eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🤔 اینجا کجاست؟ 🍒 پاتوق نویسندگان و خوانندگان داستان 🍒 پُر از متن‌های کوتاه و داستان‌های خواندنی 😊🖋🎬 داستان‌های کوتاه می‌گذاریم، گاهی آموزش داستان، تحلیل داستان و فیلم و اطلاع رسانی از برنامه‌های گروه ادبی حرفه‌داستان و هم داریم. 🍒کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیر است که نویسنده‌ اش فردریک براون نویسنده آمریکایی قرن بیستم است! The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door.  آخرین انسان روی کره زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند. حرفه‌داستان @herfeyedastan لینک کانال اینه، عضو بشید و همراه ما باشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2199322957C1c653d496d 🌹🌹🌹🌹🌹 روی این جمله بزنید تا با فعالیتهای حرفه‌داستان آشنا شوید 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از صدای  پر مرغان سحر لاله از خواب گران,دیده گشود اولین پرتو سیمایی صبح بوسه بر گنبد مینا زده بود 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون بخیر وشادی 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز نیِ زنی است ڪه سِحرِ ساده‌ے نفسش را در ذره‌هاے باغ دمیده است و می‌زند ڪه سرو به رقص آید. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
قفس‌ها را شکستم با دلی خون و تنی مجروح به نام تو رها کردم، کبوتر‌های غمگین را ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کو نی زن میخانه بگو جان به لب آور تا با تبو لب بر لب جانانه بمیرم آن سلسه ی زلف که زنار دلم بود درگردنم آویز که دیوانه بمیرم این دیر مغان ته چک ایران قدیم است این جاست که من بی چک وچانه بمیرم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
22.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنم‌ در‌ وسعت دنیای پهناور نمی گنجد روان‌ سر کشم در قالب پیکر نمی گنجد مرا اسرار از این گفتگو بالاتر است اما به گوش خلق ازاین حرف بالاتر نمی گنجد روحش شاد🙏 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
999_24417420512854.mp3
7.62M
🎙 میثاق_ راد 🎼‌ قلب قرمز❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌ ‌ ‌   ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌  ‌ ‌ ‌      ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
"چاره سازم" گر نباشی سازِ غم گیرم بغل من خودم دردم تو می‌دانی که درمان نیستم! چشمه می‌جوشد به اشک از دیدگانم باز هم درد من این است چرا مانند باران نیستم؟ گاه می‌بینم خودم را کمتر از دیوانگان! عقل می‌گوید به احساسم که در جان نیستم گرچه می‌گویم سخن از غم ولیکن تا ابد با تو باشم در میان غم پشیمان نیستم ای نگاهم از تو روشن هستی‌ام از آن توست! باورم این است که هرگز از تو پنهان نیستم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کس ندانست که مجنون چه ندا کرد به دشت که صدای جرس قافله،لیلا لیلاست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلم رنگین کمان و قد کمان است رُخم پیر‌ است و‌ اما‌ دل جوان است ( صبا) ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بر آسمان هفتمین قفل است چشمم تا خوشه ی پروین شب خیزِ تو پیداست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از باغ می برند چراغانی ات‌ کنند تا کاج جشنهای‌ زمستانی ات کنند پُر کرده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسُف ‌... به این رها شدن از چاه دل مبند این‌ بار می برند که زندانی ات کنند ای گُل ... گمان نکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تور چشمانت شکارم کرده است قایق عشقت سوارم کرده است خالی از هر خط‌وخالی بود دل عشق، پرنقش‌ونگارم کرده است آن لباس کهنۀ احساس مُرد مهرت ای جان نونوارم کرده است من اگر معتاد چای شادی‌ام قند لبخندت دچارم کرده است گاه اگر از درد می‌پیچم به خود چشم بیمارت خمارم کرده است این‌قدر آیینه‌ام روشن نبود اشک عشقت بی‌غبارم کرده است شهریار قلب خود بودم که عشق از مقامم برکنارم کرده است از تمام دام‌ها جَستم ولی تیر مژگانت شکارم کرده است ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💥حکایت حمال تبریزی🌷 🌿در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروف است. 🌹فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. 😭صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. 💥مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد. 👈جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، 🌿خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزهم به پایان رسید الهی🤲 اگر بد بودیم یاریمان کن، تا فردایی بهتر داشته باشیم خدایا به حق مهربانیت نگذار کسی با ناامیدی و ناراحتی، شب خود را به صبح برساند. 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون رویایی 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁چهارشنبه تون معطر به عطر خدا امیدوارم نگاه پـر مـهرخــدا همراه لحظه هاتون سلامتی ونیکبختی گوارای وجودتون بارش برکت ونعمت جاری در زندگیتون و نور و عشق الهی مهمون دلتون باشه 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز شادی 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می خواست برویم درِ دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را گو به سر می‌رود از آتش هجران تو دودم جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم به غزل رام توان کرد غزالان رمیده شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
با طرح لبخند آمدی تا پشت خانه تا بشکنی بال و پر هر مرغِ شادی یک قاصدک خواب تو را حالا به هم زد باران مشت آهنین روی سرت ریخت... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در این دریا چه می‌جویند ماهی‌های سرگردان مرا آزاد می‌خواهی به تنگ خویش برگردان 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
وقتی "چشمانت" در دستان من است قدرتی دارم به وسعت پرواز و مسکنی به روح زخمی‌ام چه اهمیت دارد بگذار بگویند... دیوانه‌ای در شهر! گیسوانش را به شعر می‌بافد... ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
Reza Bahram - Panahe Akhar (320).mp3
7.91M
🎙رضا_بهرام 🎼 پناه آخر 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای قلم... تصویری ازمظلوم بکش سربه زیر بیدمجنون رابکش دراین هیاهوی جنگ دشمن رادرآتش بکش ای قلم... بنویس ازکبوترهای زخمی ازداغ دل . ازبی رحمی بچه کبوترهایی که دراین خانه پرمی کشند بی آب ودانه... ( صبا) ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مرا محکم بغل کن، زنده خواهم شد به آسانی که گرمای تنت بر گردش خونم اثر دارد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ترس صهیون‌ها از دنیایی‌نیست که ویران کردند از درخت زیتونی‌ست که تا امتداد بهشت و در آسمان‌ها ریشه‌دار است... ( فاطمیرا) ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناامید است ز درمان دو بیمار طبیب چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
زیر رگبار تگرگ پر پرواز شکست می‌چکید خون زِ تن آینه‌ها تشنگی از در و دیوار شقایق می‌ریخت "غزه" آغوش شهادت شده بود در نگاه غم هر زیتونی یک درختی بی‌سر ریشه‌اش اما سبز اشک از دیده‌ی تب‌دار غزل می‌بارید شانه‌های شب شعرم به تمنای وجود قدرتی می‌خواهد تا شود مرهم این زخم عمیق! ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
‌گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش! معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
✅️ داستان‌ 🌷 یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.... زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست . وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟" و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" **** چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!". **** همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky