Masih & Arash @GisoMusic.Com4_5834495089140830532.mp3
زمان:
حجم:
8.72M
تمام شب دلم لرزید
میان بغض تنهایی
دلم خوش بود از آن بالا
توهم غرق تماشایی...
#مهدی_ملک
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_حسین_ع_اربعین
گفتند رزق این همه زائر چه میشود ؟
رزق جهان رسد چو تکاند عبا حسین
#جواد_کریم_زاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
منعاشق تو هستم و تو دلبرِ جانم
هنگامهی مستیست،تو ای جان و جهانم
وقتی که کنار تو نشستم ز سر ذوق
من خیره به چشمان تو و لال زبانم
وقتی بغلت کردم و گفتم در گوشَت
بگذار در آغوش تو آرام بمانم
وقتی ز سرت روسری افتاد به شانه
دیوانه شدم،مستشد این روح و روانم
آشوب شدم... دست تو را خوب فشردم
گویی که برید از کفِ احساس عنانم
منخوب به تو خیره شدم تا سر فرصت
از آنچه که دیدم بنویسم و بخوانم
عاشق شدم و عشق مرا داد توانی
تا دل بدهم... از تو دلت را بستانم
گفتم که خدایا چه کنم با دل تنها
او از سرِ احساس تو را داد نشانم
تو آمده ای جان بدهی بر تنِ مرده
ای سبز ترین حادثه ی فصل خزانم
وقتیتو ز مندوری و من بیتو نشستم
باید که خودم را به خیالت برسانم
آشفته تر از موی پریشان دم طوفان
یک لحظه نباشی شب و روزم نگرانم
باید تو بمانی و مرا هیچ مرانی
من بی تو چگونه نفسی زنده بمانم
#علی_جعفری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بس "دلم" را زیرو رو کردم!!
با یاد تو بس روبرو کردم..
در خلوت چشمان تو ماندم!
هر گوشهای را جستجو کردم...
سر میرود از تو خیال من!
ای آرزوی بی مثال من...
بی تو همش با غم گلاویزم!
یک قهوهی تلخ است فال من...
درد تو در این سینهام جاری است!
هر روز من یک روز تکراری است..
زخمی که از تو در درونم هست!
آخر زمینم میزند کاری است...
#الهه_نودهی
#نائب_الزیاره_شهیدجاویدالاثر ❤️
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۸۹ 🎬
با صدای بلند فریاد زدم:نه نه ناریه اشتباه نکن ,توهیچ چیز ازمن نمیدونی... بزار همه چی راست راست برات بگم..
ناریه حرفم راقطع کرد وگفت:اونچه که باید بدونم رامیدونم , آدم وقتی بوی مرگ راحس میکنه تمام تلاشش رامیکنه تا دروغهای شاخدار را راست جلوه بدهد وخودش رانجات دهد,نترس شهید داعش میشی مگه همین رانمیخواستی؟
لطفا خفه بشو سلما وخنده ی بلندی کردوادامه داد...وقتی توهم شهید راه داعش باشی پس نهار رامیهمان پیامبرتان هستی... وباتمسخر گفت ببینم قاشق چنگالت را اوردی؟؟
نگذاشت حرف بزنم وگفت:
اماده ای ,یک ,دو,سه چشمام رابستم واز ته دل گفتم:یاصاحب الزمان...صدای من با صدای,سفیرگلوله ای که میامد قلبم رابشکافد ,باهم قاطی شد.....هرچه صبرکردم،دردی سوزشی هیچ جایم رافرانگرفته بود,ارام ارام چشمام راباز کردم,جسد ناریه جلوی من افتاده بود وباچشمای بازش ,خیره به نگاهم بود,سرم را اوردم بالا
یک مرد داعشی رادیدم که روی صورتش راپوشانده بود
خدای من نکنه مامورکشتن ناریه ازطرف ابوعدنان هست؟
مرد داعشی دید خیره نگاهش میکنم,اشاره کرد که بلند بشوم.
باترس بلند شدم ،نمیدونستم که تصمیمش راجب زندگی من چیه؟میخواهد بکشتم یا اینکه زنده میمونم؟
توهمین فکرا بودم که روی صورتش را باز کرد وبالبخندی زیبا گفت:به موقع رسیدم نه؟
وای خدای من ،باورم نمیشد،کسی را که روبروم میدیدم شک داشتم توبیداری باشه...
#ادامهدارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۰ 🎬
درست میدیدم علی بود .
ازنگاه خیره خودم خجالت کشیدم ,سرم را انداختم پایین وگفتم:علی اقا شما اینجا چه میکنید؟شما فرشته نجات من شدید.
علی با همون لبخند مهربون همیشگیش گفت:داستانش مفصله,سرفرصت برات تعریف میکنم ,عماد کجاست؟
اشاره کردم به ماشین
علی به سمت ماشین ناریه رفت وگفت:تواین جهنم بااین صداها هنوز مثل فرشته خوابیده.......داخل ماشین شد وگفت :سوار شو ,باید این ماشین راسرجاده اصلی بگذاریم تا بتونن جسد راپیدا کنند,وقتی دیدم ماشین شما ایستاد ،ماشین خودم را خیلی بالاتر پارک کردم تااینجا پیاده امدم تا این زنک متوجه حضورم نشه.
اشاره کردم به ناریه وگفتم:شاید نمیخواست بکشتم....
علی:اگه یک لحظه دیرتر شلیک کرده بودم ,کشته بودت,اینا بس که جنایت کردند,کشتن شما براشون ارزش کشتن یه پشه هم نداره,خودت را ناراحت این جونورها نکن ,سوار شو تا کنار ماشین,وقت میگذره...
کنار ماشین علی پیاده شدیم عماد رابغل کردم وسوار ماشین علی شدیم .عماد بیدارشد وبادیدن علی خیلی خوشحال شد,انگار خدا رابهش داده بودند,هی میخواست چیزی بگه اما نمیتونست ,علی گونه اش رابوسید
وگفت:فلفل زبون,چرا شیرین زبونی نمیکنی هااا
اهسته اشاره کردم به علی وبهش فهموندم که عماد لال شده,علی زد روی پیشونیش وبه فکر فرو رفت.
وقتی حرکت کردیم ،چشمم افتادبه اشعه های,طلایی خورشید که به من چشمک میزد ,یاد وقتی افتادم که با ناریه داخل نخلستان شدیم,فکر میکردم من طلوع خورشید رانمیبینم ,اما برعکس شده بود وناریه طلوع خورشید را ندید.
روکردم به علی وگفتم:چه طور منو پیداکردید؟چرا قیافه تان ,اینقدر تغییرکرده؟
علی:حالا بماند...بعدا مفصل میگم ,حالا توسوال من راجواب بده...اگه قیافه ام تغییرکرده ازکجا شناختیتم؟؟
روم نشدبگم اگه چشمهای مهربان تورا بین هزاران چشم ببینم بازهم تشخیصش میدم وگفتم:خوب از بچگی باهم بودیم ,دخترخاله ات هستم دیگه....اگه صدسال دیگه هم میدیدمت وموهاتم ریخته بودند و...بازم میشناختمت....
یکدفعه یاد فیصل افتادم ...
من:علی اقا,تکلیف فیصل چی میشه؟میشه من برم بیارمش پیش خودمون؟
علی:نه نه...برگشتن توبه اردوگاه اصلا ,صلاح نیست همین الان دنبال ام فیصل میگردند اخه دوتا داعشی گفتند دیشب بعدازنماز,ناریه با ماشینش چندتا مرد روبسته را برده داخل شهر والان به ناریه مشکوک شدن ووقتی ناریه به چنگشون نیافته ,رفیقش رامیگیرن...اگه توبری مطمینا گیرمیافتی...من خودم یه فکری به حال فیصل میکنم.
باخودم فکر کردم مگه علی شیعه نیست؟مگه برعلیه داعش نمیجنگه؟چرا اینقدر راحت حرف میزنه ,انگار یکی از مقامات داعش هست....
روم نمیشد هی,سوال بپرسم اما نمیدونستم که مقصدمان کجاست که خود علی گفت:....
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرامش یعنی
قایق زندگیتان را
دست کسی بسپارید که
صاحب ساحل آرامش است...
و امشب از خدای مهربان
قشنگترین، آرامشبخشترین
و بهترین شب را برایتان آرزومندم🙏
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من خانهام را
پراز رنگ ميكنم
پر از عطر زندگی
گل ميخرم🌺🍃
نان گرم می كنم
شعر مينويسم
و بــاور دارم
زنـدگی يـعنـی همين
بهانههای كوچك خوشبختی...
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بیش فعالی.... - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
4.61M
صبح 31 مرداد
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky