بسته بندی شده به خود بچه ها سپرده میشه تا هنر خودشون رو به نمایش بزارن .. ۲ 📿
هيئت شباب الحسن ع
یه قسمت از مسجد به گذاشتن وسایل اختصاص داده شده .. گوشه های دیگه ی مسجد با خیمه ی نماز و سنگر مرتبط به شهدا فضاسازی شدن یکی از فرشته ها تو خیمه نشسته و با زبون صمیمانه و بچگانه ی خودش با خدا گپ میزنه (: خدام و مربی های محترم حین صحبت با بچه ها حسابی ذوق به خرج میدن و اجازه نمیدن بهشون سخت بگذره بعد از کار گروهیِ ساخت تسبیح توسط دختر خانما ، خانم دکتر خیلتاش با انرژی مضاعف تشریف میارن در بدو ورود بچه ها جذبِ خوش رویی ایشون میشن و با میل خودشون پای صحبت های استاد مینشینن دوستانه های دختر خانما به جد حفظ شده و هرکدوم با رفقاشون یه گوشه نشستن تسبیح های درست شده ی ساعت قبل ، همچنان تو دست بچه ها میچرخه و هرزگاهی به همدیگه نشونش میدن بعد از صحبت های خانم خیلتاش ، یکی از دخترای نازنین دکلمه خوانی از قبل آماده شده‌ش رو ، رو به دوستاش میخونه و بقیه از صدای با صلابتش لذت میبرن مادرای عزیز مرتب تماس میگیرن و احوال دختر خانماشون رو از مربی ها میگیرن زمان استراحت میرسه .. هرکدوم مشغول یه کاری میشن یکی تصمیم داره نماز بخونه یکی از کافه کتاب ، کتاب منتخبش رو برمیداره و مشغول خوندن میشه 📚 یکی کم خوابیش رو جبران میکنه تا پر انرژی به بقیه روزش برسه و یه تعداد مشغول بازی و گپ زدن با همدیگه میشن قراره خاطرات خوب و جدیدی از این سه روز برای کوچیک ترها به یادگار بمونه .. ۳ 📿
بسم رب الزینـ🖤ـب سفره ی حضرت رقیه سلام الله وسط مسجد پهن شده روی سفره رو با پارچه ای مزین به نام این خانم پوشوندن قبل از شروع عزاداریِ جمع و جور و با اخلاص بچه ها ، هرکدومشون مشغول کارای دیگه شدن کتیبه ای با نام‌ مبارک مادر سادات و حضرت زینب سلام الله روی دیوار جلویی مسجد ، کنار محراب نصب شده سه تا کوچولوی بانمک کنار همدیگه روی بالاترین نقطه ی منبر نشستن ، از اونجا بقیه رو با عشق تماشا میکنن و گاهی شیطنتشون نمایان میشه پسربچه ی یکی از مربی ها فارغ از هیاهوی بقیه یه گوشه از مسجد روی زمین خوابیده و یکی از دختر خانمای معتکف هم از خستگی سرش رو کنارش گذاشته دخترخانما با چادرای مشکی و حجاب زینبی‌شون‌ شبیه به ماه میدرخشن یه حبه قند نیم وجبی مدام از پله های مسجد بالا میاد و هرزگاهی برای مطمئن شدن از وضعیت برنامه ها به طبقه پایین هم سر میزنه تا شروع مراسم عزاداری ، خانمای مربی دور هم حلقه میزنن و گرم صحبت و یادآوری برنامه ها میشن ، بچه ها هم یکجا نمیشینن و هرکدوم سمت مشغولیات خودشون برمیگردن شیطنت بچه ها که بالا گرفت ، مداحی پخش میشه و همگی ناخودآگاه زیر لب باهاش زمزمه میکنن ۱ 📿
هيئت شباب الحسن ع
گل دخترا تو ردیف های مرتب می‌نشینن و به اتفاق همدیگه قرآن میخونن رحل و کتاب روی اون ، جلوی هرکدوم گذاشته شده حبه قند ، دنبال کلید پریز برای روشن کردن چراغ میگرده وقتی عملیاتش با شکست‌ مواجه میشه سراسیمه پیش بقیه دوستاش برمیگرده و خودش رو سرگرم‌ میکنه کم کم بچه ها برای برنامه ی پایانی آماده میشن و با پایان تلاوت همگانی قرآن‌ کریم ، کتاب ها رو جمع و جور‌ میکنن و توی قفسه ی مربوطه‌ش میزارن یه تعداد از دخترخانمای ریزه‌ میزه اما‌ پر‌افتخار ،‌‌ کنار سفره ی منسوب به رقیه خاتون ، رو به بچه ها می‌ایستن و سرودی رو همراه با حرکات دست برای بقیه اجرا میکنن بعد از اون ها یکی از دخترای عزیز هنر خودش در دکلمه خوانی رو به نمایش‌ میزاره و بقیه حظش رو‌ میبریم نازدونه ی یکی از مربی ها بهانه گیری میکنه و ظاهرا حسابی خسته شده نوبت به سینه زنی میرسه ، بچه ها با دل پاک و نیت صافشون به سینه هاشون میزنن و برای عمه ی سادات عزاداری میکنن به قول مربی این بچه های معصوم برگزیده های خدان و حالا سه چهار شب از تو آغوش خدا بودنشون میگذره ! ظاهرا خود بچه ها دلشون راضی به تموم شدن نیست و اصرار دارن تا مجدد مداحی پخش بشه از میونشون دو نفر به هم‌ نگاه دوستانه ای‌ میندازن و انگار از دلتنگی های کم و بیش بعد از امشب به هم‌ میگن عکس یادگاری آخر از جمع صمیمانه ی حاضر در مسجد گرفته میشه با نزدیک شدن به اذان ، برنامه هم به پایانش میرسه و هرکدوم برای اقامه ی آخرین نماز از اعتکاف آماده میشن .. ۲ 📿
بسم رب الحســــ‌علیه‌السلام‌ـــــین ؛ در بدو وورد اولین چیزی که به چشم میخوره یه سری از نوجوون های محجبه و خوش ذوقی هستن که یه گوشه از حسینیه کنار همدیگه نشستن و به دیوار پشت سرشون تکیه زدن کوچیکترها هم طبق عادت جلو رو پر کردن و هرکدوم با انرژی مضاعف مشغول یه کاری شدن آقای ابراهیمی در جمع شباب الحسنی ها حاضر میشن همزمان با خوندن نماهنگ از سمت ایشون ، گروه سرود دختر خانما هم میان ، به ردیف می‌ایستن و به زیبایی تمام اجرا میکنن هرکدوم چادرای سفید و رنگی جشن تکلیفشون رو سرشون کردن و بهش میبالن پرچم سه رنگ و پرافتخار کشورمون تو دست بچه ها میچرخه یه سری از خانما به همراه کوچولوهاشون طبقه ی بالا ایستادن و از اونجا نظاره گر مراسم هستن نازدونه هایی هم که ظاهرا باهم رفیق جینگن دست تو دست هم ، لبه ی سکوی تکیه ایستادن و به پرچم های تو دستشون فخر میفروشن ۱ 🎈
یه مادربزرگ مهربون برای رفتن اذیت میشن ، بلافاصله یکی دو تا از خدام با حوصله و بی‌ منت به ایشون کمک میدن و تا دم در همراهی‌شون میکنن بچه ی بانمکی میون جمعیت هست که تو بغل مادرش نشسته ، خوراکیش رو تو دست و نزدیک دهانش گرفته اما انقدر محو مراسم شده که یادش رفته اون رو مزه کنه یکی از مامان خانما درحال قول دادن به کوچولوشه تا پرچمش رو براش نگه داره و گمش نکنه میون صحبت ها اسم از ضامن آهو میشه ، دلامون پر میکشه و هوایی میشیم .. بنر نصب شده ی جلوی حسینیه حسابی به دل میشینه ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین .. (: نفر دومی که به بچه ها ملحق میشن آقای بحرالعلومی هستن که از همسایگی آقای امام رضا تشریف آوردن یه دختر خانم ناز که قرمز تنشه و موهاش رو با سلیقه ی تمام خرگوشی بستن از صدای ایشون لذت میبره و لبخند از گوشه ی لبش نمیفته آقا پسر حاج آقا گهگاهی یه سر به پدر میزنه و حواسم رو به بانمکی خودش پرت میکنه .. ۲🎈
یه دختر خانم نوجوون با قلب مهربون و حس‌ مادرانه دست آبجی کوچولوش رو گرفته و حسابی هوای همدیگه رو دارن ، ظاهراً اجازه نمیدن جای خالی مامان بابا حس بشه همه ی بچه ها با رنگی ترین لباس ها اومدن اما رنگ صورتی از سمت دختر خانما بر جمعیت غالبه یه مدح عربی خونده میشه و همگی ازش استقبال میکنن و همزمان صدای کل کشیدن به گوش میرسه پسر بچه ی ریزه میزه ای میون جمعیت نشسته و از فرط بی حالی دستش رو در حالت اسلو موشن به هم میزنه تا نه خدا رو از دست بده و نه خرما رو ! دقایق انتهایی مراسم قرعه کشی کربلا انجام میشه ، قرار بر این میشه تا یه خانم به نیابت از همه راهی دیار عشق بشن گریه امونشون نمیده و میگن باید شفای جگرگوشه‌شون رو از آقا بگیرن حاج آقا از اولین کاروان دوسال قبل شباب الحسنی ها میگن و خاطرات رو از نو زنده میکنن کم کم مراسم به انتها میرسه ، همگی بالاجبار و بر خلاف میل حسینیه رو به مقصد بعدی ترک می‌کنن .. ۳ 🎈