✅ #سیره_خانوادگی_آقا
🚨 در منزل من، همه افراد، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد.
🔘 #رهبر_انقلاب:
💠 من اين را مىخواهم عرض كنم كه در منزل خودِ من، همه افراد، #بدون_استثنا، هرشب در حال #مطالعه خوابشان مىبرد. خود من هم همينطورم. نه اينكه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىكنم؛ تا خوابم مىآيد، #كتاب را مىگذارم و مىخوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مىخواهند بخوابند حتماً يك كتاب كنار دستشان است. من فكر مىكنم كه همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند. #توقّع من، اين است.
پ ن : انتشار به مناسبت فرارسیدن #هفته_کتابخوانی
🌐 مصاحبه در پایان بازدید از نمایشگاه کتاب ۱۳۷۴/۰۲/۲۶ https://eitaa.com/shabhayeshahid
🍀🍀برگی از یک نوشته
🔴محسن نوری از دوستان #شهید_احمدعلی_نیری تعریف میکند که:
یک بار از احمد پرسیدم من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما نمیدانم چرا در این چند سال اخیر رشد معنوی شما اینقدر سرعت گرفته!!... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم! بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!...
نفس عمیقی کشید و گفت:
«یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند . همه رفقا مشغول #بازی و #سرگرمی بودند. یکی از بزرگترهاجایی را نشان داد وگفت آنجا رودخانه است؛ احمدآقا برو این کتری را برای چای درست کردن آب کن! از لابهلای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم... اما تا چشمم به رودخانه افتاد بدنم شروع به لرزیدن کرد! سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم و پشت بوتهها مخفی شدم! در پشت آن بوتهها چندین دختر #جوان مشغول شنا کردن بودند... گفتم خدایا کمکم کن! شیطان وسوسه ام میکند که نگاه کنم؛ هیچکس هم متوجه نمیشود... اما خدایا! من به خاطر تو از این گناه میگذرم...
بعد کتری خالی را برداشتم، سریع از آنجا دور شدم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها هنوزمشغول بازی بودند. من هم مشغول آتش درست کردن شدم خیلی دود توی چشمانم رفت... #اشک همینطور از چشمانم جاری بود... حالم خیلی منقلب بود...همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم #یا_الله ! به محض این که این عبارت را تکرار کردم از اطراف خود صداهایی شنیدم! ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد ولی گویا فقط من میشنیدم!! همه میگفتند #سبوح_قدوس_رب_الملائكة_والروح »
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: «از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد...
قول بده تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکنی...»
📚منبع: #کتاب #عارفانه انتشارات #شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🌙 شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
جنگ که تمام شد خاکریز رزم را ترک نکرد هیچ، فرمانده یک خاکریز دیگر هم شد.
از سال ۱۳۶۸مرکز حفظ آثار دفاع مقدس کرمان رو پایه ریزی کرد. #کنگره_شهدای استان های کرمان وسیستان وبلوچستان را تشکیل داد
👌 وگفت باید برای شهدا #کتاب بنویسیم.
تیم آقای سرهنگی را با بهترین نویسنده هاانتخاب کرد . آن سال ها شصت جلد کتاب برای شهدای لشکر ۴۱ ثارالله نوشته شد.
خود حاجی با اینکه مشغله داشت ورق به ورق کتاب ها را خواند . تایید کرد وفرستاد برای چاپ .
بعد هم افتاد دنبال راه اندازی #موزه_دفاع_مقدس در کرمان . همه پیگیری ها با خودش بود.کلی زحمت کشید تا بالاخره روز افتتاح موزه رسید.
بازهم سراغ یک کار زمین مانده دیگر رفت.موسسه ای تاسیس کرد تا #اسناد_جنگ از دست نرود. کنار جمع آوری فیلم ها وعکس های رزمندگان ترتیبی داد تا خاطراتشان هم گفته شود.
👈 امروز اگر بگوییم یک رزمنده هم در کرمان نداریم که خاطراتش ضبط نشده باشد بیراه نیست.
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
✏️ #مکتب_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
♦️ #معرفی_کتاب
کتاب «نان سالهای جنگ»؛ مروری بر نقش زنان روستای صدخرو سبزوار در پشتیبانی جنگ به همت انتشارات «راه یار» منتشر شد. این کتاب تنها بخش کوتاهی از ناگفتههای حضور و نقش زنان در هشت سال جنگ تحمیلی است.
🔰🔰🔰🔰
#کتاب #نان_سالهای_جنگ | محمود شمآبادی | طاقچه
https://taaghche.com/book/82695/%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%86%DA%AF
🌷کانال شبهای با شهدا🔰🔰
https://eitaa.com/shabhayebashohada
⚘⚘⚘
صبح روز جمعه سعید گفت: «ماه رجب آمد و رفت و ما روزه نبودیم». خیلی تأسف خورد و آن روز را روزه گرفت و رفتیم طرف ارتفاع ۱۱۲ فکه.
منطقه را کاملا توجیه شان کردم. حدود ساعت ۹:۳۰ دقیقه بود که صدای انفجار بلند شد. وقتی به منطقه رسیدیم بدن سعید شاهدی و محمود غلامی بر اثر انفجار مین والمری پر از ترکش بود.
سعید با گلوی سوراخ شده و زبان روزه به ملاقات خدا رفته بود. سفره ماه رجب برای شان چه پر روزی بود.
⚘هدیه به روحشان #صلوات
راوی: مهدی رفیعی و مرتضی شادکام
#کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی
https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
استخوان جمجمه و دو تکه استخوان دیگر را در دستش گرفت:
برای سلامتی آقای خامنه ای صلوات.
مات و مبهوت صلوات فرستادیم. چشم دوخته بودیم به مادرجان. منتظر و آماده که اگر از حال رفت بگیریمش. نگذاریم بیفتد.
لحظه ای مکث کرد. انگار بعد از ده سال خیالش از چیزی راحت شده باشد، بعد از ده سال به چیزی رسیده باشد و بخواهد از کنارش رد شود، بعد از ده سال حرف دلش را بخواهد بگوید.
استخوان ها را سر جایش گذاشت:
فدای سر آقای خامنه ای.
رویش را کیپ گرفت و بلند شد از معراج بیرون رفت. آرام و باصلابت. بدون هیچ تعلقی به تابوتی که جلوی پایش بود. بدون هیچ تعلقی به آنچه در راه خدا داده بود.
📚برگرفته از #کتاب #همسایه_های_خانم_جان
👇👇
https://taaghche.com/book/93806
❇️ کانال دوستی با کتاب 🔰
https://eitaa.com/doosti_ba_ketab