چون طیراً ابابیلِ سپه ، برخیزد؛
با"صادقِ سه"، عدو به هم می ریزد
سجّیل از آسمان به صهیون بارد
ننگِ ابدی زِگوشِ خصم، آویزد
#محمود_جهاندیده
#شعرِمقاومت_شعرِپایداری
#نَصرُمن_اللّه_وفتحٌ_قریب
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
این نسل کشی و حصر را پوش نکن
(القدس لناست )را فراموش نکن
ای امت مصطفی ید واحده باش
بر یاوه ی اشغالگران گوش نکن
#محمدعلی_ساکی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🏹✏️تیر ِبیداری✏️🏹
کرده ام عزم ِرقص ِدر میدان
تا......کنم کاخ ِظلم را ویران!
قصد دارم که، با سلاح ِقلم
افکنم رُعب ، در دل ِشیطان
سازم از شعر ، سنگری دیگر
در دفاع از... حقیقت ِایمان
افکنم ... تیری از کمان غزل
سوی کودک کُشان ودژخیمان
افکنم ... ... تیرهای بیداری
بهر ِتنویر ِذهن ِشبزدگان!!
دهم هشدار غافلان را ، با ،
تیری از... توپخانه ی عرفان!
گویم از پنجه های خون آلود
پنجه های کثیف خونخواران!
سازم ازواژه های کودک و زن
شعر ِمرگ ِشرافت ِانسان!!
نزنید هی دم از حقوق بشر!!
دیگر ای غربیان بی وجدان!!
کو...!؟نشانی ز ِغیرت عربی
آه......،ای حاکمان شهوتران
کور گردیده ...... چشمتان آیا!؟
مسختان کرده تختتان اینسان؟
عنقریب است وعده ی قرآن
می شود عهد عیشتان پایان
با دُم ِشیر ِبیشه ی ایران!!
مَنُمائید ... بازی، ای دونان!
بی شک هایپرسونیک ایرانی
هست ، حامیّ ِغزّه و لبنان
این دُم شیرِبیشه ی حق ست
نیست ، اسباب بازی ِطفلان!!
غزلم شد قصیده ، می دانم...
چه کنم؟درد ِدل کنم کتمان!؟
بشکند آن قلم ، که ننویسد؛
از ... ... جنایات ِناتو و ناتان
بشکند آن قلم که بی درد است
نیست وقت سکوت"حمید"الآن
بنویس... از غروب ِغربی ها ،
با حمایت ... ز ِیابوی ِنادان!!
بنویس... از ، شکوه ِنصرالله
بنویس... از ، هنیه و رضوان!
بنویس... از ، فواد و عاروری
بنویس... از،جهاد و سنواران
#محمدرضا_مصطفیزاده_خلخالی
،حمید،
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
682.5K
#دلبیقرار
چقدر، این دل من بیقرار بود امشب
چقدر، ثانیه چشم انتظار بود امشب
چقدر سخت نفس می کشید سینهی من
تو گوئیا، به کرونا دچار بود امشب
چقدر این دل معتاد من به نعشگی ات
نشسته بود به زانو ، خمار بود امشب
همیشه بر سخنم ،اعتبار می دادی
نبودی و سخنم ، بی اعتبار بود امشب
همیشه تا تو بیایی ، ستاره می شمرم
ولی ستاره چرا، بی شمار بود امشب
چو یار نیست ، غمش را به ماه باید گفت
ولی چه چاره ، نه ماه و نه یار بود امشب
به کوچه رفتم واما هوای پاییزی
به اسب زرد خزانی ، سوار بود امشب
#جعفر_غفاریان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_قصهی_دلبری
#قسمتچهلونهموپنجاه
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#قصه_دلبری
قسمت_چهلونهم
فقط کمی ریز بود..
دو کیلو و نیم وزن داشت و چشم های کوچک معصومانه اش باز بود
بخیه های روی شکمش را که دیدم ، دلم برایش سوخت ..
هنوز هیچ چیز نشده ، رفته بود زیر تیغ جراحی
دوبار ریه اش را عمل کردند ، جواب نداد .
نمی توانست دوتا کار را هم زمان انجام بدهد : اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد .
پرسنل بیمارستان می گفتند :« تا ازش دل نکنی ، این بچه نمی ره!»
دوباره پیشنهاد و نسخه هایشان مثل خوره افتاد به جانم!
_با دستگاه زنده س . اگه دستگاه رو جدا کنی میمیره!
_رضایت بدین دستگارو جدا کنیم . هم به نفع خودتونه هم به نفعه بچه . اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش !
وقتی می شد با دستگاه زنده بماند ، چرا باید اجازه می دادیم جدا کنند !
۲۴ساعته اجازه ملاقات داشتیم ، ولی ن من حال و روز خوبی داشتم ، نه محمد حسین!
هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه می داشتیم..
نامنظم میرفتیم و به بچه سر می زدیم
عجیب بود برایم ، یکی دوبار تا رسیدیم آن ای سی یو ، مسئول بخش گفت :
«به تو الهام می شه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم !»
ناگهان یکی از پرستار ها گفت :« این بچه آرومه و درست قبل رسیدن شما گریه ش شروع میشه !» می گفت :«انگار بو می کشه که اومدین!»
می خواست کارش را ول کند ، روز به روز شکسته تر می شد..!
رفت کلی پرچم و کتیبه از هیئت آورد و خانه پدرم را سیاهی زد و شب وفات حضرت ام البنین (ع) مجلس گرفت
مهمان ها که رفتند ، خودش دوباره نشست به روضه خواندن..
روضه حضرت علی اصغر (ع ) و روضه حضرت رباب (س) ..
خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم!
همه طلا ها و سکه هایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند ، یکجا دادیم برا عتبات..
می گفتند :« نذر کنین اگه خوب شد ، بعد بدین!»
قبول نکردیم ..
محمد حسین گذاشت کف دستشان که :« معامله که نیست!»
در ساعات مشخصی به من گفتند بروم و به بچه شیر بدهم.
وقتی می رفتم ، قطره ای شیر نداشتم
تا کمی شیر می آمد ، زنگ می زدم که « الان بیام بهش شیر بدم ؟»
می گفتند :« الان نه ، اگه می خوای بده به بچه های دیگه!»
محمد حسین اجازه نمی داد ، خوشش نمی آمد از این کار
بچه دو دفعه رفت و آن دنیا احیا شد، برگشت ..
مرخصش که کردند همه خوشحال شدیم که حالش روبه بهبودی رفته است
پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید، با دیدنش در خانه، تا نگاهش به او افتاد یک دل نه صد دل عاشقش شد !
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه
مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت
اما این شادی چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد ..
دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد ، هی سیاه می شد..
حتی نمی توانست راحت گریه کند. تاشب صبر کردیم اما فایده ای نداشت
به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود .
پدرم باعصبانیت می گفت:
((ازعمدبچه رومرخص کردن که توی خونه تموم کنه!))
سریع رساندیمش بیمارستان.
بچه را بستری کردند و مارا فرستادند خانه.
حال و روز همه بدترشد.
تانیاورده بودیمش خانه ، این قدربه هم نریخته بودیم
پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد ومی گفت:
((این بچه یه شب اومد خونه ، همه رو وابسته وبیچاره خودش کرد و رفت!))
محمدحسین باید می رفت.
اوایل ماه رمضان بود.گفتم:((توبرو،اگرخبری شد زنگ می زنیم!))
سحرهمان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد...
شب دیوانه کننده ای بود.
بعدازپنجاه روز امیر محمد مرده وحالا تازه من شیر داشتم
دورخانه راه می رفتم ، گریه می کردم وروضه حضرت رباب علیه اسلام می خواندم
مادرم سیسمونی هارا جمع کرد که جلوی چشمم نباشد
عکس ها، سونوگرافی ها وهرچیزی راکه که نشانه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت.
با پدرش ومادرش برگشت.
می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری،سوم،هفتم وچهلم..
خانواده اش گفتند:((بچه کوچیک این مراسم رونداره!))
حرف حرف خودش بود.
پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی دریزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند.
محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد.
خیلی باهم رفیق بودند.
ازمن پرسید:((راضی هستی این مراسما رونگیریم؟))
چون دیدم خیلی حالش بداست، رضایت دادم که بی خیال مراسم شود.
گفت:((پس کسی حق نداره بیاد خلد برین(قبرستانی دریزد)
برای خاکسپاری،خودم همه کارهاش رو انجام می دم!))
درغسالخانه دیدمش.
بچه راهمراه بایکی از رفقایش غسل داده وکفن کرده بود.
حاج اقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند.
به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان ، درست وحسابی اجازه می دهد بچه را بیبنم ، آن هم تنها
بعداز غسل وکفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم.
خیلی بچه را بوسیدیم وبا روضه حضرت علی اصغر علیه اسلام با اووداع کردیم
با آن روضه ای که امام حسین علیه اسلام قنداقه را بردند پشت خیمه..
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی
زیستن به خاطر
یک نفر است
تا نیمه ات را در نیابی
تسلیم انتخاب دیگران نشو
با تمام وجودم زندگی
را ساخته ام
تا در کنارش آرام شوم .
#حسین_رمضانی
سالگرد ازدواجمون مبارک🌹
تنها بهانه برای زندگی😍
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تقدیم به شهید مصطفی صدرزاده ی عزیز
در آینه ی چشمِ تو می رقصیدند
وقتی که تو را محوِ شهادت دیدند
آغوشِ تو تا طاقِ ثریّا وا شد
چشمانِ تو بر گلوله ها خندیدند
آسیه مرادپور
(خاتون)
راهِ شهادت را خودت هموار کردی در زمین
از مرزِ باور رد شدی رفتی به آن سوی یقین
در صدرِ دنیا مصطفیٰ...! زاده شدی از ابتدا
وقفِ تَولّیٰ گشته ای در مکتبِ اُمُ الْبنین
آسیه مرادپور
(خاتون )
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گرانبهاترین گنجینه زندگی
قلبی مهربان ورئوف است
دراین شب زیبا برایتان آرزومندم
قلبی مهربان
هرچه صفای دل
سلامت تن,اجابت دعا
و شبی بخیر و زیبا
ازآنِ شمامهربانان باشد
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky