شد دامنم از روضه ات آغشته ی اشک
در روز جزا بگیرم از رشته ی اشک
گویند فرشته ها #قتیل العبرات
هستی تو شهید عشق ای کشته ی اشک
#حسین_جعفری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هر چیزِ خوش از سمتِ تو خوشتر باشد
انگار که از جهانِ دیگر باشد
آن بوسه و لبخندِ تو با هم، چه شود!
مخصوصاً اگر اوّلِ آذر باشد.
#حسینعلی_زارعی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بی تو ، به رگِ سَحابها باران نیست
سیمای ستارهها دِگر تابان نیست
خورشیدِ نهان بیا که در غیبتِ تو
در اَغلبِ دستها گُلِ احسان نیست
#حسن_یزدان_پناهی_فَسا
#اَللّٰهُمَّعَجّللوَلیکَالْفَرَج
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتسیویکموسیودوم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتسیویکموسیودوم
یه لحظه جا خوردم،...
با بهت نگاهش کردم، مستقیم به چشمام نگاه کرد اما با کمی حالت خشم با همون ولوم بالاش که تا حالا نشنیده بودم ازش ادامه داد:
_چرا اینکارو کردین؟؟ من از شما اینو خواسته بودم؟؟ آخه چرا؟؟
بعدم نگاهشو ازم گرفت و بلند شد ایستاد و در حالی که جلوم راه میرفت سرزنش وار جملاتش رو بر سرم می کوبید:
_آخه من نمیفهمم شما چرا باید همچین کاری کنین، من ازتون خواسته بودم کمکم کنین اما شما چی...دقیقا کاری رو کردین که خواسته ی مادرم بود.. اینجوری قرار بود کمکم کنین؟؟؟
راه میرفت و سرزنشم میکرد..من دلم گرفته بود ازش، دیگه نمیتونستم جلوی ریزش اشکامو بگیرم، دونه های اشکم سرازیر شدن...اما عباس انگار حواسش به من نبود که همونطوری که با حرص راه میرفت
و نگاهش به کفشاش بود حرفاشو میزد:
_من نمیتونستم مخالفت کنم، در برابر مامان بابام خلع سلاح بودم، هیچی نمی تونستم بگم دوتا خاستگاری قبلی رو تونستم بپیچونم این یکی نمیشد..تمام امیدم به شما بود، اما شما چیکار کردین، زدین همه چیزو خراب کردین .. شما جلوی رفتنمو با این کارتون گرفتین ...
از حرکت ایستاد..
منم بلند شدم درحالی که کل صورتم از اشک خیس شده بود دیگه تحمل سرزنشاشو نداشتم .. دلم نمی خواست کسی که سرزنشم میکنه عباس باشه ..
با ایستادنم در حالی که سرشو بالا میاورد تا به صورتم نگاه کنه ادامه حرفاشو میزد:
_آخه من نمیفهمم شما ...
تا نگاهش به چشمام افتاد جملش ناتمام موند، مبهوت به صورت خیس از اشکم نگاه می کرد ..حالا نوبت من بود، دیگه باید یه چیزی میگفتم .. با دست اشکامو از جلوی چشمم پاک کردم و گفتم:
_من همه ی این کارا رو فقط ... فقط به خاطر شما کردم ...
دیگه نتونستم تحمل کنم اشکام باز سرازیر شدن اما عباس همونجا ایستاده بود و تو بهت اشکای من بود،
دویدم سمت خونه،،،
با وارد شدنم به هال با اون حال آشفته و گریه همه جا خوردن، وای که من حضور همه رو فراموش کرده بودم .. دیگه اتفاقی بود که افتاده بود، دویدم سمت اتاقم و خودمو رو تختم انداختم و تمام بغض هامو رو بالشتم خالی کردم..
بابا .. باباجون مگه کنارم نیستی پس چرا ناآرومم ...آرومم کن ...
نمیدونم چند دقیقه بود که گریه می کردم ولی چند بار صدای باز و بسته شدن در و شنیده بودم..
آروم از جام بلند شدم که چشمم خورد به مهسا که کنارم نشسته بود و با نگرانی نگاهم میکرد
- چیشده آبجی؟!
سعی کردم لبخندی رو بزور رو لبام بنشونم آروم گفتم:
_هیچی عزیزم
رفتم دستشویی و صورتمو با آب سرد شستم،،،به اتفاقات چند لحظه پیش فکر کردم، وای خدا حالا جواب بقیه رو چی بدم،
هنوز یه ساعت از محرمیتمون نمیگذشت که منو با اون حال دیدن،الان فکر می کنن چیشده که من گریه میکردم، خدا کمکم کن ..
وضو گرفتم و زیر لب فقط صلوات میفرستادم ..از دستشویی که اومدم بیرون با ملیحه خانم روبرو شدم، منتظر من بود اینجا..
سرمو به زیر انداختم که اومد دستامو گرفت و گفت:
_معصومه جان عباس چی گفت بهت که ناراحتت کرد؟
نگاش کردم، چشماش نگران بود،،اون مادر بود نباید از پسرش دلگیر میشد، اصلا چرا از عباس، مگه مقصر من نبودم که بدون مشورت با عباس این تصمیم رو گرفتم ..
آهی کشیدم و گفتم:
_نه ملیحه خانم من باعث ناراحتی عباس شدم تقصیر من بود، من کاری کردم که اون سرزنشم کنه و گریه ام بگیره، تقصیر من بود
مهربانه نگاهشو بهم دوخت و گفت:
_امان از دست جفتتون .. دوتاتون عین همین
سوالی نگاهش کردم که گفت:
_عباس هم دقیقا همینو گفت، گفت تقصیر خودشه و تو رو ناراحت کرده، والا آخرشم نفمیدم چیشده و کی کیو ناراحت کرده
لبخندی رو لبم نشست،،، راستش هر چقدر زمان بیشتر می گذشت و عباس رو بیشتر می شناختم تازه می فهمیدم که واقعا مردِ من عباس بود!
#ادامه_دارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساریم..
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🚨اولین کنگره ے ملے شعر ایمنے و آتش نشانے با همکارے سازماט آتش نشانے تهراט برگزار مے کنـב
📌#موضوع_آثار:
ایمنی و آتش نشانی
ایثار آتش نشانان
سازمان آتش نشانی
شهدای آتش نشان
📌#قالب_آثار
شعر کلاسیک
شعر نو
شعرکودک و نوجوان
ترانه
📌#شرایط_آثار:
ذکر مشخصات صاحب اثر همراه با شماره تماس
فایل ها به صورت ورد و فوت BNazanin
دبیر خانه حق چاپ آثار در یک مجموعه و استفاده در سایر برنامه های سازمان را دارد.
حضور افراد برگزیده در مراسم اختتامیه الزامی ست.
📌#جوایز_برگزیدگان_کنگره :
نفر اول :تندیس، لوح تقدیر و جایزه نقدی 80.000.000 ریال
نفر دوم :تندیس، لوح تقدیر و جایزه نقدی 70.000.000 ریال
نفر سوم :تندیس، لوح تقدیر و جایزه نقدی 60.000.000 ریال
شایسته تقدیر : لوح تقدیر و جایزه نقدی 30.000.000 ریال
شایسته تقدیر : لوح تقدیر و جایزه نقدی 30.000.000 ریال
📌 #نحوه_ارسال_آثار:
شماره ی ۰۹۲۱۲۳۸۶۱۴۷༺ایتا،بله،تلگرام
سرکار خانم ندا نوروزی
مهلت ارسال آثار: پایان آذرماه ۱۴۰۳
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🍁الهی
🍂تـو کـه باشـى
🍁تـمام دورها نزدیک
🍂و تـمام نامـمکن هـا
🍁مـمکن مى شوند
🍂گـرمـاى بـودنـت را
🍁از سرماى روزگار ما نگیر
🍂شـب پاییزی تـون
🍁لبریز از آرامـش الهی
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky