eitaa logo
✍️ شاعر شو
278 دنبال‌کننده
66 عکس
12 ویدیو
4 فایل
🖍مدیریت شاعر #مهین‌اسدی‌آسترکی_ناردُهْدر 👌نکات آموزشی‌مفید 😇 #آموزشگرساده‌ام 🌹 #لفظ_استاد_برام_زیاده 🌺پس #ممکنه_گاهی_خطا_بگم ⭕️ #آموزش_خصوصی_مجازی_نمیدم 📘 #فعالیت‌به_قدر_وسع 💐با احترام؛ وقت‌پاسخ درشخصی ندارم @Mahass 🌀 #کپی‌باذکرمنبع_حق‌الناسم_هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌺💓🌺🍀 🌸 🍀 🖍 💐 امام‌علی علیه السلام یکى از طلبه‌هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیرقابل تحملى بود. روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین (ع) عرضه مى‌دارد: شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل‌هاى بى‌بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده‌اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟! شب امیرالمؤمنین (ع) را در خواب مى‌بیند که آن حضرت به او مى‌فرماید: اگر مى‌خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى مى‌خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون حلقه به در زدى و صاحب‌خانه در را باز کرد به او بگو‌: به آسمان رود و کار آفتاب کند! پس از این خواب، دوباره به حرم مطهر مشرف مى‌شود و عرضه مى‌دارد: زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى‌دهید؟! بار دیگر حضرت را خواب مى‌بیند که مى‌فرماید: سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع مى‌توانى استقامت‌ورزى اقامت کن، اگر نمى‌توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: به آسمان رود و کار آفتاب کند!! پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب‌ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى‌رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى‌کنند تا خود را به هندوستان مى‌رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى‌گیرد. مردم از اینکه طلبه‌اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب مى‌کنند. وقتى به در خانه آن راجه مى‌رسد در مى‌زند، چون در را باز مى‌کنند، مى‌بیند شخصى از پله‌هاى عمارت به زیر آمد، طلبه وقتى با او روبرو مى‌شود، مى‌گوید: به آسمان رود و کار آفتاب کند. فوراً راجه پیشخدمت‌هایش را صدا مى‌زند و مى‌گوید: این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى‌اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس‌هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید. مراسم به صورتى نیکو انجام مى‌گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى‌شود. فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف، چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند. از شخصى که کنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است. هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد. همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست. او نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى‌شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم و همه مى‌دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است؛ یکى از آن‌ها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى‌بندم و شما اى عالمان دین، هم‌اکنون صیغه عقد را جارى کنید. چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟ راجه گفت: من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (ع) شعرى بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم. به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم. مصراع گفته شده آن‌ها هم چندان مطلوب نبود. به شعراى ایران مراجعه کردم. مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى‌زد. پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (ع) قرار نگرفته است؛ لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى‌ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او درآورم. شما آمدید و مصراع دوم را گفتید. دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم: به ذره، گر نظر لطف، بوتراب کند، طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (ع) است. راجه سجده شکر کرد و خواند:  به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند ⭕️ استادشاعرمون ✅ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄•• 📚 @shaer_sho شاعر_شو ✍️ 💐 @nardohdar1 انارسرخ‌عشق✍ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄••
13.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀 🖍 🎥 کـلـیـپ شــعــرخـوانـی 😁 🖍 🍀 شاعر،نویسنده،نمایش نامه نویس متولد1358 لیلک استان کهگلویه و بویراحمد. اشعار ایشان عموما به لهجه ی لری است. نام کتاب گزیده اشعار ایشان می باشد. ✅ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄•• 📚 @shaer_sho شاعر_شو ✍️ 💐 @nardohdar1 انارسرخ‌عشق✍ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄••
🏴🏴🏴🏴 🍀 🖍 🏴 🏴 🏴 علیه السّلام 🏴 🏴🏴🏴 🌹 شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته . 🏴 یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا . در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان . یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن . اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری . از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده . دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت. با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه . همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه. چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرم از راه رسید . مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد ، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد …. 🏴 همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن . 🏴 مقبل میگه :با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند . 🏴 یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت . پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمت های دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند. 🏴 مقبل میگه : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به بگویید بیاید. 🏴 ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت ، حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود . 🏴 حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان. و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش: کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا گر چشم روزگار بر او زار میگریست خون میگذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا 😭 - اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد … حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان . محتشم ادامه داد: روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار - در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده . محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله: این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست 😭 با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند .و ملکی این شعر محتشم را میخواند: خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد خاموش محتشم که از این حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد 🏴 محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد . پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت🌹 🏴 میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود . مایوسانه....... 🏴 👇 ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄•• 📚 @shaer_sho شاعر_شو ✍️ 💐 @nardohdar1 انارسرخ‌عشق✍ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄••
✍️ شاعر شو
🏴🏴🏴🏴 🍀 #کشکول_الشـّعـرا 🖍 #قسمت_چـهـارم 🏴 #شـاعـرآییـنی 🏴 #مـقـبـل‌کـاشـانـی 🏴 #امـام‌حـسین علیه ال
🏴🏴🏴🏴 🍀 🖍 🏴 🏴 🏴 علیه السّلام 🏴 🏴🏴🏴🏴 🖍 مقبل میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود . مـأیوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حـوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند . مقبل گوید رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم . مقام محتشم از من خیلی بالاتر است . 🏴 شروع کردم به خواندن اشعارم: نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها بی هوششدند. مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود . 🏴 ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد : 🏴 ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند. براى سلامتی و فرج مولای مهربانمان صلوات اللهم عجل لولیک الفرج... اللهم ارزقنا توفیق زیارة الحسین ع اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا . اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبيلك. ✅ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄•• 📚 @shaer_sho شاعر_شو ✍️ 💐 @nardohdar1 انارسرخ‌عشق✍ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄••
🏴🏴🏴🏴 🍀 🖍 🏴 علیه السَّلام. 🏴🏴🏴🏴 🏴 بر امام حسین علیه السلام گریه کنید و بگریانید🌹🌹 در میان روضه هایت سر به زیر افکنده ام آنقدر خوبی ، خدا گریه حســابش می کند 🖍 ✸ یک وقتی یک نفر در خواب دیده بود که امام حسین علیه السلام، از حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام پرسیده بودند که: «روضه خوانها چند نفر هستند؟ صورتشان را بده من ببینم» ✸ صورت را که به امام حسین علیه السلام مےدهند، نام بعضے از روضه خوان ها را قلم می زنند. زمان شاه بعضی روضه خوانها و واعظ ها از طرف دولت به گلستان دعوت می‌شدند، شاه آن بالا می نشست و اینها روضه می‌خواندند. امام حسین علیه السلام نام این روضه خوان ها را خط می زند. ✸ آن کسی که این خواب را دیده بود متوجه میشود که نام« آسید عبدالهادی» هم جزو روضه خوان هاست. تعجب می‌کند چون که آسید عبدالهادی مرجع بودند. بعد از رحلت آقای بروجردی رحمت الله، آسید عبدالهادی مرجع شد. ✸ فردای آن شب خدمت آسید عبدالهادی رسید و گفت: که آقا من یک چنین خوابی دیده ام که اسم شما را جزوه روضه خوان های امام حسین علیه السلام نوشته بودند. ✸ ایشان فرموده بودند: درست است من کتابی خواندم روایاتی بود راجع به فضیلت گریاندن بر امام حسین علیه السلام؛ مثل این روایت که مَنْ بَکیٰ؛ کسی که خودش بر مصیبت امام حسین علیه السلام گریه کند، أَوْ اَبْکیٰ یا مردم را بر مصیبت آن حضرت علیه السلام بگریاند یعنی روضه بخواند و دیگران را به گریه بیندازد، أَوْ تَباکیٰ یا گریہ اش نمےآید، اما تباکی کند، مثل گریه دروغین که دختر بچه ها مےکنند، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة؛ بهشت بر او واجب می‌شود. ✸ من این روایات را مطالعه کردم و با خودم گفتم: «عجب، ما خودمان چرا این کار را نکنیم؟ من در هفته یک شب کتاب مقتل را به دست می‌گیرم و برای زن و بچه ام روضه می‌خوانم» ✸ بعد آسید عبدالهادی فرمودند: «معلوم می شود که این کاری که ما کردیم مورد قبول واقع شده است، که اسم ما را هم جزو روضه خوان ها نوشته اند» "از بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)" 🌹 ارسـالـی از شاعـره بـانـو : 🖍 ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄•• 📚 @shaer_sho شاعر_شو ✍️ 💐 @nardohdar1 انارسرخ‌عشق✍ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄••
🏴🏴🏴🏴 🍀 🖍 🏴 🏴 🏴 علیه السّلام 🏴🏴🏴🏴 🖌 مرحوم در کتاب داستانی را در مورد شاعر مرثیه سرای حضرت سید الشهدا علیه السلام بدین مضمون نقل میفرماید: 💠 گویند چون پسر مولانا محتشم درگذشت مرثیه ای درباره او گفت شبی حضرت اسد الله الغالب علی علیه السلام را در خواب دید. 💚 فرمود:ای محتشم برای فرزند خود مرثیه و شعر سرودی، ولی برای قره العین و نور چشمانم حسین (ع) مرثیه نگفتی؟ 🌺 صبح که بیدار شد در اندیشه این خواب بود،که شبی دیگر باز امیر المومنین علیه السلام را در خواب دید که فرمود:برای فرزندم حسین مرثیه ای بگو! ⁉️ عرض کرد:فدایت شوم مصیبت حسین علیه السلام خارج از حد و حصر است لذا آغاز سخن را پیدا نمیکنم.چه بگویم؟ 🌹 فرمودند:بگو"باز این چه شورش است که در خلق عالم است" 🌕 بیدار شد مصرع در خاطرش بود همان ساعت به یمن شاه اولیاء و از برکت عنایت آن حضرت به سرودن بقیه اشعار ادامه داد تا به این مصرع رسید"هست از ملال گرچه بری ذات ذولجلال..." 🌕 مصرع دیگر به خاطر او نمیرسید و در ذهن نمی آمد 🌕 چند روزی به این منوال گذشت شبی حضرت قائم(عج) را در خواب دید که فرمودند:ادامه شعر را بگو"کو در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال" 🌹 بیدار شد و ادامه شعر را تا بند آخر گفت. ✅ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄•• 📚 @shaer_sho شاعر_شو ✍️ 💐 @nardohdar1 انارسرخ‌عشق✍ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄••
Tazkare_Shoara_Samarghandi.pdf
14.59M
🍀 🖍 📚 ✅ فـایـل pdf 🖍 دولتشاه سمرقندی شاعر و تذکره‌نویس خراسانی می‌باشد. کتاب تذکره الشعرای او، یکی از مهمترین تذکره‌های فارسی است. این کتاب شرحی است از احوال شعرا، سلاطین، امرا و حتی افسانه‌های ایرانی. کتاب فوق، حاوی اطلاعات بسیار ارزشمندی از بزرگانی مثل ،  ،  ،  ،  و  می‌باشد. 👌 دولتشاه به دلیل تسلط فوق ‌العاده‌ای که بر شعر و ادبیات و صنایع ادبی داشته است ، اثری به شدت شایسته و درخور تقدیر را خلق کرده است. 👆 بـه هـمـّت بـرادر شـاعـرمون 🍀 (شبگرد) ✅ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄•• 📚 @shaer_sho شاعر_شو ✍️ 💐 @nardohdar1 انارسرخ‌عشق✍ ••┄┅═✧⊰❀🌸❀⊱✧═┅┄••