eitaa logo
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
4.4هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
323 ویدیو
29 فایل
﷽ +از مغرب‌تاسحرقدم‌میزنیم🌙 ⚠️⇦نشرِ+ بدون حذفID☘(: [صاحب سبک جدیدی از هیئت مجازی] به گـوشیم⇩ payamenashenas.ir/Shabahengam بیسیمچی⇩📞📻 @bisim_chi_shabahengam شهداییمون⇩ @shahrokhmahdi هیئت⇩ @Omme_abeaha فعالیت⇦ تحت نظر امام‌زمان💚
مشاهده در ایتا
دانلود
📖°•. 🌾°•. 🌹°•.شهیدےڪـہ‌نمـاز‌نمےخواند••• 🤔😲😟😳🤭😨 ••• آدم مرموز، ساکت و توداری بود. انگار نمی‌‌توانست با کسی ارتباط برقرار کند. چند باری سعی کردم نزدیکش شده و با وی ارتباط برقرار کنم، اما نتوانستم این کار را انجام بدهم. تنها توانستم اسمش که «کیارش» بود را یاد بگیرم و دریافتم که داوطلب به جبهه آمده است. هنگام غذا خوردن، از آشپزخانه غذایش را می‌گرفت و در گوشه‌ای از خاکریز، به تنهائی مشغول غذا خوردن می‌شد. به هیچ وجه با جمع، کاری نداشت. تنها برای رزم شب و صبحگاه، همراه با سایر رزمندگان دیده می‌شد. اغلب دژبانی را برمی‌گزید و به کمین‌ها نمی‌رفت. حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. پتو را که کنار زدم، دیدم کیارش هم توی سنگر نشسته. سلام کردم و وارد شدم. حاجی طبق عادت همیشگی‌اش که موقع ورود همه، تمام‌قد می‌ایستاد، جلوی پایم تمام‌قد بلند شد و گفت: «خوش اومدی آقاجواد، بشین داداش.» به سمت کیارش رفته و دستم را به سوی وی دراز کردم و گفتم: «مخلص بچه‌های بالا هم هستیم، داداش یه ده ‌تومنی بگیر به قاعده دو تومن ما رو تحویل بگیر.» این رزمنده دستم را با محبت فشار داد، در حالی که سرخ شده بود، گفت: «اختیار دارید آقاجواد! ما خاک پای شماییم.» رو کردم به حاج اکبر و گفتم: «جانم حاجی، امری داشتید؟» حاج‌آقا در جوابم بیان کرد: «عرض شود خدمت آقاجواد گل که فردا کمین با آقاکیارش، ان‌شاءالله توی سنگر حبیب‌اللهی. گفتم در جریان باشید و آماده. امشب خوب استراحت کنید، ساعت سه صبح جابجایی نیرو داریم. ان‌شاءالله به سلامت برید و برگردید.» در حالی که سعی داشتم تعجب، خوشحالی و اضطرابم را از حاج اکبر و کیارش پنهان کنم: از در سنگر بیرون رفتم. توی دلم قند آب شد که بیست‌وچهار ساعت با کیارش، تنها توی یک قایق هستیم؛ هر چند دوست داشتم بدانم، چه‌طور حاج اکبر راضی شده که کیارش را توی تیم کمین راه بدهد؟ فرصت خوبی بود تا سر از کارش در بیارم. این پسر که نه بهش می‌آمد بد و شرور باشه و نه نفوذی، پس چرا نماز نمی‌خونه؟ چرا حفاظت تأییدش کرده که بیاد گردان عملیات؟ خلاصه فرصت مناسبی بود تا بتوانم برای سؤال‌هایی که چهار، پنج روزی ذهنم را سخت به خودش مشغول کرده بود پیدا کنم.
🌙°•. عبادات امشب؟؟؟ ••• _سلام.خسته نباشید هدیه کنیم به خانم حضرت زهرا(سلام ا...) شهید همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱• شباهنگامیای نمازشب‌خون‌••• تو لحظات خاص نیایش، اون لحظه‌ای که خدا بهتون می‌باله، مارو هم یاد کنید🌷 التماس دعا🌙
.•°🌹°•. سلام خدمت شما عزیزان♧ باعث افتخاره که به همراهیتون با ما ادامه میدید🙏 • طاعاتتون قبول درگاه حق تعالی ان‌شاءالله🌼 • ★امروز یازدهمین روز از چلمونه★ ✔به همین سرعت ۱۱ روز گذشت • ⭐السلام علیک یا اباعبدالله⭐ • 🍃 • @shabahengam•🌔✨•
📖°•. 🌾°•. 🌹°•.شهیدےڪـہ‌نمـاز‌نمےخواند••• 🤔😲😟😳🤭😨 ••• زمان اعزام به کمین فرا رسید. با یکدیگر به سوی سنگر کمین رفتیم، بیست‌وچهار ساعت مأمور شدیم؛ با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً هجده ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟! اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» گفتم: «یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟» در جوابم گفت: «نه تا حالا نخوندم…» طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم.‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم از کنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم. چشم‌هایش را نگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم، تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند. پایان• [حیدر کرار]
✨ شب‌جمعه‍ - توبه‍ در کتاب شریف من لایحضره الفقیه، محمد بن مسلم از حضرت صادق (علیه السلام) نقل نموده است که ایشان در ذیل این فراز آیه قرآن «قال سوف أستغفر لکم ربّی؛[حضرت یعقوب به برادران یوسف] گفت:به زودی برای شما از پروردگار آمرزش میخواهم» (سوره یوسف،ایه 98) فرموده اند: «اخّرهم الی السحر لیلة الجمعة؛ طلب آمرزش را تا سحر جمعه تأخیر انداخت.» (ج 1، ص 422، حدیث 1242)    در برخی روایات دارد كه تا بیست سال و اندی هر شب و سحر جمعه، برای آنان دعا و استغفار می‌كرد.(وسائل الشیعه، ج 5، ص 74، ح 5)  @shabahengam•🌔✨•
✨ حضرت علی علیه‌السلام:
از جمله فضیلت‌های روز جمعه آن است که هر کس در آن روز از خدایش حاجتی داشته باشد، پروردگار بزرگ آن را برآورده می‌کند. اگر گروهی مستوجب عذاب باشند، چون در روز و شب جمعه دعا کنند خداوند آن عذاب از آن‌ها بر می‌دارد.
دعای‌كمیل @shabahengam•🌔✨•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧• سلام ای حضرت باران•••☔️ 🍁••• _ اَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إلی رُواةِ حَدیثِنا (احادیثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْکُمْ.([۳])  • فرمود: جهت حلّ مشکلات در حوادث - امور سیاسی، عبادی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی، اجتماعی و... - به راویان حدیث و فقهاء مراجعه کنید که آن ها در زمان غیبت خلیفه و حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر آن ها می باشم. • ✨ • ‌[بحارالانوار: ح ۲، ص ۹۰، ح ۱۳، و۵۳، ص ۱۸۱، س ۳، وج ۷۵، ص ۳۸۰، ح ۱]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سلامی گرم خدمت اعضای خوب کانال🌷 • طبق قرار عاشقـی امروز دوازدهمین روز از چلمونه🌿 • ثواب قرائتمون رو تقدیم می کنیم به روح مطهر شهید صفری🥀 • ان‌شاءالله خود شهید کمکمون میکنن که شرمنده نشیم🤭 • السلام علی الحسیــن 💫 و علی علی ابن الحسیــن💫 و علی اولاد الحسیــن💫 و علی اصحاب الحسیــن💫 • 🍃 @shabahengam🌖✨