eitaa logo
•| شب‌اول‌قبر و عالم‌برزخ |•
1.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
2 فایل
کانال شب اول قبر و عالم برزخ 🥀 خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانیکه هراس مرگ میدزدد سکوتت را یکی مثل نسیم سرد میگوید: کنارت هستم ای تنها و دل، آرام میگیرد....💞 ارتباط با خادم کانال @na_amiri
مشاهده در ایتا
دانلود
🌏 قسمت هجدهم 🔻سیاهان از راه رسیدند. بعضی به صاحبشان میکردند که از راه بیرون روند و بعضی وانمود می‌کردند زمین کنار راه خشک است و من می‌دیدم سیاهان که از کنار راه می‌رفتند؛ زمین به طوری خشک بود که جای سم اسبهاشان هم پیدا نمی‌شد، حتی میل میکرد که از زیادت لجنِ میان راه از کنار راه برود اما بخاطر توصیه هادی ملتزم بودم در همان راه بمانم. 🔻 اسب‌ها را محکم داشتم که مبادا از راه بیرون روند. و می‌دیدم بعضی از بوسیله سیاهان از راه بیرون رفتند و تا به لجنها و باتلاق فرو می رفتند به طوری که مشکل بود بیرون بیایند و اگر کسی هم به زحمت‌ بیرون میامد، بدنش به لجن های سیاه بود. و پس از دقیقه‌ای لجن ها گوشت بدنشان را آب میکرد و از داغی و به زمین می‌ریخت و معلوم میشد که این لجن نیست بلکه همچون قلیاب و است. 🔻با وحشت می گفتم: الحمد الله که دچار عذاب آنها نشدم و می‌شنیدم که مسافرین به آواز بلند میکنند. من به هادی گفتم: گفته پیغمبر است که اگر را دیدی آهسته شکر حق گوی که او نشنود و دلش نسوزد. 🔻هادی گفت: آن حکم بود که اهل لا اله الا الله در ظاهر محترم بودند ولی در اینجا که روز جزا و سزا است باید تشکر نمود که افسوس و غصه آن مبتلایان شود! و کلیه آنچه بوده تدریجاً ظاهر و روشن گردد، گویا از تاریکی به روشنایی و از کوری به بینایی و از خواب به بیداری می‌رویم. دنیا ظلمتکده و پژمرده است. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب
🌏 قسمت نوزدهم 🔻ابتلائات زیاد شد، زمین بشدت می‌لرزید و هوا و تاریک گردید و از آسمان مثل تگرگ سنگ می‌بارد و در دو طرف راه کبرایی رخ داده بود. گرفتاران با هیکل‌هایی وحشتناک غرق آن لجن های هستند و اگر کسی با زحمت‌ خود را از لجن‌ها بیرون می‌کشد سنگی از به سر او خورده دوباره مثل میخی به زمین فرو میرود. 🔻در وحشت فوق العاده ای افتادم و بدنم می لرزد. از پرسیدم این چه زمینی است و این مبتلایان کیانند که عذابشان سخت است؟ جواب داد: این زمین همان زمین شهوت است و آنها گرفتاران از اهل هستند. سپر را بر روی سر بگیر که سنگی به تو نخورد و چند ای هم به اسب بزن بلکه به توفیق و مدد الهی زود تر از این بلا خلاص گردیم. 🔻دو بیش نمانده که از این زمین بلا خلاص شویم. چند شلاقی به اسب زدم و سرعت گرفت که هادی عقب افتاد و من هم سرگرم بودم و سیاه ملعون خود را همچون دیو زود به من رسانید، اسب از او رم کرد و مرا به زمین زد. که اعضایم همه در هم خورد گردید و اسب هم از راه بیرون شد و به فرو رفت. 🔻هادی رسید و دست و پای مرا بست و مرا به روی اسب محکم بست و خودش اسب را می‌کشید…چند قدمی رفتیم و از آن زمین پربلا بیرون شدیم. گفتم: هادی تو هر وقت از من دور شده ای این نزدیک آمده و مرا صدمه زده است، گفت: «او هر وقت نزدیک می‌شود من دور می‌شوم و نزدیک شدن او نیز فرصتی است که با خودتان به آنها داده‌اید... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب