eitaa logo
🇮🇷شبیہ‌شه‍ــ🌷ــداباشیم🇮🇷
333 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
814 ویدیو
1 فایل
﷽ وقتے‌عقݪ‌عاشق‌شود! عشق؛عاقݪ‌میشود آن‌گاھ،شہیدمیشوے ...💔 کانال وقف امام زمان و رهبر و شهدا...🍃 لفت میدی ۱۳ صلوات فراموش نشه مومن😉✨ خادم کانال: @Majnoon_Hosein02 پشت جبهه: @Shabih_shohad_bashim2 پلی لیست مداحیامون: @playlist_madahiam
مشاهده در ایتا
دانلود
و اسامی کسانی که شهید شدهاند از لشکر امام حسین عبارتند از: نعیم بن عجلان - عمران بن كعب - حنظلة بن عمرو - - عمرو بن ضبيعه - ضرغامة بن مالک - عامر بن مسلم - سيف بن عبدالله - عبد الرحمن بن عبدالله - حباب بن عامر (از شیعیان کوفه که با مسلم بیعت کرده بود) - عمرو الجندعی - حلاس بن عمرو و برادرش نعمان بن عمرو - سوار بن ابی عمیر - موقع بن ثمامه - عمار بن ابی سلامه (از اصحاب امیرالمومنین) - زاهر مرلی عمرو - جبله بن على الشيباني - مسعود بن الحجاج و پسرش عبدالرحمن (از شجاعان معروف) - زهير بن بشر - عمار بن حسان و پدرش حسان - مسلم بن کثیر - زهير بن سليم - عبدالله و عبیدالله بن تبيط - جندب بن حُجر - جنادة بن كعب انصاری و پسرش عمرو بن جناده ـ سالم بن عمرو - قاسم بن الحبيب - بكر بن حى - جوين بن مالک - امیه بن سعد - عبدالله بن بشر - حجاج بن بدر بصری - قعنب بن عمرو - عالد بن مجمّع و ۱۰ نفر از غلامان امام حسین(ع) و دو نفر از غلامان امیرالمومنین(ع) لاله ها و تعدادی دیگر که از ذکر نام آنها خودداری میکنیم و فقط به جریان شهادت بعضی از یاران امام به طور خلاصه می پردازیم: مبارزات و شهادت حر بن يزيد رياحى گویند حرو زهیر با هم قرار داد کرده بودند که بر لشکر حمله کنند و کارزار شدیدی نمایند و هر کدام گرفتار شد دیگری حمله کند و او را خلاص نماید و هنگام شهادت حر گفته اند: هنوز خون از او جستن د که امام حسین(ع) به نزد او آمد پس :فرمود به به، ای حر تو حری همچنانکه نام گذاشته شدی به آن، حری در دنیا و آخرت. شهادت وهب عليه الرحمة وهب بن عبدالله در کربلا با مادر و زن خویش در لشکر امام حسین(ع) اند بود و وقتی به جنگ رفت لختی کار زار کرد تا دو دستش قطع شد. در این وقت مادر او عمود خیمه را بگرفت و به میدان آمد و گفت: ای وهب پدر و مادرم فدای تو باد، چندان که میتوانی رزم کن. وهب میخواست او را برگرداند ولی او میگفت من به خیمه برنمی گردم تا آنکه به اتفاق تو در خون خویش، غوطه ور شوم. ولی امام حسین(ع) از او خواست مراجعت کند، پس برگشت و وهب پیوسته جنگ نمود تا شهید شد. * وَ عَلَى أَشياعِكُم بَرِئْتُ إِلَى اللهِ وَ إِلَيكُم مِنهُم * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
شهادت مسلم بن عوسجهی اسدى عليه الرحمه از کثرت زخم و جراحت به خاک افتاد و چون غبار معرکه نشست مسلم را بر روی زمین افتاده دیدند. امام حسین(ع) به نزد او شتافت پس او را خطاب کرد و فرمود خدا رحمت کند تو را ای مسلم و آیه ای از قرآن تلاوت کرد. بر بالین مسلم حبیب بن مظاهر نیز، حضور داشت که به او گفت: اگر میدانستم که بعد از تو، در دنیا زنده میبودم دوست داشتم، که به من وصیت کنی به آنچه قصد داشتی، تا آن را انجام دهم. ولی میدانم که در همین ساعت من نیز کشته خواهم شد و به تو خواهم پیوست. مسلم اشاره به امام حسین(ع) کرد و گفت: تا جان در بدن داری او را یاری کن تا وقتی کشته شوی. (مسلم بن عوسجه از شجاعان نامی روزگار بوده و در زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمده بود مسئول قبض اموال و اخذ بیعت بوده و از عبّاد روزگار بوده و پیوسته در مسجد کوفه در پای ستونی از آن مشغول به عبادت و نماز بوده است.) شهادت حبيب بن مظاهر حبیب بن مظاهر از خواص اصحاب امیرالمومنین(ع) بود و در روز عاشورا، پس از آنکه جنگ سختی نمود و به روایتی ۶۲ تن را به خاک هلاکت انداخت، پس فردی بر آن جناب حمله کرد و شمشیر بر سر مبارکش زد و شخصی دیگر نیزه بر ان بزرگوار زد که او را بر زمین افکند، حبیب خواست تا برخیزد، که فردی از قبیله ی بنی تمیم شمشیر بر سر او زد و او را از کار انداخت. سپس آن کس که در ابتدا بر او حمله کرده بود سر مبارکش را از تن، جدا کرد. مرد تمیمی گفت: من شریک توام در قتل، سر را به من بده تا به گردن اسب خود بیاویزم و جولان دهم، تا مردم بدانند که من در قتل او شرکت کرده ام آن گاه بگیر و ببر به نزد عبدالله بن زیاد. برای گرفتن جایزه، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت. سپس وقتی مرد تمیمی سر حبیب بن مظاهر را به قصر دارالاماره می برد، قاسم پسر حبیب سر را دیدار کرد و دانست که سر پدرش می باشد، دنبال آن سوار را گرفت و از او جدا نمیشد تا وارد دارالاماره شد و همیشه همراه آن سوار میرفت هرگاه از دارالاماره بیرون میآمد و یا داخل میشد مرد تمیمی به شک افتاده از او پرسید: چرا عقب مرا گرفته ای و از من جدا نمیشوی؟ گفت: این سری که با توست سر پدر من است. آیا به من میدهی دفن نمایم؟ گفت: امیر راضی نمی شود که او دفن شود و من هم میخواهم جایزهی نیکی به جهت قتل او از امیر بگیرم. قاسم گفت: خداوند به تو جزا نخواهد داد مگر بدترین جزاها، به خدا سوگند، کشتی او را در حالیکه او بهتر از تو بود این بگفت و بگریست. پیوسته در صدد انتقام بود تا در زمان مصعب بن زبیر که قاتل پدر خود را بکشت. شهادت جون (رضى الله عنه) جون در میان لشكر سيد الشهداء غلامی بود سیاه چهره، از امام حسین(ع) طلب رخصت نمود. أن جناب فرمود: تو متابعت ما کردی در طلب عافیت، پس از جانب من اذن داری که به دنبال سلامت خویش بروی. عرض کرد: یابن رسول الله من در ایام راحت و وسعت، کاسه لیس خوان بودم امروز که روز سختی و شدت شماست دست از شما بردارم به خدا قسم که بوی من متعفن و حسب من پست و رنگم سیاه است، پس دریغ میفرمایی از من بهشت را تا بوی من نیکو شود و جسم من شریف و رویم سفید گردد. لا والله از شما جدا نخواهم شد و ۲۵ نفر را به هلاکت رساند، تا شهید شد. امام حسین(ع) بیامد و بر سر کشتهی او ایستاد و دعا کرد: بارالها! روی جون را سفید گردان و بوی او را نیکو کن و او را با ابرار، محشور گردان و در میان او و محمدﷺ و آل محمدﷺ دوستی بیفکن. روایت شده که پس از واقعه عاشورا مردمانی که برای دفن شهدا حاضر شدند جسد جون را پس از ده روز یافتند که بوی مشک از او ساطع بود. * وَ اَتَقَرَّبُ اِلَی اللَّهِ ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَ مُوالاةِ وَلِیِّکُمْ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
شهادت جناب قاسم بن الحسن بن على بن ابيطالب قاسم بن الحسن به عزم جهاد قدم به سوی معرکه نهاد. وقتی سیدالشهداء(ع) نظرش بر فرزند برادر افتاد دست به گردن قاسم درآورد و هر دو تن چندان بگریستند که در روایت وارد شده حتی غشی علیهما، قاسم اجازه خواست، حضرت مضایقه نمود، پس قاسم دست و پای عمو را چندان بوسید تا اجازه داد. پس به میدان رفت، در حالیکه اشکش به صورت جاری بود، پس کارزار سختی نمود و با آن صغر سن و خردسالی، ۳۵ تن را به درک فرستاد تا آنگاه که نامردی شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شکافت، پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت: یا عمّاه، چون صدای قاسم به گوش امام حسین (ع) رسید عجله کرد مانند عقابی که از بلندی به زیرآید صفها را شکافت و بر دشمن حمله کرد و با قاتل او جنگید، پس وقتی گرد و غبار میدان فرونشست، دیدند امام(ع) در بالای سر قاسم است و آن جوان پا بر زمین میکوبد و در حال جان کندن است امام فرمود: به خدا سوگند دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و اجابت نتواند، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که تو را کشتند، آنگاه قاسم را از خاک بر داشت و در برکشید و سینهی او را به سینهی خود چسبانید و به سوی سرا پرده روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم بر زمین کشیده می شد، پس او را نزد پسرش علی بن الحسین در میان کشتگان اهل بیت خود، جای داد. سپس گفت: بارالها تو آگاهی که این جماعت مارا دعوت کردند که یاری ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند . شهادت اولاد امیرالمومنین برادران حضرت عباس(ع) جناب ابوالفضل العباس(ع) چون دید که بسیاری از اهلبیتش شهید گردیدند رو کرد به برادران خود عبدالله، جعفر و عثمان فرزندان امیر المومنین(ع) از مادر خود ام البنین و فرمود: ای برادران من جان من فدای شماها باشد پیش بیفتید و بروید در جلوی سید و آقایتان، خود را کنید آقای خود را حمایت کنید و از جای خود حرکت نکنید تا تمامی در مقابل او کشته شوید برادران اطاعت نموده و به میدان رفتند تا به شهادت رسیدند (سن ایشان عبدالله ۲۵ ساله جعفر ، عثمان ۲۱ ساله) * وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِکُمْ وَ النّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
شهادت حضرت ابو الفضل العباس (ع) حضرت عباس(ع) بزرگ اولاد ام البنین و پسر چهارم امیرالمومنین(ع) بود، کنیه اش ابوالفضل و ملقب به سقا و پرچمدار امام حسین(ع) بود، چنان جمال دل آرا و طلعتی زیبا داشت، که او را ماه بنی هاشم مینامیدند و چندان بلند بالا بود که بر پشت اسب قوی که مینشست پای مبارکش بر زمین کشیده میشد سه برادر داشت که هیچکدام فرزند نداشتند، حضرت ابوالفضل(ع) آنان را به جنگ فرستاد تا کشته ی ایشان را ببیند و ادراک اجر مصائب ایشان فرماید. و اما جنگ ایشان در روز عاشورا وقتی آن جناب تنهایی برادر خود را دید، به خدمت برادر آمده عرض کرد: ای برادر رخصت میدهی که جان خود را فدای تو گردانم؟ امام حسین(ع) از شنیدن سخن او به گریه آمد و بسیار گریست، سپس فرمود: ای برادر تو صاحب لوای منی، چون تو نمانی کس با من نماند. حضرت ابوالفضل (ع) فرمو:د از زندگی دنیا سیر گشته ام و اراده کردم از این جماعت منافق، خونخواهی کنم امام فرمود: حال که عازم سفر آخرت گردیده ای کمی آب برای این کودکان بیاور، پس حضرت عباس(ع) حرکت کرد مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود، ابتدا لشکر کفر را پند و نصیحت کرد، ۴۰۰۰ تن که موکل شریعه بودند، بر او حمله ایشان از هر طرف دشمن را میراند تا ۸۰ تن را به درک رسانید. و خود را به فرات رسانید چون از جنگ و زحمت و شدت عطش جگرش تفته بود، خواست آبی به لب خشک تشنه ی خود برساند، دست فرا برد و تشنگی سيد الشهداء(ع) و اهلبیت(ع) را به یاد آورد آب از کف بریخت. پرکردمشک‌وپس‌کفی‌ازآب‌برگرفت می‌خواست‌تا‌که‌نوشدازآن‌آب‌خوشکور آمد‌به یادش‌ازجگرتشنه‌ی‌حسین(ع) چون‌اشک‌خویش‌ریخت‌ازکف‌آب‌وشدسوار مشک را پر نمود و از شریعه بیرون آمد (مشک بر کتف راست افکنده بود) به او حمله کردند شمشیری بر دست راست آن حضرت رسید و دست راست از تن جدا شد حضرت مشک را به دوش چپ افکند و با دست چپ می جنگید سپس دست چپش را بینداختند مشک را به دندان گرفت، ناگاه تیری برمشک آمد و آب آن بریخت و تیر دیگری بر سینه اش رسید و از اسب افتاد پس فرمود: ای برادر مرا دریاب، وقتی امام حسین(ع) صدای برادر راشنید خود را به او رسانید دید برادر خود را در کنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهای مقطوع، بگریست و فرمود: الآن انكسر ظهری و قلت حیلتی اکنون پشت من شکست و تدبیر و چاره ی منگسست. حضرت عباس(ع) در وقت شهادت ۳۴ ساله بود و ام البنین مادر حضرت عباس(ع) در ماتم او و برادرانش در بیرون مدینه (در بقیع) چنان ندبه و گریه میکرد که هر که از آنجا می گذشت، گریان میگشت (مروان حکم که بزرگ دشمنی بود از گریه ی او گریه می کرد). * اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ وَ وَلِیُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
شهادت ابا عبدالله و طفل شیرخوارش وقتی امام حسین (ع) نظر کردو 72 تن از یاران و اهل بیت خود را شهید و کشته بر روی زمین دید، عازم جهاد گردید و با اهل خیام حرم وداع نمود . مصائب امام حسین (ع) تمامی ، دل بریان و دیده را گریان می کند لکن مصیبت وداع از همه اندوهبارتر است ، مخصوصا وقتی که زنها و اطفال کوچک آن حضرت یا بستگانش دور او جمع شدند و گریه کردند امام حسین (ع) با امام زین العابدین (ع) که بیمار بودند ، وداع نمود به اینگونه که امام سجاد (ع) می فرمایند : پدرم مرا در برگرفت و به سینه ی خود چسباند در روز که کشته شد و خون ها از بدن مبارکش حوش می خورد و فرمود : ای پسر من ، حفظ کن از من دعائی را که تعلیم فرمود آن را حضرن فاطمه (س) و تعلیم غرمود به او رسول خدا (ص) و تعلیم نمود به آن ، حضرت جبرئیل از برای حاجت و مهم و اندوه و بالا های سخت که نازل می شود و امر عظیم و دشوار فرمود بگو : بِحَقِّ یس وَ الْقُرآنِ الْکَرِیمِ وَ بِحَقِّ طه وَ الْقُرآنِ الْعَظِیمِ یا مَنْ یَقْدِرُ عَلَی حَوائِجِ السّائِلِینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فِی الضَّمِیرَ یا مُنَفِّسَ عَنِ الُمَکُرُوبِینَ یا مُفَرِّجَ عَنِ الْمَغْمُوْمِینَ یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ، یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَی التَّفْسِیرِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ گویند امام سجاد (ع)وقتی پدر بزرگوار خود را تنها و بی کس دید با حالت ضعف و ناتوانی راه میدان پیش گرفت . ام کلثوم او را فرمود برگردد ، حضرت سجاد(ع) می فرمود: ای عمه دست از من بردار و بگذار تا بروم و جهاد کنم . حضرت امام حسین (ع) به ام کلثوم فرمود : او را بازدار تا کشته نگردد و زمین از نسل محمد (ص) خالی نگردد و بر در خیمه آمد و به حضرت زینب (س) فرمود: کودک صغیرم را به من بسپارید تا با او وداع کنم پس آن کودک معصوم را گرفت و صورت به نزدیک او برد تا او را ببوسد، که حرمله بن کامل اسدی تیری انداخت و بر گلوی آن طفل رسید و او را شهید کرد . پس آن کودک را به خواهر داد . زینب (س) او را بگرفت و امام حسین(ع) کفهای خود را زیر خون می گرفت همین که پر می شد به جانب آسمان افکند فرمود : سهل است بر من هر مصیبتی که بر من نازل شود ، پس با نیام شمشیر گودر در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد ، پس او رادفن نمود و به میدان رفت و جنگ عظیمی نمود . در میدان جنگ 8 دشمن عرصه را بر امام حسین (ع) تنگ کرده بودند، از چهار طرف دشمن حمله می کردند دشمن پنجم گرمای عرب بود (در جایی به آن گرما تنوان یافت )دشمن ششم ریگ های داغ میدان کربلا بود دشمن هفتم و هشتم تشنگی و گرسنگی بود که ساعتی جدا نمی شد ولی امام حسین(ع) دشمنان را مانند باد خزان که برگ درختان را میریزد هلاک می کرد پس از جنگ بسیاری که امام کرد از کثرت تشنگی راه فرات پیش گرفت ، کوفیان می دانستند که اگر آن جناب شربتی آب بنوشد ده چندان بکوشد و بکشد ولی به هر حال امام به شیعه رسید و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود حضرت فرمود : تو تشنه و من تشنه ام به خدا قسم آب نیاشامم تا تو بیاشامی ، اسب کلام آن حضرت را فهمید سر از آب برداشت پس امام فرمود من می آشامم و دست فرا برد تا آن حیوان بیاشامد که ناگاه سواری فریاد برآورد که ای حسین آب می نوشی و لشکر به خیمه هایت حمله کرده اند ! امام آب از کف بریخت و از شیعه بیرون تافت و به حرم رسید و دید کسی معترض حرم نگشته و حیله ای پیش نبوده و دوباره وداع نمود با اهل حرم و فرمود : چادر اسیری برسر کنند ولی زبان به شکوه مگشایید و سخنی مگویید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد . * فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذی اَکْرَمَنی بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیاَّئِکُمْ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
ادامه ی جنگ سیدالشهداء (ع) در کربلا و شهادت عبدالله بن الحسن(ع) از امام باقر روایت شده که : بیش از 320 زحم بر بدن مبارک امام حسین (ع) وارد آمد و جمیع زخم ها در پیش روی آن حضرت بود و حضرت از بسیاری جراحت و کثرت تشنگی و بسیاری ضعف و خستگی توقف فرمود ، تا ساعتی استراحت کرده باشد که ناگاه ظالمی سنگی انداخت به جانب آن حضرت ، آن سنگ بر جبین (پیشانی) مبارکش رسید و خون از جای او بر صورت نازنینش جاری گردید حضرت جامه ی خویش را برداشت تا چشم و چهره ی خود را از خون پاک کند که ناگاه تیری با پیکان زهر آلود و سه شعبه بر سینه مبارکش رسید و از طرف دیگر بیرون آمد و فرمود : بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ ‌رَسُولِ اللَّهِ پس دست برد و آن تیر را از قفا بیرون کشید و از جای آن، مانند ناودان حون جاری بود حضرت دست به زیر آن جراحت می گذاشت چون از خون پر می شد، به جانب آسمان می افشاند و از آن خون شریف قطره ای بر نمی گشت ، دیگر باره کف دست را از خون پر کرد و بر سر و روی و محاسن حود مالید و فرمود که با سر و روی خون آلود جدّم حضرت رسول خدا (ص) را دیدار خواهم کرد ، ضعف و ناتوانی بر آن حضرت غلبه کرد و از کارزار باز ایستاد تا آنکه مردی ضربتی بر سر مبارک آن حضرت زد کلاه امام شکافته شد و شمشیر بر سر مقدسش رسید و خون جاری شد و امام در حق او نفرین کرد . فرمود : با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند تو را با ظالمان محشور کند و کلاه بیفکند و زخم را بست و کلاه همان فرد برداشت و به خانه برد و او پیوسته فقیر و بد حال بود و از دعای امام حسین (ع) هر دو دست او از کار افتاده بود ، در تابستان مانند دو چوب خشک می شد و در زمستان خون از آنها می چکید و به همین حال بود ، تا به جهنم واصل شد و وقتی مانند دایره ای دشمن او را احاطه کرده بود عبیدالله بن حسن که در میان خیام بود و کودک بود وقتی حال عموی خود را دید ، از خیمه بیرون دوید تا عموی خود را کمک کند و امام از حضرت زینب (س) خواست که عبدالله را نگاه دار ، مگذار به میدان بیاید ولی عبدالله قبول نکرد و خود را به عمو رسانید. دشمنی شمشیر را بلند کرد تا به امام حسین (ع)فرود آورد ولی عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پیش شمشیر گرفت دست آن مظلوم را قطع کردند طوری که پیوسته زیرین بیاویخت ، آن طفل فریاد برداشت : یا عماه ، امام حسین (ع) او را بگرفت و به سینه ی خود چسبانید و فرمود : ای فرزند برادر ، صبر کن. پس حرمله تیر به جانب آن کودک انداخت و او را بغل عمو شهید کرد آن گاه پس از مقداری جنگ و کار راز ، شمر ملعون سواران را طلبید تا آن حضرت را تیر باران کنند پس از لختی ، عمر سعد به خولی بن یزید گفت : برو و حسین را راحت کن ، خولی خواست سر مبارک امام را جدا کند رعشه و لرزشی او را گرفت و نتوانست ، شمر کافر مقدس آن امام مظلوم را جدا کرد . * وَ رَزَقَنِی الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِکُمْ اَنْ یَجْعَلَنی مَعَکُمْ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ * ادامه دارد ... .💯
وقتی سر آن امام مظلوم را از تن جدا کردند، غبار سختی که سیاه و تاریک بود، در هوا پیدا شد و بادی سرخ وزیدن گرفت چنان هوا تیره و تار شد، که هیچ کس اثری از دیگری نمیدید و آن روز که امام حسین(ع) به شهادت رسید، روز شنبه، دهم محرم سال ۶۱ هجری بعد از نمازظهر، در حالیکه مظلوم، عطشان و صابر بر بلایا بود و سن شریف ایشان ۵۸ سال بود که ۷ سال آن را با جد بزرگوارش رسول خداﷺ و ۳۷ سال با پدرش امیرالمومنین(ع) و ۴۷ سال با برادرش امام حسن(ع) و مدت امامتش بعد از امام حسن(ع) یازده سال بود. وقتی آن حضرت به شهادت رسید اسب آن حضرت، ذوالجناح، در خون آن حضرت غلطید و سرو کاکل خود را به خون شریف آلایش ساخت، بانگ برآورد و به سوی خیمه ها رفت. وقتی نزد خیمه ها رسید، چندان صیحه زد و سر خود را برزمین زد تا جان داد و دختران امام وقتی صدای حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند که غرقه به خون است، پس دانستند که آن جناب شهید شده و ناله و گریه کردند. وقتى لشكر عمر سعد آن حضرت را شهید کردند به جهت طمع ربودن لباس آن امام بر جسد مقدس آن شهید مظلوم روی آوردند، پیراهن شریفش را اسحق بن حيوة برداشت و برتن پوشید و مرض برص گرفت و موی سر و رویش ریخت، در آن پیراهن زیاد تر از ۱۱۹ سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود. امام صادق (ع) فرمود: در بدن امام حسین(ع) این ۳۳ جای نیزه و ۳۴ جای زخم و شمشیر دیده می شد، عمامه ی آن حضرت را اخنس برداشت و بر سر بست، دیوانه یا مجذوم شد، کفش مبارکش را اسود ربود و انگشتر آن حضرت را بجدل بن سلیم با انگشت مبارکش قطع کرد و ربود. قطیفه ی حسین (ع) را عمر بن سعد برد. پس از جنگ عاشورا، سپاهیان با سرعت تمام برای غارت اموال فرزندان پیغمبر و نور دیدگان فاطمه ی زهرا(س) به سوی خیمه ها رفتند به طوری که چادر از سر زنها میربودند واحدی از آن سنگدلان دلش به حال آن شکسته دلان نسوخت سپس خیمه ها را غارت کردند. * وَ أَن يُثَبِّت لى عِندَكُم قَدَمَ صِدقٍ فِي الدُّنيا وَ الاخرِةِ * ادامه دارد ... . 💯 @shabih_shohad_bashim
حوادث پس از شهادت اباعبدالله (ع) پس از غارت خیمه ها عمرسعد جماعتی را جمع کرد و فریاد زد : من یَنتَند للحُسین ابن سعد گفت: کیست که برود و اسب بربدن حسین بتازد؟ 10 نفر از خرامزادگان قبول کردند و بدن حسین (ع) پسر پیغمبر خدا ، را زیر سم اسب ها پایمال کردند و استخوانهای سینه و پشت آن حضرت را در هم شکستند ( ناگفته نماند که نسب این 10 نفر را که تاریخ نویسان بررسی کرده اند همه زنازاده بوده اند _ برای دانش آموزان بگویید که همه انسان های شر و بدی بودند ) که وقتی برای دریافت جایزه به کوفه نزد ابن زیاد آمدند، گفتند ما بودیم که اسبهایمان را بر بدن حسین راندیم و استخوانهای سینه و پشت او را در هم شکسته پس ابن زیاد به آنها اعتنایی نکرد و جایزه ی کمی به آنان داد (لازم به ذکر است 18 نفر از اهلبیت امام حسین (ع) در روز عاشورا شهید شدند، سه تن از فرزندان امام حسن (ع)، دوتن از فرزندان عبدالله بن جعفر ، فرزندان عقیل و خود سیدالشهداء (ع)) حوادث بعد از شهادت اباعبدالله(ع) پس از کار شهادت امام حسین (ع) عمر سعد سر مبارک آن حضرت را، توسط خولی بن زیاد و فرد دیگری به نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد و دستور داد سرهای بقیه ی اصحاب و جوانان بنی هاشم را از بدن ها جدا کنند و همراه سه نفر که یکی از آنها شمر بن ذی الجوشن بود به کوفه فرستاد تا نزد ابن زیاد ببرند خولی وقتی سر امام حسین را برد، با تعجیل خود را به کوفه رساند، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نبود، بناچار به خانه رفت و سر را در محلی گذاشت، زوجه ی خولی گفت به خولی گفتم: وای بر تو همه ی مردمان طلا و نقره به خانه می آوردند، تو سر حسین فرزند پیغمبرﷺ را آورده ای ؟ از کنار او دور شدم و به نزد ابن زیاد برد . خود عمر سعد در روز عاشورا و روز بعد (روز یازدهم ) تا ظهر کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگی را به خاک سپرد، وقتی روز از نیمه گذشت، عمر سعد ملعون امر کرد مه دختران پیغمبر را بی مقنعه بر شتران سوار کردند و امام سجاد را غل جامعه بر گردن نهادند ( جامعه، نام یک نوع غل است که دستها به سوی گردن جمع می شود و غل، طوقه ی آهنی است که در گردن بگذراند و از دو طرف زنجیر دارد و زنجیر از طرف راست به دست چپ بسته می شود، و از طرف چپ به دست راست بسته می شود، دو طرف زنجیر از بسته شدن دستها، بوسیله گداختن یا کوبیدن به هم وصل می شود که دیگر جدا نشود از آن جهت می توان دانست که زنجیر ها جدا نمی شده، که هنگامی که یزید خواست غل را از گردن آن حضرت بردارد سوهان می طلبد . * وَ اَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِی الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّه * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
پس از آنکه غل جامعه را برگردن امام سجاد(ع) نهادند، اهلبیت امام حسین(ع) را همچون اسیران روانه کردند. از امام سجاد(ع) روایت شده که در آن هنگام (که از کربلا حرکت کردیم) نظر کردم به سوی پدرم و سایر اهلبیتکه در خاک و خون آغشته بودند بدنهای مبارک آنها روی زمین افتاده و کسی متوجه دفن آنها نیست، سخت بر من گران آمد سینه ی من تنگی گرفت و حالتی پیدا کردم که می خواست جان از بدنم پرواز کند، عمه ام زینب کبری(س) وقتی حال مرا دید پرسید که این چه حالتی است که در تو می بینم؟ گفتم: عمه جان چگونه جزع و اضطراب نکنم حال آنکه می بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان عریان و بی کفن است و هیچکس بر دفن ایشان نمی پردازد و بشری متوجه ایشان نمی گردد گویا ایشان را از مسلمانان نمی دانند . سپس عمر سعد (در همان روز یازدهم) که می خواست زنها را حرکت دهد. به جانب کوفه، دستور داد خیام اهلبیت را آتش بزنند ، پس وقتی آتش در خیمه های اهلبیت(ع) زدند شعله آتش الا گرفت و فرزندان پیغمبرﷺ وحشت زده با سر و پای برهنه از خیمه ها بیرون دویدند و لشکر ا قسم دادند که ما را از کنار اجساد امام حسین(ع) و نگاهشان ه جسد مبارک امام حسین(ع) و اجساد طاهره ی شهدا افتاد، شیون و ندبه کردند و لطمه به صورت زدند و حضرت زینب (س) ا تن بی سر برادر به گفتگو پرداخت که طبق سروده ی محتشم علیه الرحمه: برحربگاه‌چون‌ره‌آن‌کاروان‌فتاد شور‌نشورواهمه‌رادرگمان‌افتاد هرچندبرتن‌شهداچشم‌کار‌کرد برزخمهای‌کاری‌تیر‌وکمان‌فتاد ناگاه‌چشم‌دختر‌زهر‌در‌آن‌میان بر‌پیکر‌شریف‌امام‌زمان‌فتاد بی‌اختیار‌صدای‌هذا‌حسین‌ا‌زاو سرزد‌چنانکه‌آنش‌او‌در‌جهان‌فتاد پس‌بازبان‌پرگله‌آن‌بضعه‌ی‌رسول رودرمدینه‌کردکه‌ی‌ایه‌االرسول: این‌کشته‌ی‌فتاده‌به‌هامون‌حسین‌توست وین‌صید‌دست‌پازده‌در‌خون‌حسین‌توست این‌ماهی‌فتاده‌به‌هامون‌حسین‌توست زخم‌ا‌‌زستاره‌‌بر‌تنش‌افزون‌حسین‌توست این‌در‌ناب‌محمدی‌که‌بر‌زمین‌فتاده‌‌است صدلاله‌درکناراو‌پرپر‌حسین‌توست و این حقیر اضافه می کنم: این‌خش‌لب‌فتاده‌و‌ممنوع‌ا‌زفرات کزخون‌او‌زمین‌شده‌جیحون‌حسین‌توست پس‌روی‌در‌بقیع‌و‌به‌زهر‌خطاب‌کرد مرغ‌هواوماهی‌دریاکیاب‌کرد کای‌مونس‌شکسته‌دلان،حال‌ماببین ماراغریب‌و‌بی‌کس‌و‌بی‌آشنا‌ببین اولاد‌خویش‌راکه‌شفیعان‌محشرند در‌ورطه‌ی‌عقوبت‌اهل‌جفا‌ببین تنهای‌کشتگان‌همه‌در‌خا‌ک‌و‌خون،نگر سرهای‌سروران،‌همه‌در‌نیزه‌ها‌ببین آن‌تن‌که‌بودپرورشش‌در‌کنارتو غلطان‌به‌خا‌معرکه‌ی‌کربلاببین و این حقیر اضافه می کنم: جسم‌حسین‌تورا‌برزمین‌نهاده‌اند اینک‌تن‌بی‌سروغلطان‌به‌خون‌عزیزت‌ببین و از ناله و گریه حضرت زینب(س) هرکس به گریه می افتاد. * وَ اَنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثاری مَعَ اِمامٍ هُدیً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْکُمْ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
وقتی عمرسعد از کربلا به طرف کوفه روانه شد عده ای از قبیله ی بنی اسد که در زمین های غاضریه (همان نینوا یا کربلا ) ساکن بودند، وقتی فهمیدند که لشکر عمرسعد از کربلا بیرون رفته اند به جایگاه شهادت امام حسین (ع) و یارانش آمدند و بر اجساد مطهر ایشان نماز گزاردند و ایشان را دفن کردند . در همین جایی که اکنون مرقد ایشان است و علی بن الحسین در پایین پای پدر به خاک سپردند و از برای سایر شهداء و اصحابی که در اطراف آن شهید شده بودند حفره ای در پایین پا کندند و ایشان را در آن حفره دفن نمودند و حضرت عباس(ع) را در راه غاضریه در همین جا که مرقد ایشان اشت دفن نمودند. البته ناگفته نماند چون موافق اصول مذهب، امام نمی تواند غسل داده و دفن و کفن نماید به حسب ظاهر طایفه ی بنی اسد حضرت سیدالشهداء را دفن نمودند اما در واقع حضرت زین العابدین(ع) آمده و آن حضرت را دفن کرد و از احادیث شریفه به دست می آید که پیغمبراکرمﷺ در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده، همچنین امیرالمومنین(ع) و امام حسن(ع) و امام زین العابدین(ع) با جبرییل و روح فرشتگان که درشب قدر بر زمین فرود می آیند . در روایت است که یک روز صبح ام سلمه(س) می گریست علت گریه ی او را پرسیدند، خبر شهادت حسین(ع) را داد و گفت: ندیده بودم پیغمبرﷺ را در خواب، مگر دیشب، که او را با صورت متغیّر و باحالت اندوه، ملاقات کردم علّت حال او را پرسیدم: رسول خداﷺ فرمود: امشب حفر قبور می کردم برای حسین و اصحابش . معروف است که اجساد طاهره سه روز غیر مدفون در زمین باقی ماندند امام باقر(ع) از پدرش امام زین العابدین(ع) می فرماید: مردمی که شهداء را دفن کردند بدن جون را پس از ده روز یافتند که بوی خوشی مانند مشک از او ساطع بود (البته ناگفته نماشد که بنی اسد بوریایی پاره آورده بودند و زمین قبر را با آن بوریا فرش کرده و جسد مطهر امام حسین(ع) را بر روی آن بوریا گزارده و دفن نمودند . * وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذی لَکُمْ عِنْدَهُ اَنْ یُعْطِیَنی بِمُصابی بِکُمْ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
وقتی به ابن زیاد ملعون خبر دادند که اهلبیت(ع) به کوفه نزدیک شده اند، دستور داد سر های شهداء را که ابن سعد لعین از قبل فرستاده بود جلو روی اهلبیت، سر نیزه ها نصب کنند و همراه اهلبیت وارد شهر کنند و در کوچه و بازار بگردانند تا سلطنت یزید پلید بر مردم معلوم گردد. وقتی اهلبیت را وارد شهر کوفه کردند مردم کوفه بر اطفال آنان رقّت و ترحّم می کردند و نان و خرما و گردو برای ایشان می آوردند آن اطفال که گرسنه بودند می گرفتند. امّ کلثوم آن نان پاره ها و خرما را از دست و دهان کودکان می اکند و بر اهل کوفه می فرمود: دست از بذل و بخشش بردارید که صدقه بر ما اهلبیت روا نیست. زنان کوفیان از مشاهده ی احوال آنان زار زار می گریستند. ام کلثوم فرمود:ای اهل کوفه مردان شما، مارا می کشند و زنان شما بر ما می گریند خدا روز قیامت بین ما و شما حکم فرماید هنوز این سخن تمام نشده بود که صدای ضجّه بلند شد و سرهای شهدا را که بر نیزه کرد بودند آوردند و در جلوی آنها سر امام حسین(ع) تابنده و درخشنده، شبیه ترین مردم رسول خداﷺ و محاسن شریفش ساه و مشکی و بن وها سفید و باد، محاسن شریفش را از راست به چپ حرکت می داد و حضرت علی بن الحسین(ع) نیز فرمود: این زن ها بر ما گریه می کنند پس ما را که کشته است؟ در آن وقت حضرت زینب(س) شروع به خطبه نمود و فرمود: ای اهل کوفه آیا بر ما می گرئید و ناله سر می دهید؟ هرگز باز نایستد اشک چشم شما و مَثَل زنی است که رشته ی خود را محکم می تابد و از هم باز می کند چرا که شما رشته ی ایمان خود را ببستید و گسستید و به کفر برگشتید، بد توشه ای ذخیره نهادید. سوگند به خدا که شما به گریستن سزاوارترید پس بسیار بگریید و کم بخندید و سخنان مفصل تر دیگری فرمود. (البته خطابه ی مفصل حضرت زینب(س)، در شام می باشد که در وقایع شهر شام ذکر خواهیم کرد) و از برای فاطمه دختر امام حسین(ع) و ام کلثوم نیز در کوفه دو خطبه نقل شده است سپس امام سجاد(ع) نیز پس از ستایش خداوند و درود فرستادن بر محمد مصطفیﷺ فرمود: ایهاالناس هر کس مرا می شناسد که می شناسد و هرکس نشناسد، بداند منم علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب منم پسر آن کس که او را در کنار فرات ذبح کردند، هتک حرمت به او نمودند، مالش را به غارت بردند و عالیش را اسیر کردند. و پس از سخنان امام سجاد(ع) صدای گریه از هر طرف بلند شد. * اَفْضَلَ ما یُعْطی مُصاباً بِمُصیبَتِهِ مُصیبَةً ما اَعْظَمَها * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
عبیدالله بن زیاد وقتی از ورود اهل بیت(ع) آگاه شد به مردم کوفه اجازه داد تا در مجلس او حاضر شوند. سپس دستور داد که سر حضرت سیدالشهداء(ع) را حاضر کنند، پس آن سر مقدس را نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس سخت شاد شد و تبسم نمود و چوبی در دست داشت (بعضی ها آن را تیغ هم دانسته اند) که با آن ب دندان های امام حسین(ع) می زد. زیدبن ارقم ک از اصحاب رسول اکرمﷺ بود و پیرمردی شده بود، در آن مجلس حاضر بود وقتی دید عبیدالله بن زیاد با چوب به ندان های مولا ابا عبدالله(ع) می زند گفت: ای پسر زیاد، چوب خود ر از این لبهای مبارک بردار، سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست من مکرر دیدم رسول خداﷺ بر ای لب ها که چوب میزنی بوسه می زد. این را بگفت و سخت گریه کرد. ابن زیاد ملعون گفت: خدا چشمهای تو را بگریاند. ای دشمن خدا آیا گریه می کنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است؟ اگر پیرو فرتوت و سالخورده نبودی دستور می دادم سر تو را از تنت جدا کنند. سپس حضرت زینب(س) وارد شد و به کناری از قصر دارالاماره رفت و آنجا نشست و کنیزکان در اطرافش بودند. ابن زیاد گفت: این زن که بود؟ کسی جواب نداد تا سه مرتبه، یکی از کنیزان گفت: زینب دختر فاطمه، دختر رسول خداﷺ . ابن زیاد به او گفت: حمد خدای را که رسوا کرد شما را و کشت شما را، حضرت زینب(س) فرمود: حمد خدای را که گرامی داشت ما را به محمدﷺ و پاکیزه داشت ما را از هر پلیدی، رسوا می شود و فاسق و دروغگو، که الحمدالله ما از آنان نیستیم و آنها دیگرانند. ابن زیاد ملعون گفت: چگونه دیدی کار خدا را با برادر و اهلبیت تو؟ حضرت زینب(س) فرمود: ندیدم از خدا جز نیکی و زیبایی چرا که خاندان رسول خداﷺ جماعتی بودند که خداوند از برای مقام آنان، حکم شهادت را بر آنان نوشته بود. مادر تو بر تو بگرید ای پسر مرجانه، (ناگفته نماند که گفته اند در زمان مختار که قاتلان حسین(ع) به سزای اعمال نحسشان می رسند، سر این ملعون (ابن زیاد) در میان سر قتله بوده و بر زمین انداخته بودند، و مردم تماشا می کردند که ماری در سوراخ بینی و دهان او داخل می شود و بیرون می آید و این عمل را مکرر واقه می شده ک گفته می شود، از بابت تجسم اعمال، این مار همان چوبی بوده که بر دندانهای امام حسین(ع) زده می شده.) سپس ابن زیاد به حضرت امام سجاد(ع) نگریست و گفت: او کیست؟ گفتند: علی پسر حسین است. گفت: مگر علی بن الحسین نام داشت لشکریان تو او را کشتند. ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. حضرت فرمود: خداوند می میراند انسان ها را، آنگاه که مرگ ایشان را فرا رسیده باشد. ابن زیاد عصبانی شدو گفت: بیایید و او را ببرید و گردن زنید. حضرت زینب(س) ناراحت شد و آشفته، فرمود: کافی است تو را، این همه خون مردان ما را ریختی، از ویجدا نمی شوم، مرا هم با او بکش. حضرت سجاد(ع) فرمود: مگر نمی دانی که کشته شدن عادت ما شهادت، کرامت و بزرگوار ما است. روایت شده: ابن زاد ملعون دستور داد که حضرت علی ابن الحسین(ع) را ا اهلبیت بیرون ببرند و در خانه ای که در پهلوی مسجد جامع بود جای دادند. حضرت زینب(س) فرمود: به دیدن ما نیاید زنی مگر کنیزان، چرا که ایشان اسیرانند و ما نیز اسیرانیم. * وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِی الاِْسْلامِ وَ فی جَمیعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ (الْأَرَضِینَ) * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
سپس عبیدالله بن زیاد به یزید نامه نوشت که با سر های بریده و اسیران مصیبت دیده چه عمل آورد؟ و نامه ای هم به امیر نوشت تا او را از شهادت امام حسین و یارانش با خبر کند پیک ابن زیاد به مدینه رفت و نزد امیر مدینه رفته، به او گفت: ای امیز خبر خوشحالی است، ای امیر، حسین کشته شد. امیر مدینه گفت: بیرون برو و در مدینه نداکن و مردم را به قتل حسین خبر بده، گفت: بیرون آمدم و ندا به قتل حسین در دادم، زنان بنی هاشم وقتی این ندا را شنیدند چنان صیحه و ضجه از آنان برخاست که تاکنون چنین شیون و زاری از مدینه نشنیده بودم. راوی گفت: ندیدم روزی را که زنها و مردها اینقدر در مدینه گریسته باشند، مثل آن روزی که خبر شهادت امام حسین(ع) داده شد. وقتی نامه ی ابن زیاد به یزید رسید و از مفهوم آن اطلاع پیدا کرد در جواب نامه نوشت که سرها را با اموال ایشان به شام بفرست. ابن زیاد هم سرا ر فرستادو بعد از فرستادن سرها تهیه ی سفر اهلبیت نمود و دستور داد تا سید سجاد(ع) را دغل و زنجیر نمودند و زنان را به روش اسیران بر شترها سوار کردند و همراه دو نفر که یکی از آنها شمر ملعون بود، روانه کردند. روایت شده که آن منافقان سرهای شهدا ر که بر نیزه کردند در پیش روی اهلبیت رسول خداﷺ می کشیدند و ایشان را شهر به شهر و منزل به منزل با تمام شماتت و ذلت کوچ می دادند و به هر قریه یا قبیله می بردند تا شیعیان علی(ع) پند گیرند و از خلافت آل علی(ع) مأیوس گردند و دل بر اطاعت یزید ببندند و گر هر یک از زنان و کودکان بر کشتگان می گریستند، نیزه دارانی که دور آنها را احاطه کرده بودند کعب نیزه بر سر ایشان می زدند و آنان را آزار می دادند تا آنها را به شام(دمشق) رسانیدند. روایت شده از حضرت صادق(ع) که پدرم حضرت باقر(ع) فرمود که پرسیدم از پدرم حضرت علی بن الحسین(ع) از بردن او به نزد یزید فرمود: سوار کردند مرا بر شتری که لنگ بود بدون روپوش و جهاز و سر حضرت سیدالشهداء(ع) بر نیزه ی بلندی بود. والفارطه خلفا و حولنا فارطه یعنی آن جماعتی که پشت سرما و گرد ما بودند با نیزه، هرگاه یکی از چشمش می گریست او را به نیزه می کوبیدند تا وقتی وارد دمشق شدیم و در منازل بین راه، آن کفار مشغول شرب و خمر می شدند. منازلی که اهل بیت(ع) را از کوفه ب شام برده اند ه ترتیب نقل شده و ما بعضی از آنها را در جلسه ی بعد مطرح می کنیم. * اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فی مَقامی هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
تعدادی از شهرها و منازلی که اهلبیت امام حسین(ع) از آنجا حرکت می دادند ذکر شده که ما نم بعضی از آنها را م آوریم و لازم به ذکر است ک در بعضی از این منازل مردم آنجا به آنها اجازه نمی دادند وارد شهر شوند و حتی با آن نیزه داران می جنگیدند ولی بعضی دیگر از شهر شوند و حتی با آن نیزه داران می جنگیدند ولی بعضی دیگر از شهر ها اسباب شراب و طعام برای آنها حاضر می کردند و اینک اسامی بعضی از این منازل: ۱)تکریک _ ۲)اعمی _ ۳)اعور _ ۴)صلیتا _ ۵)وادی نخله _ ۶) لبا (اهل این شهر از شهر بیرون آمدند و گریه و زاری کردند و بر امام حسین(ع) و پدرش امیرالمومنین و جدش(ع) صلوات فرستادند و لشکر را بیرون راندند) _ ۷)کحیل _ ۸)جنهیه _ ۹)موصل (قبل از ورود به موصل نامه نوشتند برای حاکم آن شهر که ما را استقبال کن، همانا سر حسین(ع) با ماست،او دستور داد شهر را زینت بستند و خودش با مردم بسیار تا شش مایل به استقبال ایشان رفت بعضی گفتند چه خبر است؟ وقتی مردم فهمیدند سر حسین بن علی(ع) را می آوردند دو قبیله، تصمیم به جنگیدن با آن لشگریان گرفتند و خواستند سر مبارک را بگیرند و دفن کنند لشکریان یزید وقتی چنین دانستند داخل موصل نشدند ) ۱۰)تل اعفر _ ۱۱)جبل سنجار _ ۱۲)نصیین _ ۱۳) عین الورده _ ۱۴)دعوات _ ۱۵)قسنرین (در اینجا، آنها را راه ندادند و هدف لعن و سنگ ساختند) _ ۱۶) معرہءالنعمان ( اهل اینجا، ایشان را راه دادند و طعام و شراب بر ایشان حاضر کردند و یک روز در آنجا ماندند) _ ۱۷)شیزر _ ۱۸)کفر طاب ( اهل آنجا ایشان را راه ندادند و لشکر یزید تشنه بودند هرچه التماس کردند ما را آب دهید گفتند: یک قطره آب به شما نمی چشانیم همچنان که حسین و اصحابش(ع) را لب تشنه شهید کردید _ ۱۹)سیبور (اهل آنجا با کافران جنگیدند. حضرت ام کلثوم در حق مردم آنجا دعا فرمود که: آب ایشان گوارا _ نرخ اجناسشان ارزان _ دست ظالمین از ایشان کوتاه باشد) ۲۰)حماه _ ۲۱)حمص _ ۲۲)بعلبک (اهل بعلبک خوشحالی کردم و دف و ساز زدند، جناب ام کلثوم بر ایشان نفرین نمود) ۲۳)صعومه راهب. البته کراماتی بسیار از اهل بیت و از آن سر مطهر در اغلب این منازل نقل شده . * اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
کرامات اهلبیت(ع) و سر مطهر حسین(ع) 1_وقتی لشکر (علیهم اللعنه) نزدیک شهر موصل رسیدند به آنجا اطلاع دادند (قبلاً هم تذکری در مورد مردم شهر موصل داده شد) اهل موصل نگذاشتند سرها وارد شهر شود و در یک فرسخی برای آنها آذوقه و علوفه فرستادند و در آنجا منزل کردند و سر مقدس را روی سنگی نهادند، قطره ی خونی از حلقوم مقدس به آن سنگ رسید و بعد از آن همه ساله در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ می‌آمد به مردم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم تعزیه برپا می‌کردند به همین صورت بود تا زمان عبدالملک مروان که دستور داد سنگ را از جا کندند و پنهان نمودند ولی مردم در محل آن سنگ گنبدی ساختند و آنجا را مشهد نقطه نام نهادند. 2_ واقعه حران: وقتی سرهای شهدا را به شهر حران وارد کردن مردم برای تماشا بیرون آمدند از شهر فردی یهودی به نام یحیی مشاهده کرد که سر مقدس، لب‌هایش حرکت می‌کند نزدیک آمد و شنید که این آیه مبارک را تلاوت می‌فرماید: وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون از این مطلب تعجب کرده داستان را پرسید برای او نقل کردند توهمش گرفت عمامه خود و جامه خذیر که داشت با هزار درهم خدمت امام سجاد(ع) داد. موکلین اسرا او را منع کردند. او شمشیر کشید و 5 تن از آنها را کشت تا اینکه او را کشتند. البته قبل از آن اسلام آورد و قبر او در دروازه شهر حران است و معروف به قبر یحیی شهید است و و دعا در نزد قبر او مستجاب است. 3_ واقعه سقط جنین همسر امام حسین(ع) در نزدیکی شهر حلب: جوشن نام کوهی است در غرب شهر حلب که معدن مس سرخ در آنجا است از زمانی که از آنجا اسرای اهل بیت حسین بن علی (ع) را عبور داده‌اند، آن معدن از کار افتاده، زیرا در میان اهلبیت(ع) همسر امام حسین(ع) حامله بود و بچه خود را در آنجا سقط کرد پس از اهل آنجا نان یا آبی خواست؟ آنها او را ناسزا گفتند و از آب و نان منع کردند پس او نفرین نمود بر آنها و از آن پس تابع حال هر کس در آن معدن کار می‌کند فایده و سودی ندارد و معروف است به مشهد السقط و مشهد الدکه و نام آن فرزند محسن بن حسین(ع) است. * اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ (فِیهِ)بَنُو اُمَیَّةَ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
4_ داستان راهب و سر مقدس: وقتی لشکر ابن زیاد در محلی در کنار زیر راه منزل کردن سر مقدس امام حسین(ع) را در صندوق گذاشتند و پاسی از شب را فشار قم مشغول شدند و شادی می‌کردند سپس به خورش و خوردنی و طعام پرداختند، ناگهان دیدند، دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن، شعری را با این معنا با خون نوشت؟ آیا امید دارند امتی که کشتند حسین(ع) را شفاعت جد او را در روز قیامت؟ آنها سخت ترسیدند و بعضی برخاستن دست و قلم را بگیرند که ناپدید شد، وقتی برگشتم به کار خود مشغول شدن دوباره آن دست با قلم ظاهر شده و این بار این شعر را گفت: به خدا قسم که شفاعت کننده نخواهد بود قاتلان حسین(ع) را بلکه ایشان در قیامت در عذاب باشند. بازخواستند دست را بگیرند ناپدید شد، دوباره به کار خود مشغول شدند دوباره بیرون آمد و نوشت: چگونه ایشان را شفاعت کند پیغمبرﷺ و حال آنکه شهید کردند فرزند عزیز او حسین را به حکم جوی و مخالفت کرد حکم ایشان با حکم کتاب خداوند. آن طعام بر آن افراد ناگوارا شد و با تمام ترس خوابیدند. نیمه شب بانگی به گوش راهب رسید وقتی گوش داد تسبیح و تقدیس الهی بود برخاست و از و سر از دریچه دیر بیرون آورد دید از صندوقی که در کنار دیوار بود نور عظیم به جانب آسمان ساطع می‌شود و از آسمان فوج، فرود می‌آیند و می‌گویند السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یا اباعبدالله و صلوات الله و سلامه علیک راهب از مشاهده این حالات تعجب کرد، جزعی هولناک او را گرفت صبر کرد تا تاریکی شب برطرف شد پس از دیر (صومعه) بیرون آمد و به میان لشگر آمد و پرسید: بزرگ لشکر کیست؟ گفتند: خولی، به نزد او آمد و گفت در این صندوق چیست؟ گفت سر مرد خارجی (نعوذ بالله) به عبیدالله بن زیاد او را به قتل رسانید، گفت: نامش چیست گفت: حسین بن علی بن ابیطالب(ع) گفت: نام مادرش چیست گفت: فاطمه زهرا دختر محمد مصطفیﷺ راهب گفت: هلاک باد شما را بر آنچه کردید، همان راست گفتند علمای ما هر وقت این مرد کشته شود آسمان خون خواهد بارید. اکنون از شما خواهش می‌کنم ساعتی این سر را به من بدهید سپس برمی‌گردانم خولی گفت: در نزد یزید این کار را می‌کنیم در ازاء جایزه. جایزه چیست؟ خولی گفت: ده هزار درهم. واحد ده هزار درهم داد پس خولی آن مبلغ را گرفت و صرافی کرده به خزانه‌دار خود سپرد و سر مطهر را تا یک ساعت به راهب داد، راهب سر را به صومعه خود برد و با گلاب شست و با مشک و کافور خوشبو گردانید و بر سجاده خویش گذاشت و ناله کرد و گریست و بر سر عرضه داشت که یا اباعبدالله به خدا قسم که بر من گران است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم. * وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ عَلی لِسانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
یا ابا عبدالله آن گاهی که جدت را ملاقات می کنی شهادت بده که من کلمه شهادت گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم پس گفت: أشهد أن لااله إلا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا رسوا الله و اشهد ان علیا ولی الله. سپس راهب سر مقدس را رد کرد به آنان و از آن به بعد از صومعه بیرون آمد و در کوهستان زندگی می‌کرد و به عبادت به سر برد تا از دنیا رفت. لشکریان وقتی به نزدیک دمشق رسیدن از ترس آنچه مبادا یزید لعین پول‌ها را از آنان بگیرد جمع شدند تا آن مبلغ را قسمت کنند. هلی گفت تا آن دو همیان را آوردند همه سفال شده بود و بر یک طرف آن نوشته شده بود. لا حسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون و بر طرف دیگر: وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. خولی لعین گفت: این راز را پوشیده بدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون خسر الدنیا وبالاخره پس زیانکار دنیا و آخرت شدم و آن سفال ها را در نهری ریختند. * فی کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
نقل شده که روز اول ماه سفر سر مقدس حسین بن علی(ع) را وارد شهر دمشق کردند، وقتی به نزدیک دمشق رسیدند جناب ام کلثوم(س) نزد شمر ملعون رفت و گفت: من ۲ حاجت نزد تو دارم. گفت: حاجت تو چیست؟ فرمود: وقتی خواستی ما را وارد شهر کنیم از دروازه‌ای ببر که مردمان ما را کمتر نگاه کنند دیگر آنکه سرهای شهدا را از بین محامل بیرون برده و جلو ببرند تا مردم به تماشای آنها مشغول شوند و ما را کمتر نگاه کنند چرا که ما رسوا شدیم از کثرت نظر کردن مردم به ما. شمر ملعون وقتی تمنای او را دانست دستور داد خلاف مراد او انجام دهند دستور داد آنان را از دروازه ساعات که همه رفت و آمد داشتند عبور دهند تا مردم بیشتر آنها را نظاره کنند و سرهای شهدا را میان محامل و شتران باز دارند. فردی به نام سهل بن سعد می‌گوید: من در سفری وارد دمشق شدم دیدم بازارها را آیین بسته‌اند، پرده‌ها را آویخته‌اند، مردم زینت بسیار کرده‌اند دف و نقاره و انواع سازها می‌نوازند با خود گفتم: امروز عید اینهاست پرسیدم: مگر در شام عیدی است که نزد ما معروف نیست؟ گفتند: این فرح و شادی برای آن است که سر مبارک حسین بن علی(ع) را از عراق برای یزید ملعون به هدیه آورده‌اند گفتم: سبحان الله سر امام حسین(ع) را می‌آورند و مردم شادی می‌کنند! خود را به دروازه ساعات رساندم دیدم سواری می‌آید و نیزه در دست دارد به سری بر آن نیزه نصب کرده است شبیه‌ترین مردم است به رسول اکرمﷺ پس زنان و کودکان بسیار بر شتران برهنه سوار کرده می‌آورند نزدیک یکی از آنها رفتم پرسیدم: کیستی؟ گفت: من سکینه دختر امام حسین(ع) گفتم: من از صحابه جد شمایم اگر خدمتی داری به من بفرما که انجام دهم گفت: به این بدبختی که سر پدر بزرگوارم را می‌برد بگو از میان برود سهم گفت: نزد آن ملعون رفتم و ۴۰۰ دینار طلا را دادم تا آن کار را و روایت شده وقتی خاص درها را مصرف کند به سنگ سیاه تبدیل شده و بر هر طرف آن همان آیاتی که بر دهمه‌های خولی بود نوشته شده بود. * اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ وَ مُعاوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
پس آن کافران اولاد سید پیغمبران را در مسجد جامع دمشق که به جای اسیران بود نگه داشتند. وقتی یزید ملعون از ورود اهل بیت طاهره به شام آگاهی یافت مجلس خود را بیارد و با زینت بسیار بر تخت خویش بنشست از آن سوی اهل بیت حضرت رسولﷺ راه همراه با سرهای شهدا(ع) در دارالعماره حاضر کردند و سر مطهر امام حسین(ع) را با سایر سرهای مقدس نزد او گذاشتند. روایت شده وقتی سر مطهر امام حسین(ع) را به مسجد یزید ملعون آوردند مجلس شراب ترتیب داد و شراب زهرمار می کرد و با اطرافیان شطرنج بازی می‌نمود و شراب به یاران خود می‌داد و می‌گفت: بیاشامید که این شراب مبارکی است که سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دل شاد و خرم گردیده‌ام و ناسزا به حسین بن علی(ع) و پدر و جد بزرگوار او(ع) می‌گفت و هر مرتبه که در قمار بر حریف خود غالب می‌شد سه پیاله شراب زهرمار می‌کرد و ته جرعه شومش را پهلوی کشتی که سر آن سرور در آن گذاشته شده بود می‌ریخت. از معصوم روایت شده: هر که از شیعیان ما است باید که از شراب خوردن و بازی کردن شطرنج اجتناب نماید و هرکه در وقت نگاه کردن به شراب یا شطرنج صلوات بر امام حسین(ع) بفرستد و لعنت کند یزید و آل زیاد(لعنم الله) را حقتعالی گناهان او را بیامرزد هرچند به عدد ستارگان باشد. و پس از آنها سرها را آوردند اهلبیت(ع) را هم وارد کردند در حالتی که همه را به یک رشته بسته بودند و امام سجاد(ع) در غل جامعه بود پس یزید سوهانی خاص و غل گردن امام سجاد(ع) را سوهان کرد. گویند امام سجاد(ع) چون چشم مبارکش بر سر مقدس پدر افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسند غذا میل نفرمود و حضرت زینب(س) وقتی سر را دید گریبان خاک داد و با صدای محزونی شروع به دنبه و گریه نمود حاضران گریستند و یزید از ندبه و گریه ی همه متاثر نشد و چوب خیز رانی خواست و به دست گرفت و بر دندان های مبارک آن حضرت می زد و می گفت: ای کاش شیوخ بنی امیه که در جنگ بدر کشته شدند حاضر بودند و می دیدند که چگونه من انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان گرفتم . وقتی یزید چوب به دندان امام حسین(ع) می زد یکی از اصحاب رسول اکرمﷺ گفت: ای یزید وای بر تو آیا چوب خیزران بر دندان حسین می کوبی گواهی میدهم من دیدم رسول خداﷺ دندانهای او و برادر او حسن(ع) را می بوسید و می فرمود: شما دو سید جوانان اهل بهشتید خدا بکشد کشنده ی شما و لعن کند قاتل شما را .یزید دستور داد او را بر زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند. حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) خطبه هایی خوانده اند که در جلسات بعد ذکر خواهد شد. * عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ وَ هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ (عَلَیْهِ السَّلاَمُ) * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
خطبه ی حضرت زینب(س) در مجلس یزید حمد و ستایش مخصوص یزدان پاک است که پروردگار عالمیان است و درود و صلوات از برای رسول او محمد و آل او صلوات الله علیهم اجمعین است . هان ای یزید آیا گمان می کنی که چون آسمان و زمین را بر ما تنگ کردی و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادی از منزلت ما کاستی و بر کرامت خود افزودی و شاد شدی که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و چنین نیست ای یزید. ای پسر طلقا زنان و کنیزان خود را در پس پرده داری و دختران رسول خداﷺ را چون اسیران شهر به شهر بگردانی و در منازل به همراهی دشمنان کوچ دادی در حالتی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبود. و با چوبی که در دست داری بر دندان های اباعبدالله(ع) سید جوانان اهل بهشت می زنی و دلهای ما را مجروح و زخمناک کردی و سلسله ی آل عبدالمطلب را که ستارگان روی زمینند کسیختی، البته زود باشد که به پدران خود ملحق شوی و آرزو کنی که شل بودی و گنگ بودی و نمی گفتی آنچه را که گفتی و نمی کردی آنچه را که کردی ولی آرزو سودی ندارد. سپس حضرت زینب (س) به حقتعالی خطاب نمود و عرض کرد: بارالها حق ما را بگیر و انتقام بکش از هرکه با ما ستم کرد و نازل گردان غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت. ای یزید: گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه ایشان زنده اند و در نزد پروردگار خود روزی می خوردند و کافی است برای داوری، خداوند کافی است محمد مصطفیﷺ. ای یزید: اکنون هر کید و مکری که می توانی بکن و هر سعی که خواهی به عمل آور و در عداوت و دشمنی ما کوشش فرو مگذار و با این همه به خدا سوگند که نام ما را نتوانی محو کنی و رأی تو کذب و ایام سلطنت تو قلیل و جمع تو پراکنده می شوند. از خداوند می خواهم که ثواب شهدای ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد که اوست خداوند رحیم و پروردگار و دود و او کافی است و در هر امری. یزید پس از خطابه ی حضرت زینب(س) با اطرافیان خود مشورت کرد که با آنان چه کند؟ ناگاه مردی از مردم شام نگاه کرد به فاطمه دختر امام حسین(ع) و به یزید گفت:این دخترک را به من ببخش جناب فاطمه(س) با شنیدن این سخن به خود لرزید و به جامه ی عمه اش زینب(س) چسبید. و گفت عمه یتیم شدم اکنون باید کنیز مردم شوم. حضرت زینب رو به مرد شامی کرد و گفت: دروغ گفتی والله ملامت کرده شدی هیچ یک اختیار چنین کاری ندارید. روایت شده یزید دستور داد تا اهلبیت(ع) را با علی بن الحسین(ع) در خانه ای که متصل به خانه ی خودش بود جای دادند و بعضی گفته اند در جای خرابه ای حبس کردند که نه سرما و نه گرما را از آن نمی توان دور کرد و در این مدتی که در شام بودند نوحه و زاری برای امام حسین(ع) و یارانش کردند. * اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَ الْعَذابَ (الاَْلیمَ) * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
روایت شده پس از داستان مرد شامی که نقل کردیم یزید دستور داد که اهلیت رسالت را به زندان برده حضرت امام زین العابدین(ع) را با خود به مسجد برد و خطیبی را خواست تا بالای منبر رود آن خطیب ناسزای بسیار به حضرت امیرالمومنین و امام حسن(ع) گفت و یزید و معاویه را مدح بسیار نمود سپس حضرت علی بن الحسین(ع) فرمود که ای یزید اجازه می دهی که بر منبر بروم، یزید قبول نکرد اهل مجلس التماس کردند که به او اجازه بده، می خواهسم سخن او را بشنویم یزید گفت: اگر بر منبر بالا رود مرا و آل ابوسفیان را رسوا می کند. ولی وقتی مردم شام بسیار مبالغه کردند یزید اجازه داد. امام زین العابدین(ع) بالای منبر رفت و پس از حمد و ثناء خداوند و صلوات بر حضرت محمد مصطفیﷺ خطبه ای در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد کرد که دیده های حاضران را گریان کرد و اینک خطبه ی آن جناب: ایهاالناس حقتعالی ما اهلبیت رسالت(ع) را شش خصلت (خصوصیت) عطا کرده است و بر هفت فضیلت بر سایر مردم برتری داده، آن 6خصوصیت: به ما علم، بردباری، جوانمردی، فصاحت، شجاعت، و محبت بر دلهای مومنان عطا کرده است و 7 فضیلت: از ماست نبی مصطفیﷺ، از ماست علی مرتضی(ع)، از ماست جعفر طیار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز می کند (منظور برادر امیرالمومنین)، از ماست حمزه شیر خدا و شیر رسول خداﷺ (منظور حمزه ی سیدالشهداء عموی پیامبر)، از ماست دو سبط این امت حسن و حسین(ع) که دو سید جوانان اهل بهشتند، از ماست مهدی صاحب الزمان، هر که مرا می شناسد که شناسد و هرکه مرا نشناسد حسب و نسب خود را معرفی می کنم: ایها الناس: منفرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند فاطمه ی زهرایم(س)، من فرزند سدة نیاء عالمم، من فرزند خدیجه ی کبرایم. من فرزند امام مقتول به اهل جفایم. من فرزند لب تشنه ی صحرای کربلایم. من فرزند غارت شدۀ اهل جور و ستمم. من فرزند آن کسی هستم که جنیان زمین و مرغان هوا بر او نوحه کنند. من فرزند کسی هستم که سرش را بر نیزه کردند و در شهرها گردانیدند. من فرزند کسی هستم که اهلبیت او را اسیر کردند وقتی امام سجاد(ع) از اجداد خود سخن گفت و آنها را معرفی کرد خروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند از موذن خواست که اذان بگوید وقتی موذن اذان گفت تا رسید به اشهد ان محمدا رسول اللهﷺ حضرت فرمود: ای یزید بگو این محمدﷺ جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست که دروغ گفته ای جد تو را همه می شناسند ابوسفیان است اگر بگویی جد من است چرا فرزندان او را کشتی و اهلبیت او را اسیر کردی؟ از روایات بدست می آید که یزید چون ترسیده بود قتل امام حسین(ع) را به ابن زیاد نسبت می داد و او را لعنت می کرد تا قلوب عامه ی مردم را جلب کند. * اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فی هذَا الْیَوْمِ وَ فی مَوْقِفی هذا وَ اَیّامِ حَیاتی * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
داستان سفیر پادشاه روم از امام زین العابدین(ع) روایت شده که وقتی سر امام حسین(ع) را نزد یزید آوردند. فرستادۀپادشاه روم که اط اشراف و بزرگان روم بود و در آن مجلس حضور داشت گفت: این سر از کیست؟ یزید جواب داد: تو با این سر چه کار داری؟ او گفت: من وقتی نزد پادشاه روم بر می گردم هرچه دیده ام از من می پرسد او باید بداند تا در شادی و سرور با تو شریک باشد. یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب(ع) است. سفیر روم گفت: مادرش کیست؟ یزید جواب داد: فاطمه دختر رسول اللهﷺ. فرستاده ی روم گفت: اف بر تو و بر دین تو! دین من از دین تو بهتر است. زیرا پدر من از نبیره های داوود پیامبر بوده است و بین من و او پدران بسیاری فاصله است با این حال نصرانی ها مرا بزرگ می شمارند و خاک پای مرا برای تبرک بر می دارند بریا اینکه من از اولاد داوود هستم ولی شما فرزند دختر پیغمبر شما یک مادر بیشتر فاصله نیست، این چه دینی است که تو داری؟ و سپس داستان کنیسۀ جافر را نقل کرد گفت: بین عمان و چین دریایی است و در آن دریا جزیره ای است و در آن جزیره ی صومعه ای است که در آن صومعه چهار سم خراست که می گویند عیسی(ع) روز بر آن سوار شده بود دور آن را طلا گرفته در صندوقی گذارده اند وقتی سلاطین روم و عموم مردم به آنجا می روند دور آنجا طواف می کنند و پارچه ها را پاره پاره کرده می برند و در آنجا حاجت می گیرند آن وقت شما با فرزند رسول خود این گونه می کنید؟ یزید دستور داد تا گردن او را بزنند او کلمۀ شهادت گفت و لعنت کرد یزید و آباء و اجداد او را قبل از شهادت به یزید گفت: تو می خواهی مرا بکشی؟ یزید گفت: آری او گفت: پس بدان من دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم، به من فرمود: ای نصرانی تو اهل بهشتی! از این سخن تعجب کردم. سپس شهادتین را گفت و سر مقدس امام حسین(ع) به سینه چسبانید و آن را بوسید و گریه می کرد تا کشته شد. * بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
گوشه ای از وضع حال اسیران اهلبیت(ع) در شام روایت شده روزی امام سجاد(ع) در بازارهای شام بودند و فرمودند: لحظه ای بیرون آمدم تا لحظه ای استراحت کنم و زود برگردم و با فردی به نام منهال گفتگو نموده است که گوشه ای از آن گفتگو را نقل می کنیم: منهال دید امام سجاد(ع) تکیه بر عصا داده و ساق های پای او همانند دونی بوده و خون جاری بود از ساق های مبارکش و رنگ شریفش زرد بود و وقتی از او حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید بن معاویه است و زنهای ما تا به حال شکم هایشان از طعام سیر نگشته و سرهای ایشان پوشیده نشده و شب و روز نوحه و گریه می گذرانند. امام سجاد(ع) فرمودند: کار ما اهلبیت پیامبرﷺ به جائی رسیده که بعد از پیغمبرﷺ در بالای منبرها ایشان را لعن می کنند و کار بر دشمنان به جایی رسیده که مال و شرف به آنها هدیه می شود و اما دوستان و محبان ما حقیر و بی بهره اند و پیوسته کار مومنان پنین بوده یعنی باید ذلیل و مقهور دولتهای باطل باشند. امام سجاد(ع)فرمودند: هیچگاهی یزید ما را صدا نمی کندمگر آنکه گمان می کنیم که می خواهد ما را به قتل برساند. انا لله و انا الیه راجعون. منهال می گوید پرسیدم حال به کجا می روید؟ فرمود:همانجایی که ما را منزل داده اند سقف ندارد و آفتاب ما را می سوزاند و هوای خوبی در آنجا نیست و اکنون به خاطر ضعف بدن بیرون آمده ام تا لحظه ای استراحت کنم و زود برگردم چرا که برای زنها می ترسم. در بعضی کتابها نقل شده که مسکن اهلبیت(ع) در شام خانه ی خرابی بوده و قصد یزید آن بود که خانه بر سر ایشان خراب شود و کشته شوند. و روایت شده که زنان خاندان نبوت ماجرای مردانشان را در کربلا بر پسران و دختران خویش پوشیده نگه می داشتند و هر کودکی را وعده می دادند که: پدر تو فلان سفر رفته است، باز می آید تا ایشان را به خانه ی یزید آورند. * اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
وقتی کم کم کردم شام بر قتل سیدالشهداءﷺ و مظلومیت اهلبیت او و ظلم های یزید پیوسته می خواست این کار را به گردن پسر مرجانۀ لعین بگذارند و بنا کرد به مدارا نمودن با اهلبیت، به همین دلیل روزی امام سجاد(ع) گفت: حاجتی داری بگو که سه حاجت شما بر آورده می شود.حضرت فرمودند: حاجت اول من آنکه سر سید و مولای من و پدرم امام حسین(ع) را به من بدهی تا او را ببینم و وداع آخر را با او بگویم. دوم آنکه: حکم کنی تا هرچه از ما به غارت برده اند به ما رد کنند. سوم آنکه: اگر قصد کشتن مرا داری شخصی بمین همراه اهل بیت(ع) روانه کن تا آنان را به مدینه برساند. یزید لعین گفت: اما دیدار سرپدر، هرگز از برای تو مسیر نخواهد شد. و اما کشتن تو پس من از تو گذشتم و بخشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه نخواهد رساند و اما آنچه از شما غارت شده من از مال خود در عوض آن می دهم. امام سجاد(ع) فرمود: ما از تو مال تو چیزی نخواسته ایم مال تو برای خودت باشد ما اموال خود را خواسته ایم به دلیل آنکه بافته ی فاطمه دختر محمدﷺ و مقنعه و گلو بند و پیراهن او در میان آنها بوده پس یزید دستور داد اموال را پس دهند. و در روایات نقل شده که یزید اهلبیت پیامبر را میان ماندن در شام و بازگشتن به مدینه اختیار داد آنان گفتند اول می خواهیم ما را اجازه دهی که برای امام مظلوممان ماتم و عزاداری نمائیم پس جامه های سیاه پوشیدند و هفت روز بر آن جناب ندبه و زاری نمودند و در روز هشتم ماندن در شام را به ایشان پیشنهاد داد نپذیرفتند و قرار شد به همراه فردی به جانب مدینه حرکت کنند. * اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی (الَّذِینَ)جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ (تَایَعَتْ)عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
روایت شده است که اهلبیت امام حسین(ع) (ناگفته نماند اهلبیت امام حسین(ع) یک ماه در شام بودند) به همراهی فردی به نام نعمان بن بشیر با سی نفر از اهلبیت به سوی مدینه حرکت کردند و زمانی که از شام به مدینه می رفتند به عراق رسیدند و فرمودند ما را از کربلا ببر پس ایشان را از راه کربلا بردند چون بر سر تربت پاک حضرت سیدالشهداء (علیه آلاف التحیه و الثناه) رسیدند جابربن عبدالله انصاری را با مردانی از آل پیغمبرﷺ دیدند که به زیارت آن حضرت آمده بودند و برای عزیزان خود نوحه و زاری نمودند و چند روز عزاداری کردند و لازم است ورود جابر اولین زائر کربلای معلی را به اختصار نقل کنیم: روایت شده که عطیه بن سعدبن جناده (عطیه بر خلاف نظر بعضی افراد زن نبوده است و یا جابر همراه با همسرش نبوده است) همراه جابربن عبدالله انصاری به زیارت قبر امام حسین(ع) حرکت کردند وقتی کربلا وارد شدند جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد پس ماده ای به نام سعد به بدن خود بپاشید و به طرف قبر حرکت کرد. و در راه رفتن ذکر خدا می گفت تا نزدیک قبر رسید و به عطیه گفت: دست مرا بر قبر بگذار، عطیه دست او را بر قبر گذاشت (جابر نابینا بوده است) وقتی دستش به قبر رسید بیهوش بر روی قبر افتاد عطیه آبی بر روی او پاشید تابهوش آمد و سه بار یاحسین گفت سپس گفت: آیا دوست جواب نمی دهد دوست خود را؟سپس به خود جواب داد: جواب می خواهی از کسی که بین سر و تن او جدائی افتاده و شهادت می دهم که تو هستی پسر سید المومنین و خامس اصحاب کساء و فرزند فاطمه(س) سیده ی زبان و گفتگوهای بیشتر. سپس جابر چشم خود را به قبر شهدا گردانید و بر آنها سلام کرد و گفت: سوگند به آنکه محمدﷺ را به نبوت حقه برگزید، که ما شرکت کردیم با آنان (منظور شهدای کربلا) عطیه گفت: به جابر گفتم چگونه شرکت کریم با ایشان در حالیکه نه از کوهی با رفتیم و نه شمشیری زدیم اینها بین سر و بدنشان جدائی افتاده و فرزندانشان یتیم شده اند جابر گفت: ای عطیه شنیدم از رسول خداﷺ که می فرمود: هر که دوست دارد گروهی را با ایشان محشور شود و هرکه دوست داشته باشد عمل قولی را شریک شود در عمل ایشان. * اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
احوال اهلبیت(ع) پس از ورود به مدینه وقتی که اهلبیت امام حسین(ع) به مدینه نزدیک شدند امام سجاد(ع) به فردی به نام بشیر فرمودبه داخل مدینه برو و مردم مدینه را از کشته شدن ابا عبدالله و سایر شهدا با خبر کن بشیر به مدینه داخل شد و به مسجد رفت و اشعاری خواند و مردم گریه و نوحه کردند سپس بشیر گفت امام سجاد(ع) همراه با اهلبیت ایشان در نزدیکی مدینه به شما نزدیک می شوند مردم همه به سوی خارج مدینه شتافتند و دور خیمه امام را گرفتند، امام از خیمه اش بیرون آمد در حالیکه دستمالی بر دست مبارکش گرفته و اشک چشم خویش را پاک می نمود و مردم کرسی ( منظور منبری است که برای امام سجاد(ع)آورردند— اولین منبر روضه خوانی ابا عبدالله این منبر و این مکان است و توسط امام سجاد(ع) بر پا گردیده است که از آن بالا رفت و شرح شهادت پدر بزرگوار خود را بیان فرمود) و آنچنان گریه او را فرا گرفته بود که خودداری نمی توانست بکند و صدای مردم به گریه و ناله و نوحه زاری بلند بود و پس از آنکه مردم آرام شدند خطبه ای ایراد نمود. روایت شده که حضرت زینب(س) نیز وقتی به در مسجد پیامبر رسید در را گرفت و خطاب به جدش رسول خداﷺ فرمود: یا جداه همانا برادرم حسین(ع) را کشتند و من خبر شهادت او را برایت آورده ام و پیوسته ایشان مشغول گریه بود و اشک چشمش خشک نمی شد و امام سجاد(ع) نیز هرگاه آب و طعام برایشان می آورند و می فرمودند: من چگونه آب و طعام بخورم و حال آنکه پسر رسول خداﷺ را باشکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند و آنقدر می گریست تا طعام و آب با آب دیدگان مخلوط می شد و پیوسته به این حال بود تا خدای خود را ملاقات کرد. رباب مادر سکنیه(س) بعد از ورود به مدینه در زیر سقف ننشست پیوسته شب و روز گریست تا از غصه و حزن از دنیا رفت. بعد از شهادت امام حسین(ع) زنی از بنی هاشم سرمه در چشم نکشید و خود را خطاب ننمود و دود از مطبخ بنی هاشم بر نخاست تا پس از 5 سال که عبیدالله بن زیاد لعین به درک واصل شد. * اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
گوشه ای از فرجام قاتلانحسین بن علی(ع) 1-هلاکت یزید بن معاویه (لعنة الله علیهه) یزید سرمست از پیروزی ها و موفقیت ها روزی با جمعی از لشگریان و هواداران خود به قصد شکار به طرف صحرا رفتند آنان به مسافت دو روز راه را طی کرده و از دمشق فاصله گرفته بودند که ناگهان آهویی ظاهر گردید. یزید جهت نشان دادن شجاعت و دلاوری خویش به یاران و سپاهیان خود گفت: کسی از شما همراه و پشت سر من نیاید من خودم این آهو را شکار خواهم نمود سپس اسب خود را دنبال آهو به حرکت در آورد و به سرعت از سپاهیان فاصله گرفت. آهو از این بیابان به آن بیابان و از این نقطه به آن نقطه ی دیگر می رفت تا به یک وادی هولناک و دره ی ترسناک قدم گذاشت در حالیکه هنوز فرار می کرد و یزید او را تعقیب می نمود ناگهان عطش شدیدی بر او غلبه نمود و چیزی از آب و غذا همراه نداشت ناگاه چشمش به فردی افتاد که کوزه ی آبی در دست دارد از او آب خواست، مرد پس از دادن مقداری آب از او پرسید: تو کیستی گفت: من امیرالمومنین یزید بن معاویه هستم. آن مرد پرسید:آیا تویی قاتل حسین بن علی(ع)؟ تویی که فرزند رسول خدا(...)را کشتی؟ و از جا بلند شد تا یزید به سرعت پا به فرار گذاشت ولی ناگهان پای او در رکاب اسب گیر کرد و اسب شروع به دویدن نهاد و هرچه سرعت داشت از آن مرد فاصله گرفت، سر و صورت یزید در اثر کوبیده شدن خون آلود شد و به درک واصل شد. افرادی که همراه یزید به شکار آمده بودند به تعقیب او آمدند و او را یافتند در حالیکه او از رکاب است خود آویزان بود و مرده بود و آنان بدون یزید به دمشق بازگشتند. * اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ (الْعَنِ) الثَّانِیَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
2- هلاکت فلاکت بار ابن زیاد (لعنة الله علیه): ابن زیاد با تشکیلات سلطنتی خود مشغول نمایش قدرت بود که ناگاه به معبر و گذرگاهی رسید. قردی به نام ابراهیم(پسر مالک اشتر) با صورت پوشیده در معبر ایستاده بود. خادمان ابن زیاد به او اشاره کردند کنار برود ابراهیم گفت: مرا با امیر حاجت و نیازی نیست. وقتی ابن زیاد به نزدیک ابراهیم رسید ابراهیم فریاد برآورد: من پناهنده ی خدا و امیر هستم. ابن زیاد سرش را بیرون آورد تا ببیند کیست. ابراهیم با سرعت دست خود را دراز نمود و او را به سوی خود کشید و به روی زمین خوابانید. او از روی اسب به صورت به زمین افتاد. ابراهیم فورا نیروهایش را کمین کرده بودند طلبید و جنگ نمودند و تا دم صبح می جنگیدند عده ی زیادی از سپاهیان ابن زیاد را به هلاکت رساندند. ابراهیم دستهای ابن زیاد را محکم بسته بود و او را به فرد مورد اطمینانی تحویل داده بود و دویست تن از سوارکاران شجاع را موکل او ساخته بود. نیروهای مسلح با طناب او را می کشیدند. و مرتب لعن و نفرین می کردند، پشت سر هم به صورت او سیلی می زدند، وقتی صبح شد ابراهیم دستور داد اسیران را بیاورند اولین فرد، ابن زیاد لعین بود که او را دست بسته به محضر ابراهیم آوردند، پاهای او را نیز محکم بستند. ابراهیم دستور داد آتشی را روشن کردند. او خنجر خود را از کمر کشید و تکه تکه گوشت ران را می برید و می پخت، سپس سر او را گوش تا گوش با خنجر خود برید و جسد پلید او را به آتش انداخت. سر او را به کوفه و سپس برای حضرت علی بن الحسین(ع)، فرستادند. وقتی سر آن ملعون را به خدمت آن حضرت آوردند امام مشغول غذا خوردن بود سجده ی شکر به جای آوردو فرمود روزی که ما بر این کافر وارد کردند و غذا می خورد. من از خدای خود در خواستکردم که از دنیا نروم تا سر این کافر را در مجلس غذای خود مشاهده کنم همچنانکه سر پدر بزرگوارم مقابل این کافر بود و غذا می خورد. (قتل ابن زیاد پس از 5 سال از شهادت امام حسین(ع) بوده است) . * اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
3- قتل حرمله منهال بن عمر روایت کرده است: به هنگام بازگشت از سفر حج از مکه به مدینه به محضر علی بن الحسین(ع) مشرف شدم پس از اسلام، امام پرسید: منهال از حرمله بن کامل اسدی چه خبر داری؟ عرض کردم من او را به هنگام بیرون آمدن از کوفه سالم و زنده دید امام دستهای خود را به طرف آسمان بلند نمود عرض کرد: خدایا حرارت آهن را به او بچشان، خدایا حرارت آتش را به او بچشان. منهال می گوید: به کوفه وارد شدم مختار را دیدم (مختار فردی است که انتقام قاتلان امام حسین(ع) را گرفته است) باهم قدم می زدیم تا اینکه او متوقف شد مثل اینکه انتظار کسی را می کشید ساعتی نگذشت که جمعی با شتاب فراوان به طرف مختار آمدند و گفتند: بشارت به امیر، حرمله را یافتیم و آوردیم وقتی او را پیش مختار آوردند دستانش بسته بود سپس دستور داد: نخست دستها و پاهای او را قطع کنند. نخست آن اعضا را قطع کردند.او فریاد می کشید و کمک می طلبید، سپس دستور داد آتشی را حاضر ساختند و آهنی را در آتش گداختند تا کاملا سرخ گردید. آن میله را در گردن او قرداد گوشت گردن او در آتش می سوخت او فریاد می کشید تا آنکه گردن او بریده شد. در این هنگام منهال می گوید: من سبحان الله گفتم از اینکه امام دعا نموده بود که خدایا حرارت آهن و آتش را به او بچشان. و اما سرنوشت دیگر سپاهیان ابن زیاد به این صورت بود که بزخی از آنان در آب غرق شدند و برخی از آنان در آب غرق شدند و برخی دیگر به صحرا و بیابنها گریختند و پراکنده شدند. ذکر سجده * اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلی مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلی عَظیمِ رَزِیَّتی اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ * ادامه دارد ... .💯 @shabih_shohad_bashim
در بیان اولاد امام حسین(ع) روایت شده امام حسین(ع) شش فرزند داشت 4 پسر و 2 دختر، و اما پسران آن بزرگوار: 1- علی بن الحسین الاکبر و کنیه ی او اومحمد است و مادرش شاه زنان، دختر کسری یزد جرد (شهربانو) است. 2- علی بن الحسین الاصغر معروف به علی اکبر که در کربلا با پدرش به شهادت رسید و مادرش لیلی بود. 3- جعفر بن الحسین او در حیات پدر وفات یافت. 4- عبدالله و او نیز در کربلا در کنار پدر به زخم تیری شهید گشت (علی اصغر) و اما دختران آن امام 1- سکنیه که مادر او رباب است(رباب مادر عبدالله است) 2- فاطمه بنت الحسین (که با پسر عموی خود فرزند امام حسن مجتبی(ع) به نام حسن مثنی ازدواج کرده بود) و همسران امام حسین(ع) 1- شهربانو یا شاه زنان(مادر امام سجاد(ع)) 2- رباب دختر امرء القیس مادر حضرت سکینه (که روایت شده بعد از واقعه ی کربلا بیشتر از یکسال زنده نماند و از آفتاب به سایه نیامد که پس از آنکه بدن مطهر امام حسین(ع) را در کربلا در آفتاب بر روی زمین دیده بود با خود عهد کرده بود که دیگر در سایه زیست نکند. (روایت شده این یکسال را بر سر قبر امام حسین(ع) اقامت کرد) 3- لیلی بنت ابو مره که مادر علی اکبر است. 4- دیگر از زوجات سیدالشهداء زنی بوده که نام او معلوم نیست و در کربلا بود و پس از شهادت اسیر شده و حامله بود(همانگونه که گفتیم) و در فاصله ی از کوفه تا شا در نزدیکی حلب طفل خود را سقط کرد. * وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ * پایان... .💯 @shabih_shohad_bashim