از جسم جان و تنم توقع نوشتن دارم؛نه ایده ازمتن های پر زرق برقِ نویسندگان انچنانی.
من کلمات رو دراختیار خودم میگیرم و به آنها فرم میدم مانند سفالگر و گل!
شاید جذاب و گیرا نباشنداما از اعماق وجود اوست.
وجودی که نادیده گرفته شدیا به عرش رسید..
روحش متعلق به این زمین و ادمهانبود؛مانند سطر هایی نا مفهوم ،که محصول افکار اوبود.
روح!
من قبلیم میگفت: -چون دوسش دارم کسی حق نداره نزدیکش بشه آخه اون مال منه! من جدیدم میگه: +چرا نگران آد
من قبلم میگفت: اگه دوسش داری پس اینقدر پیگیرش باش تا بپذیرتت و خودشو مال تو بدونه.
و من الانم میگه : اگر ارزش داشته باشم خودش میاد و من با اغوش بازبه استقبالش میرم ولی اگر فراموش شدی،براش ارزوی موفقیت کن .
شاید خیلی فرقی بین دوتا تکس نباشه ولی اولی خودش ادم مهم زندگیشو بیرون کرد از قلبش و دومی خودش رفت.
رقص میتواند نماد آزادی سرزندگی و رهایی رابه شما دهد.
گاهی هم رقص میتواند نشان دهنده این باشد که از نمیخواهی از جهان اطرافت با خبر باشی و آنقدر خود را غرق در اهنگ میکنی که پاهایت توان تانگو رقصیدن را نداشته باشد.
اما اوقاتی هم هست که غمت مانند گلوله ای برفی بزرگ وسردتر میشود؛تا زمانی که تصمیم میگیری در سیاهی شب با موسیقی بیکلام امامملو از رنج و درد،آنقدر باله برقصی که رقص از توبیزارشود.
هدایت شده از "مونلایت-
چنلایی که این پیامو فور کنن، بعد خوندن پیامای چنلتون با توجه به شخصیت و حسی که ازتون میگیرم بهتون یه عکس و یه کلمه میدم
که بهتون" میگه کی هستید"، درواقع این چالش درونتون رو توصیف میکنه یا به قول خودمون خبر میدهد از سِر ِ درون.
پ.ن: هی تو، دَرونت چیه؟
-مونلایت
تو را حسابی خواستم؛
نمیدانستم؛
هندسه لبانت تا چشمان ِ میرزاخانیات، جبری بود.
حال که با دلگویهام حل کردم دلگونات¹ را
مرا به توان ابدیت برسان.
پ.ن:
۱- تعداد زیادی از معادلات ریاضی هستند که میتوان به کمک آنها نشان قلب را ترسیم کرد که به آنها دلگون یا دلنما میگویند. بسان ِ معادلهی x²+y²−1)³−x²y³=0).
روح!
دوست داشتنت، گناه باشد یا که اشتباه. گناه میکنم تو را، حتی به اشتباه.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر تو دختری هستی که می توانی با ذهنی آسیب دیده رویا ببینی، و با قلبی خرد شده عشق بورزی ، تو لایق این دنیا و همهی گنجینههای آن هستی...
اما من پشت اون را دیدم،اتفاقا از زیان اور بودنش هم هشدار داده بود اما اهمیتی نداشت.
یکی ازش برداشتم و روشن کردم،در واقع من یک نخ غم ،دلتنگی و کمی اعتیادرا روشن میکردم و خاطره تورو به دود سیگار میسپردم. توحتی باسکوت ضررت رو فریاد میزدی و من تنها تو و تو برام مهم بودی.اینده خاکستری یاشاید سیاه هم برام این حماقت شیرین رو تلخ نکرد.از اولین پک با تو تا همین سیگارِ دستم از ضررش و ضررت با خبر بودم ولی این دود گُنگِ مثل چشات بیشتر از ضضرت و ضررش چشممو گرفته بود.ما که تو یه اتاق ته جهانو باهم دیدیم پس دلیلی نداشت از هم دست بکشیم ؛این توجیه و دلایل بیخودو بی ربط مانع رفتنت نشد. همیشگیم قرار بود باشیو بمونی ولی ترسیدم از نبودنت و نموندت و از هر چی ترسیدم سرم اومد.
با یه بلیط دستامون وقلبت ازم دور شد .حالا منی که از پاریس شهر عشق متنفرم و سیگاری که از حواس پرتی همیشگیم دستم رو سوزوند وفکرت قلبمو!