#رمانشاهزادهایدرخدمت
#قسمتبیستونهوسیام
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتبیستونهم🎬:
فاطمه و علی وارد خانهٔ پیامبر شدند و باز عطر دل انگیزی که گویی از بهشت می آید بر عطر محمدی افزوده شد و فضای خانه ،بهشتی شد در روی زمین..
میمونه به شتاب خود را به پنجره ای که مشرف به حیاط خانه بود رساند و همانطور که پنهانی ، قامت مردانه و پهلوانی علی و چهرهٔ زیبا و آسمانی زهرا را می نگریست ،قلبش به تپشی سخت افتاد ،او دوست داشت جلو برود و سر بر آستان علی و زهرا بساید.
آنها وارد اتاق شدند و به محضر رسول خدا رسیدند..
میمونه از اتاق بیرون آمد و مدام حیاط را بالا و پایین میرفت ، تا اینکه یکی از اهل خانه ،آرام در گوش دیگری گفت : فاطمه و علی آمده اند و علی برای اینکه فاطمه ،کمک کاری در خانه داشته باشد از پیامبر ،خدمتکاری طلب می کند.
با شنیدن این حرف ، کبوتر دل میمونه ، بیشتر از همیشه به قفس تنش می کوبید، دل در دلش نبود ، او دوست داشت اگر پیامبر خواست خدمتکاری برای دخترش بفرستد ، این سعادت نصیب او شود.
بعد ازگذشت ساعتی ، علی و فاطمه با چهره هایی خندان از اتاق بیرون آمدند، میمونه به شتاب خود را آنها رسانید و در حالیکه ،عرق شرم از سرو رویش می بارید گفت : س..س...سلام علیکم
علی نگاهش را به زمین دوخت و با لحنی مهربان جواب سلامش را داد و فاطمه با محبتی مادرانه به سمتش آمد با دستان مبارکش دست میمونه را گرفت و در حالیکه کل صورتش از مهربانی لبریز بود ، جواب سلامش را داد....
طاقت میمونه از دیدن اینهمه مهر و عطوفتی که آسمانی بود ،طاق شد و ناگهان گریه کنان به سمت اتاقش رفت.
او می خواست خود از فاطمه بخواهد که او را به منزلشان ببرند ولی نتوانست که خواسته اش را بر زبان آورد.
صدای بسته شدن درب اصلی خانه که بلند شد، میمونه از جا برخواست تا بیرون برود و ببیند چه کسی سعادت خدمتکاری این زوج ملکوتی را یافته..
و شنید که پیامبر به جای دادن خدمتکار ، اذکاری را به دخترش آموخته که با خواندن آن بعد از هر نماز ،فاطمه نیرویی مضاعف پیدا کند تا بتواند به امور خانه رسیدگی نماید..
#ادامهدارد...🌷
🖍 به قلم :ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتسیام🎬 :
میمونه از اینهمه تواضع رسول الله تعجب کرده بود ، و براستی ایشان به فاطمه که همگان میدانستند ،دخترش را از جانش بیشتر دوست می دارد ، خدمتکاری عنایت نفرمود و در عوض آن ، ذکری به او آموخت که نیرویش را بیافزاید...
یک شبانه روز از آن حادثه گذشت ، پیامبر با حالتی خندان از مسجد آمدو تا نگاهش به میمونه افتاد ، جواب سلام او را داد و با حالتی به او نگریست که میمونه دانست ،اتفاقی در راه است.
میمونه به اتاقش پناه برد و همانطور که به درگاه خداوند دستانش را بالا می برد با خدایش گفت: خدایا ، به دلم افتاده که پیامبر می خواهد مرا به کسی ببخشد یا بفروشد و پولش را صرف امور مسلمین نماید ،خداوندا توخود می دانی که رنج اسارت را تحمل کردم تا به پیامبرت برسم و حالا طعم شیرین خدمت در دستگاه پیامبرت ، بر جانم افتاده ، به جان رسولت مرا از این خانواده جدا مفرما، میمونه دعا می کرد و راز و نیاز می نمود و غافل از این بود که پیامبر امر فرمودند که کسی به دنبال علی و زهرا برود و ایشان را به اینجا بیاورند.
همهمه ای از بیرون اتاق به گوش میمونه رسید ، او که قبلا با هر صدایی به حیاط خانه کشیده می شد ، اینک اما ناراحت از چیزی که فکر می کرد قرار است رخ دهد ، زانوی غم به بغل گرفته بود و همانطور که هق هق می کرد با خدا گفت :چرا...چرا دیروز که بهترین بندگانت به اینجا آمدند و خدمتکاری طلب کردند ، به دل پیامبرت ننداختی که مرا برای خدمتکاری آنها برگزیند...خدایا...من امیدم به توست همانا که امید نا امیدان و دادرس درماندگانی...
میمونه غرق شیرین زبانی با خدایش بود که کسی درب اتاقش را زد و پشت سرش درب باز شد و کلهٔ یکی از زنان اهل خانه از بین دو لنگ درب داخل شد و با لحنی شاد گفت : آهای دخترک سیم نشان که به گفتهٔ پیامبر مانند نقره میدرخشی...پیامبر تو را به اتاقش می خواند...فضه جان از جا برخیز و ببین رسول الله چه برایت به ارمغان آورده است..
میمونه اشک چشمانش را با پشت دستش پاک کرد و زیر لب تکرار کرد فضه....چه اسم زیبایی پیامبر روی او نهاده...
با شتاب از جا برخواست و به سمت درب اتاق حرکت کرد...
#ادامه_دارد...🌷
🖍به قلم :ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗شب با تمام یک رنگیش
🦋چه ساده آرامش میبخشد
💗چه خوب میشد ما هم
🦋مثل شب باشیم
💗یکرنگ ولی آرام بخش
🦋خدایا همهی ما را
💗عافیت بخیر بگردان🙏
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون پراز آرامش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
صبح آمد ودلتنگ تماشای توام
برخیز که من عاشق دنیای توام
خورشید منی ، طلوع کن حضرت عشق
مشتاق درخشیدن زیبای توام
صبحتون بخیر و شادی
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتونبخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
با دردِ فراق عمر را سر کردی
پاییزترین بهار ِسرخ و زردی
هرچند که در عالم غیبت باشی
من معتقدم به اینکه برمیگردی
#صفیه_قومنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
جمعه روز تو.... - @mer30tv.mp3
4.65M
صبح پنجم بهمن
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گرفته است جهان را به زیر بال و پرش
همانکه شهره شده بذل کیسه های زرش
فقط برای محبان نبوده چشمه ی خیر
چشیده مرحمتش را عدوی خیره سرش
امین و صابر و عابد، فروبرنده ی خشم
گره گشایی و باب الحوائجی ،هنرش
نشسته مِهر کلامش همیشه در دل سنگ
به راه آمده «بُشر» از کلام چون گهرش
گرفته عطر وجودش تمام محبس را
کنیز ،عابده شد از سجود تا سحرش
تمام کشور ایران حریم حضرت اوست
که بار داده در این جا درخت پر ثمرش
مرید سفره ی موسی بن جعفریم و زیاد
نشسته بر نفس روزگارمان اثرش
#محمدجواد_منوچهری
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
#یا_باب_الحوائج
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
288.5K
🌺نیایش صبحگاهی 🌺
✨خـدایا🙏
❄️در این آدینه زیبـا
🤍به قلب عزیزانم آرامش
❄️به خانواده شان دلخوشی
🤍به عمرشون عزت
❄️و به وجودشان
🤍صحت و سلامتی عطا بفرما
آمیـــن 🙏
خدایا 🙏
اولین آدینه بهمن ماه❄️
رابا نام زیبایت آغازمیکنیم❤️
الهی دراین آدینه زیبا 🌺
بهترینها رانصیب دوستانم کن
تا تقدیرشان انگونه که
تومیپسندی مهیاشود🌺
خدایا🙏
ماهمه بنده توئیم
بی نگاه لطف
توهیچ کار به سامان
نمی رسد
نگاهت راازمادریغ نکن
خدایا🙏
به دست حجت خاتم💚
مشکلات ما راحل
وگره کارفروبسته مارابگشا
و امروز را برای همه دوستانم
سراسر آرامش قرار ده🙏
آمیـــن🙏
به برکت صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚
و خاندان پاک و مطهرش 🌸
🎙 #امین_اخگر
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky