#عاشورایحسینی
#پانزدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
روایت شده است که اهلبیت امام حسین(ع) (ناگفته نماند اهلبیت امام حسین(ع) یک ماه در شام بودند) به همراهی فردی به نام نعمان بن بشیر با سی نفر از اهلبیت به سوی مدینه حرکت کردند و زمانی که از شام به مدینه می رفتند به عراق رسیدند و فرمودند ما را از کربلا ببر پس ایشان را از راه کربلا بردند چون بر سر تربت پاک حضرت سیدالشهداء (علیه آلاف التحیه و الثناه) رسیدند جابربن عبدالله انصاری را با مردانی از آل پیغمبرﷺ دیدند که به زیارت آن حضرت آمده بودند و برای عزیزان خود نوحه و زاری نمودند و چند روز عزاداری کردند و لازم است ورود جابر اولین زائر کربلای معلی را به اختصار نقل کنیم:
روایت شده که عطیه بن سعدبن جناده (عطیه بر خلاف نظر بعضی افراد زن نبوده است و یا جابر همراه با همسرش نبوده است) همراه جابربن عبدالله انصاری به زیارت قبر امام حسین(ع) حرکت کردند وقتی کربلا وارد شدند جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد پس ماده ای به نام سعد به بدن خود بپاشید و به طرف قبر حرکت کرد.
و در راه رفتن ذکر خدا می گفت تا نزدیک قبر رسید و به عطیه گفت: دست مرا بر قبر بگذار، عطیه دست او را بر قبر گذاشت (جابر نابینا بوده است) وقتی دستش به قبر رسید بیهوش بر روی قبر افتاد عطیه آبی بر روی او پاشید تابهوش آمد و سه بار یاحسین گفت سپس گفت: آیا دوست جواب نمی دهد دوست خود را؟سپس به خود جواب داد: جواب می خواهی از کسی که بین سر و تن او جدائی افتاده و شهادت می دهم که تو هستی پسر سید المومنین و خامس اصحاب کساء و فرزند فاطمه(س) سیده ی زبان و گفتگوهای بیشتر.
سپس جابر چشم خود را به قبر شهدا گردانید و بر آنها سلام کرد و گفت: سوگند به آنکه محمدﷺ را به نبوت حقه برگزید، که ما شرکت کردیم با آنان (منظور شهدای کربلا) عطیه گفت: به جابر گفتم چگونه شرکت کریم با ایشان در حالیکه نه از کوهی با رفتیم و نه شمشیری زدیم اینها بین سر و بدنشان جدائی افتاده و فرزندانشان یتیم شده اند جابر گفت: ای عطیه شنیدم از رسول خداﷺ که می فرمود: هر که دوست دارد گروهی را با ایشان محشور شود و هرکه دوست داشته باشد عمل قولی را شریک شود در عمل ایشان.
* اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#شانزدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
احوال اهلبیت(ع) پس از ورود به مدینه
وقتی که اهلبیت امام حسین(ع) به مدینه نزدیک شدند امام سجاد(ع) به فردی به نام بشیر فرمودبه داخل مدینه برو و مردم مدینه را از کشته شدن ابا عبدالله و سایر شهدا با خبر کن بشیر به مدینه داخل شد و به مسجد رفت و اشعاری خواند و مردم گریه و نوحه کردند سپس بشیر گفت امام سجاد(ع) همراه با اهلبیت ایشان در نزدیکی مدینه به شما نزدیک می شوند مردم همه به سوی خارج مدینه شتافتند و دور خیمه امام را گرفتند، امام از خیمه اش بیرون آمد در حالیکه دستمالی بر دست مبارکش گرفته و اشک چشم خویش را پاک می نمود و مردم کرسی ( منظور منبری است که برای امام سجاد(ع)آورردند— اولین منبر روضه خوانی ابا عبدالله این منبر و این مکان است و توسط امام سجاد(ع) بر پا گردیده است که از آن بالا رفت و شرح شهادت پدر بزرگوار خود را بیان فرمود) و آنچنان گریه او را فرا گرفته بود که خودداری نمی توانست بکند و صدای مردم به گریه و ناله و نوحه زاری بلند بود و پس از آنکه مردم آرام شدند خطبه ای ایراد نمود.
روایت شده که حضرت زینب(س) نیز وقتی به در مسجد پیامبر رسید در را گرفت و خطاب به جدش رسول خداﷺ فرمود: یا جداه همانا برادرم حسین(ع) را کشتند و من خبر شهادت او را برایت آورده ام و پیوسته ایشان مشغول گریه بود و اشک چشمش خشک نمی شد و امام سجاد(ع) نیز هرگاه آب و طعام برایشان می آورند و می فرمودند: من چگونه آب و طعام بخورم و حال آنکه پسر رسول خداﷺ را باشکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند و آنقدر می گریست تا طعام و آب با آب دیدگان مخلوط می شد و پیوسته به این حال بود تا خدای خود را ملاقات کرد.
رباب مادر سکنیه(س) بعد از ورود به مدینه در زیر سقف ننشست پیوسته شب و روز گریست تا از غصه و حزن از دنیا رفت.
بعد از شهادت امام حسین(ع) زنی از بنی هاشم سرمه در چشم نکشید و خود را خطاب ننمود و دود از مطبخ بنی هاشم بر نخاست تا پس از 5 سال که عبیدالله بن زیاد لعین به درک واصل شد.
* اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#هفدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
گوشه ای از فرجام قاتلانحسین بن علی(ع)
1-هلاکت یزید بن معاویه (لعنة الله علیهه)
یزید سرمست از پیروزی ها و موفقیت ها روزی با جمعی از لشگریان و هواداران خود به قصد شکار به طرف صحرا رفتند آنان به مسافت دو روز راه را طی کرده و از دمشق فاصله گرفته بودند که ناگهان آهویی ظاهر گردید. یزید جهت نشان دادن شجاعت و دلاوری خویش به یاران و سپاهیان خود گفت: کسی از شما همراه و پشت سر من نیاید من خودم این آهو را شکار خواهم نمود سپس اسب خود را دنبال آهو به حرکت در آورد و به سرعت از سپاهیان فاصله گرفت. آهو از این بیابان به آن بیابان و از این نقطه به آن نقطه ی دیگر می رفت تا به یک وادی هولناک و دره ی ترسناک قدم گذاشت در حالیکه هنوز فرار می کرد و یزید او را تعقیب می نمود ناگهان عطش شدیدی بر او غلبه نمود و چیزی از آب و غذا همراه نداشت ناگاه چشمش به فردی افتاد که کوزه ی آبی در دست دارد از او آب خواست، مرد پس از دادن مقداری آب از او پرسید: تو کیستی گفت: من امیرالمومنین یزید بن معاویه هستم. آن مرد پرسید:آیا تویی قاتل حسین بن علی(ع)؟ تویی که فرزند رسول خدا(...)را کشتی؟
و از جا بلند شد تا یزید به سرعت پا به فرار گذاشت ولی ناگهان پای او در رکاب اسب گیر کرد و اسب شروع به دویدن نهاد و هرچه سرعت داشت از آن مرد فاصله گرفت، سر و صورت یزید در اثر کوبیده شدن خون آلود شد و به درک واصل شد.
افرادی که همراه یزید به شکار آمده بودند به تعقیب او آمدند و او را یافتند در حالیکه او از رکاب است خود آویزان بود و مرده بود و آنان بدون یزید به دمشق بازگشتند.
* اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ (الْعَنِ) الثَّانِیَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#هجدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
2- هلاکت فلاکت بار ابن زیاد (لعنة الله علیه):
ابن زیاد با تشکیلات سلطنتی خود مشغول نمایش قدرت بود که ناگاه به معبر و گذرگاهی رسید. قردی به نام ابراهیم(پسر مالک اشتر) با صورت پوشیده در معبر ایستاده بود. خادمان ابن زیاد به او اشاره کردند کنار برود ابراهیم گفت: مرا با امیر حاجت و نیازی نیست. وقتی ابن زیاد به نزدیک ابراهیم رسید ابراهیم فریاد برآورد: من پناهنده ی خدا و امیر هستم. ابن زیاد سرش را بیرون آورد تا ببیند کیست. ابراهیم با سرعت دست خود را دراز نمود و او را به سوی خود کشید و به روی زمین خوابانید. او از روی اسب به صورت به زمین افتاد. ابراهیم فورا نیروهایش را کمین کرده بودند طلبید و جنگ نمودند و تا دم صبح می جنگیدند عده ی زیادی از سپاهیان ابن زیاد را به هلاکت رساندند. ابراهیم دستهای ابن زیاد را محکم بسته بود و او را به فرد مورد اطمینانی تحویل داده بود و دویست تن از سوارکاران شجاع را موکل او ساخته بود. نیروهای مسلح با طناب او را می کشیدند. و مرتب لعن و نفرین می کردند، پشت سر هم به صورت او سیلی می زدند، وقتی صبح شد ابراهیم دستور داد اسیران را بیاورند اولین فرد، ابن زیاد لعین بود که او را دست بسته به محضر ابراهیم آوردند، پاهای او را نیز محکم بستند. ابراهیم دستور داد آتشی را روشن کردند. او خنجر خود را از کمر کشید و تکه تکه گوشت ران را می برید و می پخت، سپس سر او را گوش تا گوش با خنجر خود برید و جسد پلید او را به آتش انداخت. سر او را به کوفه و سپس برای حضرت علی بن الحسین(ع)، فرستادند. وقتی سر آن ملعون را به خدمت آن حضرت آوردند امام مشغول غذا خوردن بود سجده ی شکر به جای آوردو فرمود روزی که ما بر این کافر وارد کردند و غذا می خورد. من از خدای خود در خواستکردم که از دنیا نروم تا سر این کافر را در مجلس غذای خود مشاهده کنم همچنانکه سر پدر بزرگوارم مقابل این کافر بود و غذا می خورد. (قتل ابن زیاد پس از 5 سال از شهادت امام حسین(ع) بوده است) .
* اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
💥تلنگری ازقرآن💥
🌹سوره تغابن (آیه ۱۱)
🌱مَآ أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
🌱هیچ مصیبتی رخ نمیدهد مگر به اذن خدا! و هر كس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت میكند؛ و خدا به هر چیز داناست!
شبیہشہداباشیم:)
10.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دام زلف بلندت دچارُ سرگرمم؛ مرا جدا مکن از حلقههای زنجیرم ..
#اربعین❤️
#کربلا🖤
شبیہشہداباشیم:)