eitaa logo
کلبه ی شعر
2.6هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4هزار ویدیو
33 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستت دارم فراوان به غایت جان انگونه که دور از تماشای تو‌ جان می سپارم اما حاضر نیستم قلبم را جز تو در اختیار کسی بگذارم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلِ بیدار جز تَعصُّب نبُوَد پایه ی دیوارِ دگر رو برانگیز به کردارِ جهان ، کارِ دگر بَس تَنیدند تَعصُّب به تَنِ بُلبُل وگُل جز صداقت نبُوَد مرهمِ بیمارِ دگر بُلبُل از غمزه ی گُل نغمه ی خوش می خوانَد دل کجا بسته گُلِ باغ ، به گفتارِ دگر؟ پیشتازانِ رهِ عشق ، سَبُکبارانند کو در این گرمی بازار ، سَبُکبارِ دگر؟ عمر در سردی ایّام به غفلت طی شد عقل جوید به بهاران ، دلِ بیدارِ دگر باغِ اندیشه به جز دوست ، شکوفا نشود دلِ بیدار، نجوید به جهان ، یارِ دگر ای گُل از عهدِ تو بویی ز وفاداری نیست! بر سَرِ عهد منم با دلِ بیمارِ دگر خوی آشفته کجا دل بِبَرَد از عاشق! چهره آشفته کن ای یار به دیدارِ دگر ای " جهاندیده" به جز دوست دلآرام مجوی بر دلِ تارِ جهان ، چنگ مزن بارِ دگر 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام دنیا محله‏ ی کوچکی ‏ست که تو در آن متولد می شوی و من میان بازیِ بچه ‏های محله به عشق تو پیر می شوم..! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اللهم عجل لولیک الفرج🌷 شنبه آمد، غیبتت تمدید شد بغض‌هامان در گلو تشدید شد در کلاس انتظار و عاشقی نمره‌هامان باز هم تجدید شد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞عشاق الرضا علیه السلام همه با هم زمزمه می کنیم صلوات خاصه امام رضا علیه السلام را... اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ما نیاز به درج احوال نداریم ما نیاز به درک احوال داریــم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
روزی چو ساقه ای تکیده رها شدم در بیابانها ریشه زدم برگ دادم شعر خواهند خواند روی شاخه ام گنجشکها آتش بگیر از دیدن لبخند من بنگر ببین شادم خرامانم ملیحم دلربام در صورتم ترکیبی ازشور ونشاط عشق در روح من آواز می خوانند فرداها 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
من شاعر غنچه های عاشق شده ام چون عقربه ها عمر دقایق شده ام تو آمدی و غزل سرایم کردی دریا تویی و منم‌که قایق شده ام 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
همینجور رفتیم ورفتیم,خدای من ,اینجا دیگه کجای شهر بود؟! کوچه ها وبااصطلاح خیابانهاش همه خاکی وپراز چاله چوله,خونه هاش همه خرابه وبیشتر با بلوک ساخته شده بودند,نه حیاط ونه دروپیکری...واقعا توعصر ما همچین جاهایی هست؟من خواب نمیبینم؟یعنی مردم اینجا هم جز کشور عزیز من هستند؟اخه بابای من اینجا چه میکنه؟بااینجا سنخییتی نداره...ذهنم پراز,سوالات جورواجور ورنگارنگ بود که به جایی رسیدیم ,انگار ماشین نمیتونست بیشتر از این برود. سریع چادر رابرداشتم وپوشیدم,گوشیم را اماده کردم ,تا بابا نگه داشت ,منم یه سی چهل متر پشت سرش تو تاریکی نگهداشتم. پیاده شدم,چادرراتاجایی که راه داشت مثل همین حاج خانمها روی چشمام وصورتم کشیدم وازهمون لحظه شروع به فیلم برداری کردم. بابا پیاده شد,یه گاری بغل تیربرق زنجیرشده بود,زنجیرش راباز کرد وازپشت پیکان بار بسته های تقریبا سنگینی را میچید روش,جالبه هرکی که رد میشد بابام رامیشناخت وسلام میکرد به بابام مشتی احمد میگفتند,از کارهای بابا تعجب کرده بودم نمیدونستم چی به چیه،این کارای,بابا برای چیست,بااینحال گوشیم را گذاشتم رودوربین وفیلم برداری را شروع کردم. بابا احمدگاری راهل میداد وجلوی هرخانه,بسته ای که اماده کرده بود را میداد,اهالی خانه کلی دعا به جان مشتی وحاج اقا میکردند که دراین دوره ی گرانی ونداری وفقر به فکر این بدبخت بیچاره ها هستند.منظور از گفتن مشتی رامیفهمیدم اما ازاینکه از حاج اقا تشکر میکردند رانمیگرفتم؟'!نمیدونستم منظورشان کی هست؟ سایه به سایه بابا حرکت میکردم ,هی اشک میریختم ,حالا کم کم داشت تودستم میامد که بابا هرشب کجا غیبش میزند,ازخودم وفکرایی که راجب بابا کرده بودم خجالت میکشیدم کم کم بسته های روی گاری داشت تمام میشد,بس که گریه کرده بودم متوجه نشده بودم که پشت سر بابام رسیدم. یکدفعه بابا برگشت طرفم و... ....🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پدرم برگشت طرفم ودرحالی که هق هق من بلندشده بود وسربابا پایین بود.اشاره کرد به گاری که یک بسته دیگه روش باقی مانده بود وگفت:بفرمایید حاج خانم,این برای شما,لطفا بگید منزلتان کجاست تا برایتان بیارم واگه مشکل دیگه ای,هم داری وکمکی از دست من برمیاد ,بگید بنده درخدمتم... بااین حرفهای بابا بیشتراز خودبیخود شدم. چادرم رفت کنار وصدا زدم,بابا ....منو.ببخش... بابا تا صدام راشنید سرش راگرفت بالا وناباورانه به من خیره شد,لبخندی زد وگفت:چقد خوشگل شدی دخترم,چادر چه بهت میاد درست مثل فرشته ها شدی... خودم را انداختم بغل بابا وزار زدم وهرچه که را میباست بگم گفتم,از تعقیب وگریز,از فیلم از آتویی که مثلا میخواستم بگیرم و... بابا مهربانانه زد پشتم وگفت:بس کن دیگه دخترم ,کلی کارداریم که باید باهم انجام بدیم ,بیا بریم گاری راپرکنیم که اونطرف محل هنوز مونده..... سرشار از,حس های,خوب بودم وفهمیدم بابا برای,دوو مجارستان اصلا وابدا چیزی به مامان نگفته ومامان چون خودش دوست داشته همرام باشه وازطرفی نوبت ابرسانی پوست و...داشته وبه قول خودش کلی کار ریز ودرشت,اجازه نداده تا من تنها برم. ولی کلی حال داد...من...بابا...یه محله ی ففیر وکمک به هم نوع... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky