تا عکس تو در قاب چشمم قاب میشد
بغضم شبیه کوه برفی آب میشد
آه ای نجیب با اصالت خواب بی تو
خلوت نشین کوچهی مهتاب میشد
آرایهی اغراق من اصلا تو بودی
با رفتنت بیچاره دل بی تاب میشد
این گونه رفتن با همیشه فرق میکرد
فصل جدیدی داشت از نو باب میشد
در عرصهی دلدادگی از دل بریدن
تعریف تو از انتخابی ناب میشد
پشت سرت باریدن من بی صدا بود
روزی که سهمت دیدن ارباب میشد
#مهتاب_بهشتی
#غزل_آیینی
#شهادت_عشق_ناب
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
668.9K
حقِ من ایننیست ،همزخمت بماند در تنم
هم گناهِ عاشقی افتاده باشد گردنم...
گرچه معمولیترین معشوق در عالم تویی
غیرِ معمولیترین عاشق در این عالم منم..!
دشمنم با هر کسی که دوست میدارد تو را
مشکلمایننیستمنبا دشمنتهم دشمنم...
گریهام را هر قَدَر پنهان کنم از مادرم
عاقبت بو می بَرد از خیسیِ پیراهنم...
بینِ سنگ و شیشه معنایی ندارد انتقام
بعدِ هر ضربه بهتو، امکان ندارد نشکنم...!
#مینا_بیگ_زاده
خوانش 🎙#محسن_رشیدی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویند عشــق چیست؟!
بگــو ترک اختیار
هرجا که هست درد نیست،
تجلی است
#بداههـــیوسفـــدفتری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⠀
مثل یک قطعه ی
آرام بخش موسیقی،
مثل یک استکان چای دارچین
وسط سرمای زمستان،
بیا
و همانقدر "داغ"
به همان اندازه خوش عطر
کنار دلم باش..
بیا و همان حال
خوشی باش که
نشستنش روی دلم،
مثل اولین برف سال
یک دل سیر میچسبد،
همانقدر دلخواه...
#محمد_ارجمند
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
گره خورد بال خیالم،به طوفان اروند
به نیزارِ در زیرِ پای سواران اروند
دوباره نفس ،حبس شد در گلوگاه این شهر
شکست ار غوانی ترین، بغض پنهان اروند
دوباره روایتگر دشتی از لاله شد عشق
دوباره پر از درد شد شطِّ جوشان اروند
دوباره نگاهی پراز سوز می کاود از دور
تمام غریبانه ها را در اشک خروشان اروند
تَرَک خورد چشمِ غم آلودِ امُّ الرصاص و
نشستیم بر سفرهٔ اشک گُردان اروند
دل سنگ شد آب،در ماجرایی که (جِشئَم)
به مانند خولی درآمد به میدان اروند
عجب روضه ،دستان غواص هارا که بستند
پر از ندبه شد خندق صبح خیزان اروند
زچشمان پر استغاثه هویداست باید
ببارد براین آتش خصم،باران اروند
چه عطری،شبیهِ به عطر هم الصادقوناست
که میآید ازقعر گودال سوزان اروند
ترک خورد لبهای داغ و درآن تشنگیها
دگرباره آتش در افتاد بر جان اروند
چقدر آسمان ضجّه زد تا تماشایتان کرد؟!
چقدر آب،آتش گرفتای شهیدان اروند؟!
و کرب وبلا،کربلای چهارست،مردم
که هم آتش وهم عطش گشت مهمان اروند
فقط ذکر لبیک را میشنید و دگر هیچ
سیاهیکه میرفت،چشم پریشان اروند
از این خاک،بدر المنیران شدند آسمانی
وبرجان وتن هایشان خورد،سوهان اروند
خدایی ترین عشق درچشمشان موج هازد
چنانکه تب افتاد، در شطِّ حیران اروند
الا ای که سرمستی از نصر پوشالی خویش
مکِش کِل، مکن هِلهِله پیش چشمان اروند
مشو بیش از این مست آن خوی حیوانی خویش
که نَتوان شکست ای عدو چنگ و دندان اروند
اَبر شیر مردان،درآن قعر گودال وحشت
به نام حسین (ع)آرمیدند بر خوانِ اروند
#غواصان
#۴دی
#فاطمهساداتموسوی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کنار درد دل من سه نقطه چین بگذار
خطوط چهره ی خود وا کن وکمین بگذار
مرا بگیر زدستان شعر نامحدود
کنار واژه برایم دل غمین بگذار
بخط اخمتو بنویس پیری آری پیر
به گریههای شبم کودکی حزین بگذار
بگیر دست مرا لا اقل ببر یک شب
کنار عشق محبت گلی بچین بگذار
ببین که قد جوانیم ناگهان خم شد
توان کجاست بیاور مرا بر این بگذار
چقدر کفر بگویم جهنم است جایم
جنان بما که ندادی کمی جبین بگذار
مکن نگه تو بحرفم خدای خوبی ها
بجای این همه لاطا علات دین بگذار
#صدیقه_شاداب_نیک
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_لقمهیحلال
#قسمتدوازدهموسیزدهم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#لقمه_حلال
#قسمتدوازدهم
سلام بابا
بابا:سلام بر دخترگلم ,چی شده هنوز,این موقع شب بیداری؟مگه فردا مدرسه نداری عزیزدلم؟
من:باباجون,سال اخره,هی میپیچونیم,شده مثل دانشگاه,هروقت بیای,هروقت بری...
مامان:ژینوس توهمیشه این موقع خواب بودی هاا,حس ششمم بهم میگه این سرزدن اخرشبت به پاپی ومامی ,یه خواسته ای به دنبال خودش دارد.
دست انداختم گردن مامان ویه بوسه از لبش گرفتم وگفتم:اخ قربون مامان باهوش خودم بشم من ،راستش دانی پیام داده...
یکدفعه بابا مثل اینکه بهش برق وصل کنن سرش رابالا گرفت وگفت:دانی؟!!این دیگه کیه؟!! از کی تا حالا بایه پسردوست میشی هااا
مامان رو کردبه بابا وگفت:بابا جوش نیار،دوستای,واقعی ژینوس همه دخترن,این دانی یه پسره ی انگلیسی هست ,باهم تویک گروه هستن,اینترنتی,ازاین شبکه های مجازی,من درجریان هستم.....
بابا یه اهی کشید وسرش را تکون داد ومشغول کتابی که داشت میخوند شد ,اما مطمینم تمام حواسش,پیش حرفهای من ومامان بود.
مامان:خوب حالا این دانی چی گفته که باعث شده خواب از,سرت بپره.
من:مامان یه خبرخووووب,یک دوو همگانی تومجارستان برگزار میشه,قراره گروه ما هم شرکت کنه....نمیدونی چقد خوشحالم....منم گفتم که میام.
یکدفعه برای بار دوم بابا سریع سرش را گرفت,بالا وهیچی نگفت اما یه نگاه به مامان کرد که از,صدتا اولتیماتم بدتر بود.
مامان:چرا بدون اینکه ما را درجریان بذاری قول رفتن میدی هاا؟؟
من:مامااان,مگه قراره نرم؟؟یه دوو ساده است,دوروز هم بیشتر طول نمیکشه خوووب,مثل اونبار که رفتم کیش,تازه اونجا یک هفته شد ,اینجا که کمتره...
مامان:نمیدونم،باید فکر کنم,نمیباست پیش پیش قول,بدی.
من که کلا دپرس شده بودم بلند شدم تا برم اتاقم که بابا هم همراه من بلندشدوگفت:خوابت نیست ژینوس جان؟؟اخه میخوام دوتا حرف پدرودختری بزنیم.
شک نداشتم که بابا میخوادراجب همین دوو ومجارستان بامن صحبت کند,روم نشد بگم نه...بالبخندی دستم راگرفت باهم به طرف اتاق من رفتیم ومامان هم با نگاه کنجکاوش ,ردمان را دنبال میکرد.
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky