eitaa logo
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
4.5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
322 ویدیو
29 فایل
﷽ +از مغرب‌تاسحرقدم‌میزنیم🌙 ⚠️⇦نشرِ+ بدون حذفID☘(: [صاحب سبک جدیدی از هیئت مجازی] به گـوشیم⇩ payamenashenas.ir/Shabahengam بیسیمچی⇩📞📻 @bisim_chi_shabahengam شهداییمون⇩ @shahrokhmahdi هیئت⇩ @Omme_abeaha فعالیت⇦ تحت نظر امام‌زمان💚
مشاهده در ایتا
دانلود
‌.•°♡°•. سلام خدمت اعضای مهربون کانال✨ ‌• 🍃طبق قرار عاشقی،امروز نهمین روز چلمونه🍃 • 🌷السلام علی الحسین 🌷و علی علی ابن الحسین 🌷و علی اولاد الحسین 🌷و علی اصحاب الحسین • ‌ 🍂 • @shabahengam🌖✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙°•. تا انسان از ( بیهوده گویی و بیهوده کاری) اجتناب نکند، نمیتواند در نمازش خاضع باشد و حضور قلب داشته باشد. • 🍃
🍁••• _ سلام شهید آوینی هدیه به حضرت معصومه ••• عباداتِ‌امشب... به نیابت‌از⇦ شهیدآوینی🌹 هدیه‌بہ⇦ حضرت‌معصومه‌سلام‌الله‌علیها✨ ۴بامداد یادتون‌نره
🌙°•. .•° ثواب نماز شب • ✨فرمود: «هیچ عمل نیکویی نیست که بنده انجام دهد مگر برای آن در قرآن ثوابی است جز نماز شب؛ چون خداوند به خاطر عظمت و شأن نماز شب نزدش، ثوابش را بیان نفرموده است.» • [ فضایل نماز شب، ص۳۹ چهل حدیث، ص ۱۷۸] •
🤲🏻••• ‌_کسالت در نماز شب به این رفع می‌شود که بنا بگذارید هر شبی که موفق به خواندن آن نشدید ،قضای آن را بجا بیاوری.✨ • 🍃
از امام علی علیه السلام روایت است که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند، خداوند او را سه چیز کرامت فرماید : 1- عمر طبیعی 2- مال و جمعیت بسیار 3- با ایمان از دنیا رفتن و بی حساب وارد بهشت شدن بسم الله الرحمن الرحیم....
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🌙°•. اول راه بودی ... گفتن فضای مجازی ! گفتن شده ابزار تبلیغاتی دشمن! بچه مذهبی ها عقب نمونید! " آن
🌙°•. خیلی گلی داداشی… خواهر دوست داشتنی خودمی... خواهری... داداشی • این کلمات حرمت دارن، میگن جایی که تو باشی با نامحرم،نفر سوم شیطان است… • بعضی از ما بچه مذهبی ها،خودمان را زده ایم به آن راه که ما مطهریم‌ از گناه و ما یاور امام زمانیم و ما شهید آینده ایم و اینکه ما انگار فراموشمان میشود بانوی همیشه خوب آن کوچه را چرا دقت نمیکنیم که به صرف گفتن کلمه برادر یا خواهر کسی برادر یا خواهر دیگری نشده و حق صمیمی شدن را ندارد، چه زن چه مرد صمیمیت محرمیت نمی آورد… • چه خوب امام (ره) روشن کردند برایمان محضر خدا را... • جامعه مجازی مهدوی اینست؟ • مواظب شکلک رد و بدل کردن بین نامحرمان و خطاب زدنها و خخخخخ فرستادن های بی جایمان باشیم • این روایت را بخاطر داشته باشیم که: "ایمان و حیا قرین یکدیگرند اگر یکی رفت دیگری هم خواهد رفت" • مراقب دینمان و دین کسانی که دوستشان داریم باشیم.. • *باشد که حتی شده برای ثانیه ای در امر تعجیل فرج موثر باشیم* • تقوا در دنیای مجازی ✍• منتظر♥️ • @shabahengam•🌔•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سـلامی گرم خدمت اعضای خوب کانال 💫 • طبق قرار عاشـــقی امروز دهمین روز از چلمونه♥️ • ثواب قرائت زیارت عاشورا رو هم تقدیم می کنیم به روح پاک و مطهــر شهید عزیز، آقا نوید صفـــری🥀 • ⭐السلام علی الحســین⭐ ⭐و علی علی ابن الحســین⭐ ⭐و علی اولاد الحســین⭐ ⭐و علی اصحاب الحســین⭐ • 🍂 @shabahengam✨🌙
📖°•. 🌾°•. 🌹°•.شهیدےڪـہ‌نمـاز‌نمےخواند••• 🤔😲😟😳🤭😨 ••• داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمی‌خــواند! مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت، پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمی‌خـــونه…» باور نکردم و گفتم : «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلـــوم که نمی‌خــونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می‌خونه که ریا نشه.» اصغر انگار که مطلبی به ذهنش رسیده باشد و بخواهد برای غلبه بر من از آن استفاده کند، گفت: «آخه نماز واجب که ریا نداره. پس اگه این‌طور باشه، حاج‌‌آقا سماوات هم باید یواشکی نماز بخونه. آره؟» مشهدی صفر با یک نگاه سنگین، رو به اصغر و مرتضی کرد و گفت: «روایت هست که اگه حتی سه شبانه روز با یکی بودی و وقت نماز به اندازه دور زدن یه نخل ازش دور شدی، نباید بهش تهمت تارک‌الصلاه بودن را بزنی. گناه تهمت، سنگین‌تر از بار تمامی کوهه.» اصغر میان حرف مشهدی صفر آمد و گفت: «مشتی، من خودم پریروز وقت نماز صبح، زاغشو چوب زدم، به همین وقت عزیز نمازشو نخوند…» گفتم: «یعنی خودت هم نماز نخوندی؟» اصغر جواب داد: «مرد حسابی من نمازمو سریع خوندم و اومدم توی سنگر، تا خود طلوع آفتاب کشیک‌شو کشیدم.» مشهدی صفر سرفه‌ای کرد و دستانش را بر روی زانوهایش گذاشت، بلند شد و هنگام خارج شدن از سنگر گفت: «استغفرالله ربی و اتوب الیه….» سپس، به سرعت از سنگر دور شد. اصغر کوتاه نیامد و رو به من اظهار کرد: «جواد جون، فدات شم! مگه حدیث نداریم کسی که نمازشو عمداً ترک کنه، از رحمت خدا بدوره؟» در جوابش گفتم: «بابا از کجا می‌دونی تو آخه؟! این بدبخت تازه یه هفته است اومده، کم‌کم معلوم میشه دنیا دست کیه…» ادامه دارد •••
📖°•. 🌾°•. 🌹°•.شهیدےڪـہ‌نمـاز‌نمےخواند••• 🤔😲😟😳🤭😨 ••• آدم مرموز، ساکت و توداری بود. انگار نمی‌‌توانست با کسی ارتباط برقرار کند. چند باری سعی کردم نزدیکش شده و با وی ارتباط برقرار کنم، اما نتوانستم این کار را انجام بدهم. تنها توانستم اسمش که «کیارش» بود را یاد بگیرم و دریافتم که داوطلب به جبهه آمده است. هنگام غذا خوردن، از آشپزخانه غذایش را می‌گرفت و در گوشه‌ای از خاکریز، به تنهائی مشغول غذا خوردن می‌شد. به هیچ وجه با جمع، کاری نداشت. تنها برای رزم شب و صبحگاه، همراه با سایر رزمندگان دیده می‌شد. اغلب دژبانی را برمی‌گزید و به کمین‌ها نمی‌رفت. حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. پتو را که کنار زدم، دیدم کیارش هم توی سنگر نشسته. سلام کردم و وارد شدم. حاجی طبق عادت همیشگی‌اش که موقع ورود همه، تمام‌قد می‌ایستاد، جلوی پایم تمام‌قد بلند شد و گفت: «خوش اومدی آقاجواد، بشین داداش.» به سمت کیارش رفته و دستم را به سوی وی دراز کردم و گفتم: «مخلص بچه‌های بالا هم هستیم، داداش یه ده ‌تومنی بگیر به قاعده دو تومن ما رو تحویل بگیر.» این رزمنده دستم را با محبت فشار داد، در حالی که سرخ شده بود، گفت: «اختیار دارید آقاجواد! ما خاک پای شماییم.» رو کردم به حاج اکبر و گفتم: «جانم حاجی، امری داشتید؟» حاج‌آقا در جوابم بیان کرد: «عرض شود خدمت آقاجواد گل که فردا کمین با آقاکیارش، ان‌شاءالله توی سنگر حبیب‌اللهی. گفتم در جریان باشید و آماده. امشب خوب استراحت کنید، ساعت سه صبح جابجایی نیرو داریم. ان‌شاءالله به سلامت برید و برگردید.» در حالی که سعی داشتم تعجب، خوشحالی و اضطرابم را از حاج اکبر و کیارش پنهان کنم: از در سنگر بیرون رفتم. توی دلم قند آب شد که بیست‌وچهار ساعت با کیارش، تنها توی یک قایق هستیم؛ هر چند دوست داشتم بدانم، چه‌طور حاج اکبر راضی شده که کیارش را توی تیم کمین راه بدهد؟ فرصت خوبی بود تا سر از کارش در بیارم. این پسر که نه بهش می‌آمد بد و شرور باشه و نه نفوذی، پس چرا نماز نمی‌خونه؟ چرا حفاظت تأییدش کرده که بیاد گردان عملیات؟ خلاصه فرصت مناسبی بود تا بتوانم برای سؤال‌هایی که چهار، پنج روزی ذهنم را سخت به خودش مشغول کرده بود پیدا کنم.
🌙°•. عبادات امشب؟؟؟ ••• _سلام.خسته نباشید هدیه کنیم به خانم حضرت زهرا(سلام ا...) شهید همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱• شباهنگامیای نمازشب‌خون‌••• تو لحظات خاص نیایش، اون لحظه‌ای که خدا بهتون می‌باله، مارو هم یاد کنید🌷 التماس دعا🌙
.•°🌹°•. سلام خدمت شما عزیزان♧ باعث افتخاره که به همراهیتون با ما ادامه میدید🙏 • طاعاتتون قبول درگاه حق تعالی ان‌شاءالله🌼 • ★امروز یازدهمین روز از چلمونه★ ✔به همین سرعت ۱۱ روز گذشت • ⭐السلام علیک یا اباعبدالله⭐ • 🍃 • @shabahengam•🌔✨•
📖°•. 🌾°•. 🌹°•.شهیدےڪـہ‌نمـاز‌نمےخواند••• 🤔😲😟😳🤭😨 ••• زمان اعزام به کمین فرا رسید. با یکدیگر به سوی سنگر کمین رفتیم، بیست‌وچهار ساعت مأمور شدیم؛ با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً هجده ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟! اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» گفتم: «یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟» در جوابم گفت: «نه تا حالا نخوندم…» طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم.‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم از کنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم. چشم‌هایش را نگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم، تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند. پایان• [حیدر کرار]
✨ شب‌جمعه‍ - توبه‍ در کتاب شریف من لایحضره الفقیه، محمد بن مسلم از حضرت صادق (علیه السلام) نقل نموده است که ایشان در ذیل این فراز آیه قرآن «قال سوف أستغفر لکم ربّی؛[حضرت یعقوب به برادران یوسف] گفت:به زودی برای شما از پروردگار آمرزش میخواهم» (سوره یوسف،ایه 98) فرموده اند: «اخّرهم الی السحر لیلة الجمعة؛ طلب آمرزش را تا سحر جمعه تأخیر انداخت.» (ج 1، ص 422، حدیث 1242)    در برخی روایات دارد كه تا بیست سال و اندی هر شب و سحر جمعه، برای آنان دعا و استغفار می‌كرد.(وسائل الشیعه، ج 5، ص 74، ح 5)  @shabahengam•🌔✨•
✨ حضرت علی علیه‌السلام:
از جمله فضیلت‌های روز جمعه آن است که هر کس در آن روز از خدایش حاجتی داشته باشد، پروردگار بزرگ آن را برآورده می‌کند. اگر گروهی مستوجب عذاب باشند، چون در روز و شب جمعه دعا کنند خداوند آن عذاب از آن‌ها بر می‌دارد.
دعای‌كمیل @shabahengam•🌔✨•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧• سلام ای حضرت باران•••☔️ 🍁••• _ اَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إلی رُواةِ حَدیثِنا (احادیثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْکُمْ.([۳])  • فرمود: جهت حلّ مشکلات در حوادث - امور سیاسی، عبادی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی، اجتماعی و... - به راویان حدیث و فقهاء مراجعه کنید که آن ها در زمان غیبت خلیفه و حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر آن ها می باشم. • ✨ • ‌[بحارالانوار: ح ۲، ص ۹۰، ح ۱۳، و۵۳، ص ۱۸۱، س ۳، وج ۷۵، ص ۳۸۰، ح ۱]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سلامی گرم خدمت اعضای خوب کانال🌷 • طبق قرار عاشقـی امروز دوازدهمین روز از چلمونه🌿 • ثواب قرائتمون رو تقدیم می کنیم به روح مطهر شهید صفری🥀 • ان‌شاءالله خود شهید کمکمون میکنن که شرمنده نشیم🤭 • السلام علی الحسیــن 💫 و علی علی ابن الحسیــن💫 و علی اولاد الحسیــن💫 و علی اصحاب الحسیــن💫 • 🍃 @shabahengam🌖✨
🌾°•. {حتما بخونید } شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!! • این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که زنده می‌شود و قرض هایش را ادا میکند!! • می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان… بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه.. تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم… نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم… با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد…  شهید سید مرتضی‌ دادگر فرزند سید حسین… اعزامی از ساری… گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..! استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم… قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند… با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوان های شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم… “این رسمش نیست با معرفت ها… ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم…. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…” گفتم و گریه کردم… دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید… بی ادبی و جسارتم را ببخشید… » وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام… با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده… لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم… به قصابی رفتم… خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… به میوه فروشی رفتم…به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم… جواب همان بود….بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… گیج گیج بودم… مات مات… خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته… با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد… جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم… اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود… بخدا خودش بود… کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود… به خدا خودش بود… گیج گیج بودم… مات مات… کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم… مثل دیوانه ها شده بودم… عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم… می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟ نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم… مثل دیوانه هاشده بودم… به کارت شناسایی نگاه می کردم… شهید سید مرتضی دادگر… فرزند سید حسین… اعزامی از ساری… وسط بازار ازحال رفتم… وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. [آل عمران169]
🍁••• • اگــــࢪ مـࢪدم مےدانستنـد دࢪوڹ قبـــــࢪهـا چہ‌ مے‌گـذࢪد حٺےٰ یڪ گنـاہ ھـم نمےڪࢪدنـد. •
🌙°•. 🤲🏻• + عبادات امشب•••؟ ‌• _تقدیم به حضرت فاطمه سلام الله علیها به نیابت شهید عصمت پورا نوری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
『📱』 『🌙』 🌸|• کپی با ذڪر صلواٺ :)
ساعت•••
🌱• بِسْمِ اللَّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ • التماس دعا
•┈┈•••🍁🍁•••┈┈• سلامی گرم تو این هوای بارونی ☔️و دلچسب پاییز🍂🍂 • طبق قرار عاشقـی امروز سیزدهمین روز از چلمونه✨ • ثواب قرائتمون رو تقدیم می کنیم به روح مطهر شهید صفری🥀 • ان‌شاءالله خود شهید کمکمون میکنن که شرمنده نشیم🤭 • ⚜السلام علیک یا اباعبدالله⚜ • 🦋 @shabahengam🌖✨