رنگ چشمان تو و عطر تنت
میکند هر لحظه هر جا دلبری
لحظهای از خانه رفتی گر برون
دل ز کل این جماعت میبری
#علی_جعفری
#بداهه
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آدم ها را تحقیر نکن ،
عقده ای درونشان رشد می کند ،
#هیتلر می شوند و دنیایت را به آتش می کشند ...
برای آدم ها توضیح بده و شفاف باش ،
وگرنه #دائی_جان_ناپلئون می شوند و با تردیدهایشان زیر و رویت می کنند ...
آدم ها را دست کم نگیر ،
وگرنه #چرچیل می شوند و بنیانت را از ریشه می بُرند ...
آدم ها را تهدید نکن ،
وگرنه #آل_کاپون می شوند و می افتند به جانِ آرامش و امنیتت ...
با آدم ها اگر آدم وار برخورد کنی،
برایت خودشان می مانند و زیبایی هایِ وجودشان را می بینی ...
غیر از این باشی ؛
غیر از این خواهند بود ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ما منتظریم او گره باز کند
عباس علی باز هم اعجاز کند
دستان حرامیان قلم خواهد شد
گر دخترکی پیش عمو ناز کند
#یاعباس🚩
#یارقیه
#اسماعیلعلیخانی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می توانستم گیلاس را
تا نیمه از شرابِ ڪهنه پر ڪنم
می توانستم
یڪی از آن آهنگهاے قدیمی
را بگذارم
و آرام آرام خمارِ نوستالژے روزگارِ خوب شوم
می توانستم پا برهنه
ڪوچههاے باریڪِ باغ را بدوم
می توانستم دامنم را
پر از شڪوفههاے یاس ڪنم
و مست شوم ...
مستِ مستِ مست
اما پشتِ این پنجره، رو به دریا نشستم
و براے تو شعر نوشتم
مست شدم ...
مستِ مستِ مست ....
#نیکی_فیروزکوهی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آماده باش داعشیان جلوه گر شدند
باید دوباره سمتِ حرم خیمه بر زنیم
از اتّحاد، آدمکِ نابکاره را
با ذوالفقارِ همّتِ مردانه سر زنیم
#محمد_خوش_آمدی
#سوریه
#بازگشت_داعش
#اقتدار_ایران
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استوری دقایقی قبل صفحه اینستاگرام آستان مقدس حضرت زینب (س) از وضعیت حرم
شب روضهست و باز در ذهنم
روضههایی شدید میآید
باز تیری سه شعبه دنبال
یک گلوی سپید میآید
باز با قصد غارت خیمه
دستهایی پلید میآید
باز هم شمر جانب گودال
پی قطع ورید میآید
#محمدعلی_بیابانی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
باغ مناجاتت چرا اینقدر کمبار است؟
خار خطاهایت چرا خروارخروار است؟
قلبت مگر آیینۀ نور الهی نیست؟
ماندم چرا بر آینه اینقدر زنگار است!
گفتی که کشتی اژدهای خشم را اما
میبینمش، هم زنده هم شاداب و بیدار است
از آسمانت پاک کن آلودگیها را
وقتی هوای قلب تو در حال هشدار است
در را به روی قل هو الله احد وا کن
سودی نمیبخشد به دل گوشی که دیوار است
کافی است همراهت کلافی از طلب باشد
در انتظارت چشم یوسف سوی بازار است
امروز اگر باری نداده باغ ایمانت
فردا به الطاف خدا این باغ پربار است
#زینب_نجفی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
57.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امان از شام
دل فغان می کند، فغان ازشام
آتشم می زند بیان از شام
زخم دارند واژه ها به جگر
لکنت افتاده در زبان ازشام
دردمندان آشنا در جان
زخم دارند بیکران از شام
از مصیبت شکست پشت زمین
خون شده قلب آسمان از شام
شعله ها سرکشید تا به فلک
سوخت سرتاسر جهان از شام
داشت کم کم به چشم می آمد
ازپس جاده ها نشان از شام
فاطمه داشت زیر لب می گفت
نگذرد کاش کاروان از شام
کربلا رفت روبه پایان، نه
تازه شد باز داستان از شام
خیزران خورد روی مروارید
دود برخاست ناگهان از شام
آنچه دیدند اهل بیت کجا؟
وآنچه گفتند دیگران از شام
روضه این است: حضرت زینب(س)
پیربرگشته این جوان از شام
می نویسم فقط به جای غزل
بارها، بارها، امان از شام
#امان_از_شام
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتشصتوپنجوشصتوشش
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتشصتوپنجوشصتوشش
در حال چیدن کتابام تو قفسه بودم،
مهسا اومد کنارم نشست و با ذوق گفت:
_معصومه! تا چند وقته دیگه با آتنا دوستم میخواهیم بریم ثبت نام، میخواهیم کارگردانی بخونیم
نگاه گذرایی بهش انداختم و بی هیچ حرفی همچنان مشغول کارم بودم
که باز گفت:
_وای حتی به اینم فکر کردم .. اولین فیلمی که در آینده میسازم چی باشه
خنده ای کرد و گفت:
_میخوام فیلم زندگی تو رو بسازم و اسمشو بزارم “یه بدبخت “
بعدم خندید، از حرف بی مزه اش اصلا خنده ام نگرفت، با حرص فقط مشغول گذاشتن کتابام بودن، عباس قول داده بود امروز تماس میگیره اما تا الان زنگ نزده بود و این اذیتم میکرد،
تو همین فکر بودم که مهسا با صدای نسبتا بلندی گفت:
_دارم با تو حرف میزنما، نمیشنوی معصومه
کمی نگاهش کردم، واقعا حوصله ی مهسا رونداشتم، وقتی دید بی هیچ حرفی انقدر جدی نگاهش میکنم،
بلند شد ایستاد و گفت:
_تو چرا اینجوری شدی، دیگه معصومه قبل نیستی، همش ناراحتی، تو که #طاقت نداشتی چرا فرستادیش؟؟؟
مکثی کرد و باز با حالت عصبی گفت:
_چرا گذاشتی عباس بره، جلوشو میگرفتی، گذاشتی بره که خودت به این حال و روز بیفتی؟؟؟؟
فقط با بهت بهش نگاه میکردم. که با همون حالت عصبی همراه بغضی تو صداش ادامه داد:
_بی پدری واست کم نبود که خواستی عباس رو هم از دست بدی، ما دِین خودمون رو به این کشور ومردم ادا کرده بودیم بابامونو دادیم، حالا رسیده بود به عباس … اره …
صورتش پر اشک شده بود، دوید رفت بیرون، داغ نداشتن بابا هیچ وقت از دل هیچ کدوممون نمیرفت،
مهسا چه بد بی پدر بودنو به رخم کشید ..
سرمو گذاشتم رو زانوهام، این اشکها کی دست از سرم برمیداشتن،
چقدر سخت بود بدون تو بابا ….
.
.
گوشی رو برداشتم، صداش مرهمی شد روی قلب شکسته ام
عباس - سلام
- سلام عباس
- خوبی؟!
سعی کردم تمام تلاشمو بکنم متوجه بغضم نشه که تا چند دقیقه پیش بخاطر حرفای مهسا گریه می کردم:
_خوبم!
کمی ساکت بودیم که پرسیدم:
_تو چطوری ؟!
- الحمدلله خوبم، راستی مامانت اینا چطورن؟ مهسا خانم؟، محمد چطوره؟؟
آهی کشیدم و گفتم:
_خوبن، همه خوبن
- خداروشکر
باز سکوت، نمیدونستم چی بگم، همیشه همینطور بود قبل زنگ زدنش به همه چی فکر میکردم که چی بهش بگم اما وقتی زنگ میزد هیچی به ذهنم نمیرسید،وقتی زنگ میزد فقط دلم می خواست صداشو بشنوم صدام زد:
_معصومه
+بله
- به مامانم حتما سر بزن، ببین که حالش خوب باشه
- چشم
#ادامه_دارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky