چنان پاهایش را در رکاب فشار داد
که تسمه های رکاب پاره شد و گفت:
زهیر! امتحانم میکنی؟ به خدا فردا چیزی به تو نشان میدهم که هیچ وقت ندیده باشی...
+ و چه کرد فردایش عباس 🌊
#تکهیآر #قصه_کربلا
#منهعاشقعباس ♥️
@shabih_abr
و یکم #قصه_کربلا بخونیم...
عذر خواهی بابت نذاشتن معرفی کتاب های جدید
به شدت مشغولم
ان شاء الله به شرط حیات کم کم میذارمشون 😁🙏🏻
شاید آن شب هیچ ذکری مثل نگهبانی عباس نبود...
قدم میزد و رجز میخواند :)
رجزی مثل لالایی...
آرام و آرام کننده ♥️
#تکهیآر #قصه_کربلا #منهعاشقعباس 🌊
@shabih_abr
زینب تا ساکت بود #فاطمهس بود و
وقتی زبان باز میکرد برای حرف زدن
#علیع میشد
#سلامعلیقلبزینبالصبور ♥️
#تکهیآر #قصه_کربلا
@shabih_abr
کسی تا آن موقع نتوانسته بود جلوی پسر علیع را بگیرد وقتی تصمیمی دارد...
#تکهیآر ♥️ #قصه_کربلا
#منهعاشقعباس 🌊
@shabih_abr
وقارش به مادربزرگش خدیجه میماند، حیایش به مادرش فاطمه، حرف زدن و فصاحتش به پدرش علی، صبرش به برادرش حسن، شجاعت و قوت قلبش به برادرش حسین ♥️
انگار همه خانواده را جمع کرده باشند یکجا کنارهم، زینب 🙂
#سلامعلیقلبزینبالصبور
#قصه_کربلا #تکهیآر
روی چین پیشانی بلندش انگار خورشیدی نشسته بود، شکوهی نگفتنی داشت عباس 🌊
#منهعاشقعباس
#قصه_کربلا ♥️ #تکهیآر
@shabih_abr
هم فاطمه بعد از مادرش سنگ صبور پدرش شد و هم زینب...
بعید هم نیست از چنان مادری، چنین دختری :)
#تکهیآر #قصه_کربلا ♥️
قسمت آخر...
#فاطمیه
@shabih_abr