کلبه ی شعر
#حضرت_ام_البنین_س_مدح
#روضه_شهادت_حضرت_زهرا_س
#زبان_حال_حضرت_زینب_س_اسارت
من کیستم، من یاور دین مبینم
من همسر مولا امیرالمومنین
چون فاطمه همواره یار شاه دینم
ام الادب، ام الوفا، ام البنینم
باشند فرزندان زهرا نور عینم
من مادر عباس علمدار حسینم
حب علی و فاطمه شد اعتبارم
باشد فدای نامشان ایل و تبارم
من بهترین نامادری روزگارم
من بهر اولاد علی خدمتگزارم
از ابتدا همواره در تاب و تب هستم
فخرم همین بس من کنیز زینب هستم
معروف در بین کلابیه به شیرم
شیرم ولی در نزد زینب سر به زیرم
من کی توانم جای زهرا را بگیرم
من آمدم در پای اولادش بمیرم
یار حسین و خاک پای مجتبایم
من پاسدار حرمت آل عبایم
ای کاش بودم جای زهرا بین کوچه
در حمله ی اعدای زهرا بین کوچه
تا جان دهم در پای زهرا بین کوچه
در یاری مولای زهرا بین کوچه
تا جای او بر صورتم میخورد سیلی
یا جای زهرا صورتم میگشت نیلی
آندم که زهرا جانب در رهسپر بود
ام البنین ایکاش آندم پشت در بود
آندم که هنگام هجوم قوم شر بود
ایکاش بهر فاطمه بر او سپر بود
آندم که آمد دشمن او در مصافش
بر بازوی من کاش میخوردی غلافش
من تا ابد از پیروان یاس هستم
وز بهر مظلومیتش حساس هستم
من مادر شیری چو خیرالناس هستم
ام البنینم مادر عباس هستم
عباس من پور شه بدر و حنین ست
در کربلا او کاشف الکرب حسین ست
گفتم به او دست از حسینم بر ندارد
گفتم حسینم بعد از او یاور ندارد
گفتم مرا وقت وداع در بر ندارد
گفتم بمیرم چون حسین مادر ندارد
گفتم برو، الگوی عشق و راد مردی
اما مبادا بی حسینم باز گردی
روزی شنیدم بانگ نای کاروان را
مرثیه ها و های های کاروان را
از دور میدیدم عزای کاروان را
رنگ زنان و بچهها ی کاروان را
قامت خمیده همره خیل یتیمان
زینب رسیده خسته با حالی پریشان
فرمود مادر جان گلم را سر بریدند
لب تشنه جسمش را به خاک و خون کشیدند
با نیزهای پهلوی پاکش را دریدند
لب تشنه اولاد تو هم در خون تپیدند
ما را اسیر و بیکس و بی یار بردند
با دست بسته بر سر بازار بردند
مادر چهل منزل گواهم چشم تر بود
اشکم مرا آب و ، غذا خون جگر بود
ما را سنان و شمر و خولی همسفر بود
بر روی هر نی راس پاک یک قمر بود
پیراهن خونین دهد شرح سفر را
سوغات آوردم برایت این سپر را
#جواد_کریم_زاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فروغِ نابِ حق، نَجمُ الْیقین است
به فرمانِ امیرَالْمؤمنین است
یلی پَرورده شیراَفکن چو عبّاس
هوادارِحُسین(ع)، اُمُّ الْبَنین است
#حسن_یزدان_پناهی_فَسا
#سلامبربانویوفادارِامامعلی(ع)
#حضرتِاُمُّالْبَنین
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتهفتادوهفتوهفتادوهشت
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتهفتادوهفتوهفتادوهشت
خندید و گفت:
_حالا بزار کمی درس حوزه بخونم، اگه بعدش دیدم هنوزم بهش علاقه دارم کارگردانی رو هم میخونم، هنوزم تو فکر ساخت فیلم تو هستم
هممون خندیدیم ..
و من چقدر خوشحال بودم که مهسا برای زندگیش بهترین تصمیم ها رو میگیره
.
.
درحالیکه پشت سرش راه میرفتم صداش کردم برگشت و نگاهم کرد، باکلافگی گفت:
محمد_معصومه جان خبری شد بهت میگم
با نگرانی گفتم:
_خب بزار منم بیام، بخدا دلم طاقت نمیاره
در حالی که در ماشین رو باز میکرد تا سوار شه گفت:
_انقدر بی قراری نکن، هر خبری شد بهت میگم، فعلا که چیزی معلوم نیست، تو بجای نگرانی پاشو برو خونه ملیحه خانم ببین حالش خوبه یا نه
با ناراحتی صداش زدم:
_محمد!!
- چیه خواهر من، بیا برو بزار منم برم، انشالله که خبری نیست اگه بود که دوست عباس پشت تلفن بهم میگفت چیشده
- خب پس چرا هیچی نگفت، یعنی فقط بهت گفته بری تهران که ببینی چیکارت داره، حتما یه خبری از عباس شده دیگه
سوار شد و در ماشین رو بست وگفت:
_خواهش میکنم آروم باش، قول میدم اگه خبری از عباس به دستم رسید اول به تو بگم، باشه؟؟
فقط سرمو تکون دادم، در حالی که ماشین رو روشن میکرد گفت:
_ملیحه خانم یادت نره!!
زیرِ لب باشه ای گفتم...
و با چشمای مضطرب رفتنش رو تماشا کردم، وای که تا محمد برگرده من نصفه جون شدم ..
چه لحظات سختیه این بی خبری ..
.
چای آویشن رو گذاشتم روی میزی که کنار ملیحه خانم بود... سرفه ای کرد که گفتم:
- بخورین حالتون بهتر بشه، سرما خوردینا !!
با مهربونی نگاهم کرد وگفت:
_ممنون گلم دستت درد نکنه
- خواهش میکنم، وظیفه است
نگاهی به اطراف کرد وگفت:
_دیروز نشستم اتاق عباس رو تمیز کردم
باز سرفه کرد و ادامه داد:
_دلم یهویی خیلی هواشو کرد
بغض به گلوم چنگ میزد،
ملیحه خانم عجب دلی داشت که بازم میتونست بره به اتاق عباس، اما من از ترس یاداوری نگاههای عباس و دلِ بی تابم قدرت نزدیک شدن به اتاقش رو هم نداشتم،...
با سرفه ملیحه خانم از فکرم اومدم بیرون و نگاهش کردم این مادر مهربون رو،بهش گفتم:
_ملیحه خانم چه پسر خوبی تربیت کردین!!
لبخندی به روم زد، توی چشماش اشک میدیدم، اشک شوق از داشتن پسری مثل عباس بود یا اشک دلتنگی از دوری عباس!
- پسری که فقط معصومه ای مثلِ تو لیاقتش رو داره، توام خیلی خوبی معصومه جان! چه خوبه که تو رو برای عباسم انتخاب کردم
بلند شدم و کنار پاهاش نشستم، سرمو گذاشتم رو زانوهاش و گفتم:
_ملیحه خانم منو ببخشین، ببخشین که اجازه دادم عباس بره و با وجود نارضایتیتون مجبور شدین رضایت بدین به رفتنش
روی سرمو نوازش کرد وگفت:
_قربونت بشم عزیزم، عباس کاش منو ببخشه که اینهمه مانع رفتنش شدم و اذیتش کردم
کمی مکث کرد و در حالی که هنوزم سرمو نوازش میکرد گفت:
_هفتمِ شهید محلتون که اومده بودم با مادرشهید حرف زدم، تازه بعد اون روز متوجه شدم چقدر من بی تاب بودم و چقدر مادر شهید صبور بود، اون روز فهمیدم خدایی که شهادت میده مطمئنا صبرشم میده ..دلم آروم تر شده ..گرچه برای دیدن عباس بی تابم ولی نفسهای خدا رو بیشتر حس میکنم کنارم ..
همچنان که سرم رو زانو های ملیحه خانم بود اشک میریختم،
شهید هادی چه کرده بود با دلِ همه …
🌸باز هم بوی یاس میومد …🌸
مادر عباس عجیب بوی عباس رو میداد …
حالا مطمئن بودم که پاکی و عطر یاس عباس از مادرِ مثل زینب "سلام الله علیها “صبورش بود …
چه خوب بود که همه راهشونو پیدا کرده بودن …و چه سخت که من هنوز هم دلبسته و دلتنگ عباس بودم …
من کی #دل_میکندم از #تمام_داراییم تو این دنیا که عباس بود …
.
.
.
رو تختم دراز کشیده بودم و منتظر تماسی از محمد، دیگه صبرم تموم شد، گوشی رو برداشتم و شماره محمد و گرفتم،
مثلا قرار بود زود خبر بده!!
با شنیدن جمله
” مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد ” حرصم گرفت ..
ای بابا این مشترک کجاست پس!!
باز دراز کشیدم و نگاهم رو به سقف دوختم، مهسا اومد تو اتاق
- نمیایی واقعا؟؟؟
همونطوری که نگاهم به سقف بود
گفتم:
_نه، تا محمد زنگ نزنه و خبری بهم نده از خونه تکون نمیخورم
شونه ای بالا انداخت وگفت:
_باشه، خداحافظ ما رفتیم
وقتی مامان و مهسا رفتن، بیشتر احساس تنهایی کرد..بلند شدم قرآن رو برداشتم،
تصمیم گرفتم صلواتی رو به امام زمان هدیه کنم و قرآن رو باز کنم شاید کمی آرومم کرد ..
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمى صبر کن...حوصله کن!
پایانِ کتاب را
با هم خواهیم خواند.
حالا بخواب!!
تا فردا صبح...
فرصت براى گریستن
بر این روزگار بسیار است!
#سیدعلى_صالحى
🌓🌓🌓🌓
شبتون بخیر
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحها باید تمامِ دغدغه ها را
تا کرد و روی طاقچه ی
بیخیالی گذاشت.
باید غصه ها را مچاله
کرد و از پنجره پرت کرد بیرون.
دلمون یک گوشه ی دنج میخواهد
با یک لیوان چای داغ ،
و شاد بودن کنار خانواده
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
محبوب من...............
گلدان پشت پنجره را بنگر..............
اگر برگه هایش زرد
و پژمرده شدن بدان.......
که دلتنگت شده ام..........
من قلبم را درون همان گلدان خاک
کرده ام..............
#اسمهان_منصوری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
میآیی و هی نگاه میاندازی
در چشم و دلم گناه می اندازی
خورشید تو هر صبح به یک ترفندی
صد بازی تازه راه میاندازی!
#صفیه_قومنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
صلیاللهعلیک یا فاطمهیامالبنین
زائری در این حرم دارد زیارت میکند
با مرور ذکر یازهرا (س) عبادت میکند
گَردها را سرمهی چشمان خیسش میکند
کارهای خانه را با قصد قربت میکند
با گلاب اشک میشوید در و دیوار را
دم به دم با فاطمه تجدید بیعت میکند
بوسهباران میکند صحن و سرای نور را
ساکنانش را ز جان خود محبت میکند
دیده اینجا حضرت قرآن ناطق زیر لب
هر طرف رو میکند کوثر تلاوت میکند
بارها دیوار را در نوحهخوانی دیده است
دیده در از روضهی زهرا روایت میکند
در فضای روضههای باز آل مصطفی
هر نفس بر اهل آن عرض ارادت میکند
فاطمه حالا شبیه فاطمه در اوج عشق
هستیاش را صرف در راه ولایت میکند
ازخودش چیزی نمیگوید که محو فاطمهست
یاد زهرا میکند هرگاه صحبت میکند
ذکر تسبیحات زهرا مینشیند بر لبش
تا که در سجاده با معبود خلوت میکند
بند بند پیکر عباس او در علقمه
در میان شط خون غسل شهادت میکند
خواست تا قربانی این عشق باشد هستیاش
آرزویش را خدا دارد اجابت میکند
#حضرت_ام_البنین
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky