eitaa logo
روح!
76 دنبال‌کننده
949 عکس
185 ویدیو
7 فایل
حرفی سخنی؟:) ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
روح!
رنگِ سبز گلدون هام منو تحت تاثیر قرار میده،با شکوهه🌝🌿
درخشش این نگین طلایی رنگ یک جان به جان های دیگرم می افزوند. درست است در قفس آپارتمانی ام حبس شدم و توانایی درست کردن بهشت کوچکی در حیاط خانه را ندارم؛ اما همین گلدونهای پشت طاقچه زندگی می آورد و زندگی میدهد به روح خسته و دلگیر این خانه.
روح!
هر کسی،سلام. امیدوارم خوب باشی. امروز را بگویم به این شرح است": امروز با خوابی عجیب تر از همیشه از ج
سلام به تو امروز روزی معمولی بود . و تنها قسمت کمی خاصش مشورت با یک نویسنده بود. هر کسی جان احساس میکنم زود خود را در جمع بازنده ها میبینم و با یک حرف سست میشود اراده به ظاهر آهنینم. آن نویسنده جوان خیلی تعریفی از کار من نکرد و این مرا سست کرد که سمت نوشتن نیایم تا ادبیات فارسی را یک تنه رو به زوال نبرده ام. اما مگر چقدر است که دستان قلم را حس میکند؟ من سالها وقت دارم که بهتر از این بشوم. اصلا چه بهتر هر کسی، اینطور بیشتر برای خطاطی ام تمرکز میکنم. مگرهمه آدما باید از هر انگشتشان هنر چکه کند؟ همین که در یک کار موفق باشند و درقله کافیست. درست است که رفتار ایشان به مزاجمان کمی خوش نیامد اما پیگیر تر از این حرف هائیم ما. حتی جناب لسی الغیب هم این موضوع را تایید و تاکید کرد. پس شعله زیر دلمان را بی جهت و بیخود خاموش نمیکنیم و با انگیزه تر از قبل ادامه خواهیم داد. منتظرِ دلداری از طرف توهم هستم هر کسی جانم. بخیر باشد روزهایت. -8-
روح!
سلام به تو امروز روزی معمولی بود . و تنها قسمت کمی خاصش مشورت با یک نویسنده بود. هر کسی جان احساس می
و بازهم سلام هرکسی. طبق عادت که ترک نشده اش هم مرض است، آمدم کمی روزم را تعریف کنم. مثلا امروز قبل آبی شدن اسمان و زرد شدن خورشید میخواستم دل بکنم از تخت نازنیم تا کتاب را حداقل ورقی بزنیم ،اما این خواب هیجان انگیز تا تمام شد ساعت ده بود . وقتی بلند هم شدم ،بر پلک زدنی خودم را در لباس اصطلاحا پلو خوری مشاهده کرد. با هزار دروغ دغل از سوال های پی در پی خواهر گذشتم و حرکت به سمت گلزار شهدا. با اینکه سوزن هم در بین جمعیت گم میشد ،اما تا حدودی فیضی مطلوب را بردیم.. برای خواندن نماز هم درد به در دنبال تکه فرشی،مگر پیدا میشد؟ همینطور که گلزار را زیر رو میکردیم متوجه چیز جالبی شدیم هر کسی جان. هنوز هم هستند پسر هایی بیکار که مثل دوران دهه هفتاد و شصت دنبال دختر را بیوفتند. بیشتر این وضعیت تمسخر آمیز بود. البته این کارشان بی جواب نماند. بعد هم که یک ایل و تبار حبیب خدا در چشم ما جای داشتند تا شب، که ما قدم گذاشتیم بر چشمهایشان. حالا با این همه تفاسیر بنظرت میشد درس خواند؟ با دعا و رو زدن ها به خدا بلاخره دعا گرفت و الودگی هم شهر مارا. و اینطور شد که امشب بس نشستم و برایت نوشتم . هرکسی دوست من؛ بعد از خواندن این نامه حتما یک استراحتی بکن، طولانی بود. پس نگهدارت باشد خدا. -9-
روح!
ببوسمت در گوشه یِ مسجد نبِلرزی؛
یه آینه بهت دادم تا بفهمی چقد خوشگلی؛شکوندی هم آینه رو هم قلبمو،تا فهمیدی چقد شبیه منی!
روح!
کجائیش فقط:> >>>>
غرور<<<<دل تنگی
وای چقدر حرف میزنم😐
نام اثر: بچه مهمون.
روح!
و بازهم سلام هرکسی. طبق عادت که ترک نشده اش هم مرض است، آمدم کمی روزم را تعریف کنم. مثلا امروز قبل آ
سلام هر کسی . آمدم که دفتر امروز را برایت باز کنم؛ از آنجا که امروز هم سُرب کنگر خورده و لنگر انداخته در شهرمان، مثل زن های زائو هشت تا یک ظهر را در تختم گذراندم. راستی هر کسی جان،نصیحتی میکنم که به یاد داشته باش.. هیچوقت برای سدیم کلرید بازی در آوردن و مفرح شدن روحت پیوی کسی نرو . چون درآن صورت خودت در دام می افتی. خودم را سپردم دستی گروهی جهادی برای نوشتن. من و نوشتن؟ آن هم غیر از خودم؟ عجیب است. احتمالا بعد از یک هفته با اردنگی به بیرون هدایت شوم،درهر حال تجربه جالبی است. هر کسی من در یک دو راهیی گیر کرده ام. گناهِ خود خواسته یا یک قاطعیتی که از من بعید است. میدانی،اگر یکبار کار اشتباهی را انجام دهی قبحش میریزد*البته این را عری جان به یاد دارم. ولی حرفش مو لای درزش نمیرود. نمیدانم چه چیزی در من دیده اند که ول کن من نیستند. هر کسی اگر از من نامه دریافت نکرده ای، بدان از دست اینها خودم را در سد کرجی ،لتیانی چیزی غرق کرده ام. سرت را درد نمیاورم،میسپارمت به خالقم. -10-
روز جهانی آغوش بود. و من سالهاست در فکر بوئیدن آغوشت. آغوشی که مرا از خود محروم کرده مگر در خواب ببینم. کاش کمی انصاف اش را خرج میکرد و قبل از رفتن مرا در بغلش میکشت. در آغوش تو مردن صد ها بار بهتر از هزار سال زندگیست، اما چاره ای نیست تو رفته ای و فقط میتوانم حسرت را نوش جان کنم.
روح!
خیره شدن به ترک دیوارم بحثش جداست.
اون نقاب رو صورتتم که اصن بحثش جداست.
روح!
سلام هر کسی . آمدم که دفتر امروز را برایت باز کنم؛ از آنجا که امروز هم سُرب کنگر خورده و لنگر انداخت
سلام هر کسی عزیزم. امیدوارم حالت با دمش گردو بشکند. امروز با وجود سربِ لنگر انداخته ناچار پای کلاس درس نشستیم. برای همه حال هوایی عجیب داشت انگار اول مهر بود و همه بعد از تعطیلات با سرگردانی سر کلاس نشسته بودند. انسان است ،عادت میکند و اصلا کدام ادمی زاد را دیده ای که عادت به کار خوب کند؟ کافیست پشتش باد بخورد، که پشت بندش و دودمانش به باد دهد. بعد هم که باد وطوفان تمام شود. تازه حافظه ماهی وارش گل میکند که چه خبط و خطایی مرتکب شده که قطعا دیر است. بگذریم هر کسی. وقتی هم که گشنه وتشنه خودم را به زورو خود تصدقی به خانه رساندم بدون معطلی آغوشم را باز کردم برای دوش آب گرم؛میدونم هر کسی جان که ربطی به هم نداشت اماخب. در هر حال من و کلی درس تلمبار شده مثل کارد و پنیر بودیم و البته هستیم . اما به هر سختی پنیر را بریدم؛ لامذهب فکر کنم، لیقوانی چیزی بود از بس فشار اورد به تمام روانمان. این را برایت نگفتم. امروز اولین کارم را بصورت چکیده و خلاصه نویسی تحویل دادم، بیشتر از آن بنده ی خدا من ذوقم را نمیتوانستم پنهان کنم. و آن دوراهی هم به یک جاده یکطرفه تبدیل شد امیدواریم که راه و شهرسازی تدابیری برای این جاده یکطرفه بی حاشیه نداشته باشد و برای ما دردسر تهیه نکند. دوست من مراقب جاده یکطرفه مغزت باش؛رحمت باشد روزت. -11-