کم کم از آقایان قدیم ، فصولی و دشتی دعوت میشه
ظاهرا مدح امیرالمؤمنین شروع مشترک تمام عاشقاست ؛
و همچنین مردمی که برای نام ایشون کم نمیزارن ..
یه گل دختر کوچولو با چشمای درشت و رنگیِ نازش میون جمعیت ایستاده و با آقا امین قدیم همخوانی میکنه
لبخند ها خیلی به دل میشینه ..
یه تعداد از مادرهای عزیز بسته های شکلات توی کیفشون رو باز میکنن و خودجوش بین جمعیت پخش میکنن ؛
همه شاد ترین و سرزنده ترین رنگ ها رو سر و تن کردن تا برای جشن تولد عمه و بچههای مدافعان حریمشون سنگ تموم بزارن ..
پدر این بچه ها نیستن اما ما هستیم تا اجازه ندیم گرد غم گوشه ی دلشون بشینه !
یادِ شهید حسن نژاد حسن ختام برنامه میشه و به نظر میاد حاج آقای فردی نژاد رو به خاطراتی میبره که فقط خودشون ازش باخبرن
همه رو پاهاشون ایستادن ، سلام آخر رو به امید فرج میدیم و مراسم به پایانش میرسه ..
#روایت_هیأت
#گلدونه
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
بزرگترها گوشه و کنار مسجد تکیه دادن و منتظرن تا بچهها جای خودشون رو مشخص کنن
دختر خانما طبق همیشه با امانت حضرت زهرا مثل ماه میدرخشن ..
از میونشون یه تعداد محدود ، یه شال قواره بلند سیدی روی سر و دوششون انداختن و زیرش گم شدن 😁
بعد از پخش نماهنگ یکی یکی گوشاشون تیز میشه و لبهاشون تکون میخوره
هنوز مراسم شروع نشده که یکی از وروجکا دلتنگ پدرش شده و درِ گوشی از مادرش اجازه میگیره تا بره پیش پدرش ؛ حقا که دخترا باباییان
یه تعداد از خانمها خودجوش خادم خودشون شدن و سعی دارن به یه سمتی از مراسم نظم بدن
یکی از دختر کوچولوها با طمأنینه چوب شور توی دستش رو میخوره و با عشق خرچ خرچ میکنه و منتظر ایستاده تا برنامه شروع بشه ..
خواهر کوچولوها به جبران تموم بازیگوشیهای تو خونهشون ، اینجا دست برادر و آبجی کوچیکترشون رو گرفتن و براشون مادری میکنن !
خواهر که باشه جای مادر دل میسوزونه ، بمیرم برا دل زینب ..
#روایت_هیأت
#خداحافظ_مادر
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
یه سری از آقا پسرا خودشون رو به طبقه بالای مسجد رسوندن و به جمعیت اشراف کامل دارن ، گهگاهی سرشون رو خم میکنن یه دستی از سر محبت تکون میدن
یکی از بچههای کناریم آروم و بیدغدغه تو آغوش مادرش نشسته ، به محض اینکه چشمش به حاج آقا میفته خودش رو صاف میکنه و مدام عمو فردینژادش رو صدا میزنه ..
شروع مراسم با صلوات همراه میشه
یکی از آقا پسرای گل از جلوی بچهها خم شده و سرش رو سمت مادرش چرخونده و ازش میخواد بره کنارش بشینه ..
یکی از شباب الحسنی ها بالا میاد و چند آیه ای از قرآن رو تلاوت میکنه
همون حین نگاهم به یکی از دوستای هم قد و قوارهش میفته که از دور بودن شاکیه و سعی داره جلوی جلو یه جا برای خودش سوا کنه
برخلاف سایر اوقات ، به بچه ها نزدیک ترم و حال و هوای دنیای متفاوتشون رو بهتر حس میکنم !
مجدد نماهنگ سلام فاطمه پخش میشه و بچه ها مثل همیشه کم نمیزارن و باهاش همخوانی میکنن
صحنه ای که قسمت ثابتی از شیطنت شبابالحسنیهاست تکرار میشه ! یکی از بچههای کوچولو موچولو پایه بلندگو رو بغل کرده و ظاهرا سعی داره از اون بالا بره ..
#روایت_هیأت
#خداحافظ_مادر
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
همه لباسای مشکی رو تنشون کردن و به عزای مادرشون نشستن
گروه سرود فجر جاوید حاضر میشن و سرود مادر آب رو اجرا میکنن
یه پسر کوچولوی ناز ، چهار دست و پا خودش رو به پله های صحنه اجرا میرسونه و در تلاشه تا خودش رو جلوی بچه های گروه سرود جا کنه ، همون حین یکی از آقایون بچه رو از افتادن و اجرا رو از حواس پرتی نجات میده ..
ظاهرا حال حاج آقا مثل همیشه نیست !
اشک از گوشه ی چشم مادرا پایین میاد و روی گونههاشون میغلته ..
یکی از دختر خانوما میلش کشیده تا حین مراسم موهای قشنگش رو گیس کنه ، جلوی مادرش میشینه و ازش میخواد تا موهاش رو براش ببافه
دلم میخواد بیشتر از یبار برای زینب ، دختر فاطمه ی زهرا سلام الله بمیرم .. !
آقا کریم با یه اجرای متفاوت تو مراسم حاضر میشن
صحنه ای رو بازی میکنن که تا ابد ما رو عزادار کرده .. !
بچه ها با دقت گوش میدن و انگار خیلی خوب میدونن برای چی اینجان
حاج آقا میگه مادرمون جوون بود ..
ناخوداگاه نگاهم به سمت مادرای جوونی میچرخه که با بچه ی تو بغل اینجا نشستن ، مادرایی که هم دل خودشون به فرزندشون گرمه و هم دل جگرگوشهشون به اون ها !
صدای گریه ی این بچه های معصوم بلند میشه
#روایت_هیأت
#خداحافظ_مادر
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
از عاشقانههای امام علی علیهالسلام و خانمشون زهرا سادات میگن ..
اونجا که فاطمه ی زهرا سلام الله گفت علی جان اشکات رو نبینم دورت بگردم (:
آقای دشتی از حضرت مادر میخونن
پدر ها به غیرتشون برخورده و کم نمیزارن !
آقای رضاقلی میون بچه ها میرن و همراه با اونها سینه میزنن ، شور بچه ها بیشتر میشه و نوای یا زهرا از زبونشون نمیفته ..
یه خانمی که انگار مادربزرگ یکی از کوچولوهاست دلش حسابی سوخته و ناآرومی میکنه
یواش یواش به انتهای مراسم نزدیک میشیم ..
شباب الحسنیها سلام همیشگی رو میدن و با یه خاطره ی جدید مسجد رو ترک میکنن ..
#روایت_هیأت
#خداحافظ_مادر
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینکه میگیم حالمون خوبه
نه خوب نیست
داریم ادا در میاریم
آخه کدوم خونه رو دیدی
چراغش خاموش بشه
حالش خوب بشه
نه اصلا
اصلا حالمون خوب نیست
لباس مشکی رو پوشیدم
آب از گلوم پایین نمیره
توان گام برداشتن نیست
این چند قدم هم به زور دارم میام
با التماس به پاهام که باهام راه بیاد
الهی صدام بهت برسه
خداحافظ مادر🥀
فاطمیه١۴۴۶
#روایت_هیأت
#مضیف_الحسن_علیه_السلام
#میزنم_جار_شباب_الحسنی_ام
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
بچه های شبابالحسن علیهالسلام دم در ورودی ، تو صف ایستادن و بیصبرانه منتظرن تا به بقیه دوستانشون برسن ..
در کنار جدیت کار ، شوخطبعی و بازیگوشیشون حفظ شده و هرزگاهی از میونشون صدای خندهی دسته جمعی شنیده میشه
معلم و مدیران محترم کنار دانشآموزانشون ایستادن و سعی دارن تا به اون ها نظم بدن
دختر خانما چادرهای مشکی و روسری های اتو کشیدهشون رو سرشون کردن و مدام حواسشون هست تا مرتب بمونه
یه سری از گل پسرای حضرت فاطمه شال سبز سیدی رو گردنشون انداختن و حسابی بهش فخر میفروشن
یکی دوتاشون به عرقچین سبز رنگ هم رحم نکردن که البته کلی به نمکشون اضافه کرده 😁 !
پچ پچ های درِگوشی بچه ها همچنان ادامه داره ، گهگاهی مابین جمعیت یکیشون طبق عادت دوست دیگهش رو به فامیل صدا میزنه و سعی داره با حرکات کج و معوج چهرهش باهاش گپ بزنه
بچه ها با نیم وجب قد ، پشت سر هم ایستادن و هرچند دقیقه یکبار یکی درمیون عجل النظام میگن
نام شهید ابراهیم هادی و حضور مادران بزرگوار سایر شهدا فضای حسینیه رو مزین کرده ..
تمرین کوچولوها کم کم شروع میشه ؛ آقا پسرا حین همخوانی سینه زنی میکنن و ظاهراً خیلی بهشون چسبیده
از گل پسرای حسینیه ایران همچین سه ضرب تمیزی هم انتظار میره .. !
حاج آقای فردی نژاد سعی دارن تا به بچه ها سخت نگذره و با چاشنی شوخی اون ها رو با خودشون همراه میکنن
لبخند تو دل بروی بچه ها حسابی به چهرهشون نشسته و ذوق زیادشون رو میرسونه
یه پسر بچه ی نازنین و تپل با پیراهن مشکی که دکمه هاش به زور بسته شده ( منو ببخش کوچولو ) و لپایی که گل انداخته ، از بدو ورود ریزه ریزه میخنده و دنبال جاش میگرده
بچه ها صبوری میکنن و برای نظم دادن به مراسم چندین بار جابجا میشن تا یجای مناسب براشون پیدا بشه
از چهره ی بامزه ی یکی از بچه ها مشهوده که از تعداد جمعیت حاضر تعجب کرده
یه تعداد محدودی از وروجک ها سربند مشکی یا فاطمه زهرا رو دور سرشون بسته و خودشون رو بیمه ی مادر کردن
هرکسی یه گوشه تو حال خودشه و مشغول یکاریه
یکی چادرش رو مرتب میکنه ..
یکی روسری دوستش رو گیره میزنه ..
یکی از پسرا هم با دست به بازوی کنار دستیش میزنه و متوجهش میکنه تا دو دقیقه یجا آروم و بی حرکت بایسته
همهشون منتظر فرصتن تا سراشون رو برگردونن و دور و برشون رو وارسی کنن اما با این وجود حواسشون رو به بزرگترها دادن و ظاهرا نیت کردن همه چیز به نحو احسن پیش بره ..
سادات به جلوی جمعیت هدایت میشن
بعد از توجیه و یادآوری بچه ها ، همخوانی سوره ی کوثر رزق شروع کار میشه
بعد از یه یاعلی پر شور رسماً ضبط رو آغاز میکنن ..
شیطنت بچه ها با یه تذکر جدی از سمت یکی از خدام تقریبا میخوابه تا اینکه آقای حائری جلوی جمعیت و رو به بچه ها حاضر میشن ، اول یه لبخند ملیح به بچه ها تحویل میدن و چند دقیقه صمیمانه باهاشون گپ میزنن
یه عده طبقه ی بالای حسینیه نشستن ؛ یه خانم باردار که احتمالا از همراهان بچه هاست ، پله ها رو یکی یک بالا میان و قشنگی صحنه رو از دست نمیدن
معلم ها از دور نظاره میکنن ، کلی ذوق به خرج میدن و هرزگاهی از دور قربون صدقهی کوچولوهای همراهشون میرن
تو فاصله ی بین هر ضبط خاطرات آخر هفته ی بچه ها براشون تداعی میشه و قصد میکنن تا در عرض سه دقیقه همه رو به دوستای کناریشون توضیح بدن
بین ضبط سرودهای همیشگی پخش میشه تا انرژی های سوخت شده برگرده و شور بچه ها نخوابه
آقای حائری میون بچه ها راه میرن ، باهاشون همکلام میشن و با گل پسرا دست میدن
بچه ها از اینکار ذوق زدهن و مصمم تر برای ادامه ضبط آماده میشن
آقا پسرا که نمیخوان از دختر خانما کم بیارن طوری با نظم ایستادن که شاید تو عمرشون تجربهش رو نداشتن 🤧
بعد از ضبط ، نماهنگ های سابق و تکرار نشدنی پخش میشه و بچه ها باهاش همخوانی میکنن
طبق معمول کل کل های حاج آقا با آقا کریم با قدرت همیشگی تو این مراسم هم در حال تکراره !
اینجا همه چیز جور دیگه ای شیرینه ..
#روایت_هیأت
#کلون
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
#فاطمیه_١۴۴۶
بسم الله الرحمن الرحیم
یه آقا پسر دم در حسینیه ایستاده و پیش مادرش بهانه میگیره ..
ظاهراً از اینکه زودتر نرسیده ناراضیه و تنها ماشین زمان میتونه متقاعدش کنه تا برگرده پیش بقیه دوستاش
اوایل مراسم آقا کریم حاضر میشن و همراه با حاج آقا ، حسابی تو اجرا و نقششون فرو میرن
حین نشستن یه پسربچه حواسم رو پرت خودش میکنه
کوچولوی خوش خندهایه و چشمای درشت مشکیش از خوشحالی برق میزنه
دختر خانمایی که به تکلیف رسیدن با چادرای گل گلی روی سرشون ، شبیه فرشته ها میدرخشن
یه آقا پسر شر و شیطون مانع های بین آقایون و خانم ها رو گرفته و ازش بالا میره ، یه گوشهش رو برای نشستن سوا کرده و سعی داره تعادل خودش رو روی اون حفظ کنه
یه تعداد از خادمای کوچولو هم چوب پَر آبی رنگی رو تو دستشون گرفتن و هرکدوم یه گوشه از مراسم رو به شیوه خودشون مدیریت میکنن
#روایت_هیأت ۱
#مضیف_الحسن_علیه_السلام
#میزنم_جار_شباب_الحسنی_ام
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
#آینده_تو_دستای_شباب_الحسنِ
#مادرانه
بعضی از بچه ها برای اینکه قدشون برسه و بتونن جلو رو تماشا کنن ، دستاشون رو به شونه ی مادراشون تکیه دادن و رو پنجه پاهاشون ایستادن
همگی لباسای رنگاوارنگشون رو تنشون کردن و لبخند از رو لب هیچکدوم نمیفته
آقای دشتی با نفس گرمشون تولد مادر امام حسن جانمون رو بهشون تبریک میگن و بقیه هم با ایشون همراهی میکنن ..
نگاه کوچولوها حرکت fpv رو دنبال میکنه و براشون جذابیت داره
آقای قدمگاهی یکی از بچه محل های امام رضا علیهالسلام ، خوش انرژی و آماده حاضر میشن و بچه ها رو با خودشون همراه میکنن
پشت سرشون فرازی از وصیت نامه ی شهید مسلمانی زده شده
- ترکت هذه الدنیا طمعاً بلقاء الزهرا
عشق این خانم بین همه مشترکه ، بزرگ و کوچیک نمیشناسه ..
دو تا خانم کوچولو رو به روی هم نشستن و سرگرم بازین ، گهگاهی بینشون یه کل کل ریزی پیش میاد اما فوراً به صلح میرسن و خودجوش جلوی گیس کشی از هم رو میگیرن 😁
یه بابای مهربون نوزادش رو تو آغوشش گرفته و مدام در حال رفت و آمده تا بلکهم کوچولوشون آروم و قرار بگیره
مامان باباها کم نمیزارن و پا به پای بچه ها با مولودی دست میزنن
#روایت_هیأت ۲
#مضیف_الحسن_علیه_السلام
#میزنم_جار_شباب_الحسنی_ام
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
#آینده_تو_دستای_شباب_الحسنِ
#مادرانه
مادر یکی از آقایونِ مادح به دعوت از هیئت تشریف میارن و یه جون به جونای آقا پسرشون اضافه میکنن
آقای قدمگاهی به همین بهانه از احترام به والده های محترم میگن
مابین هرکدوم از اجراها ، آقا کریم و حاج آقای فردینژاد یه فرصت برای ادامه ی کل کل هاشون پیدا میکنن
حین صحبت های آقایون ، تعدادی از بچه ها توی یکی از تکیه ها گرم ورجه وورجه شدن و صدای خنده های قشنگ و گاه و بیگاهشون گوشمون رو نوازش میده
کمی اون سمت تر یه دختر کوچولوی ناز نگاه عاقل اندر سفیهای به دوست کناریش میندازه ، بعد از کمی مکث با ملاحظه شال دوستش رو مرتب میکنه و موهاش رو با دستای کوچولوش میپوشونه
آقای قدمگاهی بین بچه ها راه میرن و از نزدیک باهاشون تعامل میکنن
انتظار مهمان مشهدیمون از بچه ها بالاست پس مرتب کات میدن و خواهان قطع و وصل اکو میشن تا بچههای شبابالحسن باهاشون هماهنگ بشن
ظاهراً لهجه ی یزدی و مِشدی کفایت نمیکرده پس آقای قدمگاهی زبان اردو رو هم به سبک مولودی به بزرگ ترا و بچههاشون آموزش میدن 😃
( از فردا تو پوستر میخوره آموزش زبان های زنده دنیا توسط تیم شبابالحسن )
#روایت_هیأت ۳
#مضیف_الحسن_علیه_السلام
#میزنم_جار_شباب_الحسنی_ام
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
#آینده_تو_دستای_شباب_الحسنِ
#مادرانه
یه مادر عزیز لبخند ملیحی به دختر خانومشون تحویل میدن ، روسریش رو مرتب میکنن و براش گیره میزنن
ظاهرا آقایون مداح به کمتر از سرخ شدن کف دستِ بقیه رضایت نمیدن و نمیزارن انرژی کسی بیفته !
یه سری از بچه های ریزه میزه و دوست داشتنی ، متوجه حرف بزرگتر ها نمیشن اما با خنده ی بقیه میخندن و از خودشون ذوق نشون میدن
یه پسر بانمک میون جمعیت ایستاده و تمام سعیش رو میکنه تا برادر بزرگ تر از خودش رو بغل کنه
نام مولا امیرالمؤمنین ، روشنی بخش مجلس شده
ته تهای مراسم آقای قدمگاهی با لهجه ی شیرینشون دل و جانمون رو یه سر تا مشهدِ امام رضا میبرن و همونجا جا میزارن !
میگفت :
آقا جان شنیدوم خوب میخری
تا دلت بخواد داروم درد بی درمون نمیخوای ؟
تو که ای همه شلوغه از خوبا دور و برت
معلومه که مثل مو آدم داغون نمیخوای ..
#روایت_هیأت ۴
#مضیف_الحسن_علیه_السلام
#میزنم_جار_شباب_الحسنی_ام
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
#آینده_تو_دستای_شباب_الحسنِ
#مادرانه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلوی حسینیه ، پشت صحنه اجرا ، خطاب به صاحب مراسم امشب نوشته شده " تو با همه فرق داری " !
شبابالحسنی های همیشه همراه یکی یکی حاضر میشن و گوشه به گوشه ی حسینیه رو پر میکنن
یه پسر شیطون بلا ، بخاطر کم بودن جا جیغ و ویغ میکنه و سعی داره خودش رو بین بقیه جا بده
حاج آقا میکروفن رو تو دستشون میگیرن و بعد از یه مکث کوتاه مراسم رو شروع میکنن
دختر کوچولوی محجبه با ستِ روسری و عبای سبزآبیش ، گوشش رو تیز کرده و شش دانگ حواسش رو به صحبت ها داده
دوست بانمک کناریش هم زور میزنه تا بادکنک توی دستش رو باد کنه اما ظاهراً شانس باهاش یار نیست ..
#روایت_هیأت ۱
#هیئت_شباب_الحسن_علیه_السلام
#آینده_تو_دستای_شباب_الحسنِ
#میزنم_جار_شباب_الحسنی_ام
#با_افتخار_شباب_الحسنی_ام