5.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چترِ باران زده ات
رویِ سرم هست هنوز
من و معشوقِ خیالی به خیابان زدهایم!
#لنگرودی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
به دریا میزنم دل را، شبیهِ قایقی تنها
کمی بامن مدارا کن،پُرم از خشم طوفانها
#حمیدرضا_آبروان
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
Evan Band-1409147136_342899666.mp3
زمان:
حجم:
8.12M
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🎙 #ایوان_بند
🎼 خود عشق ❤️
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای فصل غیر منتظر داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مطلع امید من ای چشم روشنت
زیبا ترین ستاره ی هفت آسمان من
ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من
با من بمان و سایه ی مِهر از سرم مگیر
من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!
کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
عمر گرانمایه رفت در طلب هر گناه
حاصل امروز من نیست مگر اشک و آه
فرصت شعبان ما گشت تمام و هنوز...
خالق عاصی نکرد بر رُخ او یک نگاه
لطف کن ای مهربان از من عاصی گذر...
گر نبُود لطف تو می شود عمرم تباه
آخر شعبان نما عفو مرا یا کریم...
توبه کنم از گناه ، اشک دو چشمم گواه
#عاصی"
✅️ عضو کانال
تصویر 👈 امام رضا علیه السلام فرمودند این دعا را در آخر ماه شعبان زیاد بخوانید
مفاتیح الجنان
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دلم گم شده اینروزها
چه کسی میداند کجاست؟
بهار کی می آید؟
باید از آن دخترک زیبای معصوم بپرسم
که گل میفروشد کنار خیابان به عابرها
یا از آن طفل که می گریَد شب
از درد پای مادرش
یا از آن بادبادک
که به شوق اوج گرفتن
خود را کرده رها
بی خبر از کلاف محکم دست پیرمرد ژنده پوش
که همه ی امید اوست برای سکه ای
بهتر است بروم بالا تا به آسمان
بیخ گوش ابرها بپرسم
آنها بهتر میدانند
وقت گریه های مستانه یِ شان را...
اما ...
کلاف دلم را هم گم کرده ام
نمیدانم دست کیست؟
دلم گم شده اینروزها...
#مهدی_ملک
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ترا چون صبح خندان آفریدند
مرا چون ابر گریان آفریدند
من آن روز از سلامت دست شستم
که آن چاه زنخدان آفریدند
بلاهای سیه را جمع کردند
ازان زلف پریشان آفریدند..
#صائب_تبریزی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ما دوتا دلداده اما من کمی دلدادهتر
غصه دارد بیگمان بامی که برفش بیشتر...
#مریم_جلالوند
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
16.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتمش:
اما دل من می تپد
گوش کن اینک صدای پای اوست
گفت:
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشکها پرسیدمش :
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه اش آتش فشاند
گفت:
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من بجا برخاستم
بوسیدمش...
#هوشنگ_ابتهاج
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
به من جان کندن شب را خبر داد
امید یک هوای تازه تر داد
نگاهی در تقدس بی نهایت
به دل پیغام زیبای سحر داد
*****
برایم عالمی احساس هستی
وَ نوری بر تنِ الماس هستی
تو عطری بر تن فصل بهاری
گُلِ مریم نباشی ، یاس هستی
#حسن_صدیق( ریوار)
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمانســـرباز
#پارت81
برگشت سمت بقیه و گفت:
_حرفهای خان داداش من تموم نشده ولی الان نزدیک اذانه.حالا چند تا راه وجود داره.یا ما بریم و یه شب دیگه مزاحم بشیم یا الان بریم مسجد و بعد نماز دوباره خدمت برسیم....
آقای مروت حرفشو قطع کرد و گفت:
_میتونید همینجا نماز بخونید.
پویان گفت:
_آخه مزاحم میشم.
درواقع آقای مروت برای اینکه متوجه بشه نماز اول وقت چقدر برای پویان مهمه و چطور نماز میخونه برای عصر قرار گذاشته بود.
به پویان نزدیک شد و گفت:
_مزاحمت نیست.میخوای وضو هم بگیری؟
-نه،وضو دارم.
از اینکه پویان با وضو بود،خوشش اومد.
-پس بریم اون اتاق.
پویان با شرمندگی همراه حاج مروت رفت.موقع نماز آقای مروت به بهانه وضو تنهاش گذاشت.نماز مغرب بود و پویان باید بلند نماز میخوند.حاج مروت پشت در ایستاد و به نماز خوندن پویان توجه کرد.پویان با آرامش نماز میخوند.
بعد از نماز دوباره با مریم به حیاط رفتن تا صحبت کنن.
فاطمه گفت:
_حاج عمو،نظرتون درمورد آقا پویان چیه؟
-همین که الان اینجاست یعنی من موافقم دیگه.
فاطمه با خوشحالی گفت:
_واقعا؟!! شما موافقین؟!!
مادر مریم گفت:
_حالا تو چرا اینقدر ذوق کردی؟!!
-وا خاله جون!! ..من خواهر داماد هستم ها،چرا خوشحال نباشم!
پدر و مادر مریم خندیدن.حاج مروت گفت:
_ولی من نظر مریم رو نمیدونم.تو میدونی نظرش چیه؟
فاطمه با لبخند به مادر و پدر مریم نگاه کرد.اونا هم فهمیدن که مریم هم موافقه. فاطمه گفت:
_فقط عموجان،خاله جون میدونید که پویان الان خیلی تنهاست.وقتی داماد شما شد،لطفا برای ایشون هم پدر و مادر باشید،همونجوری که برای مریم هستید.
پویان و مریم خیلی باهم صحبت کردن. پویان از اینکه درمورد مریم درست فکر کرده بود،خوشحال بود.مریم هم از اینکه جوابش مثبت بود،مطمئن شده بود.
مریم گفت:
_من دیگه حرفی ندارم.شما اگه مطلبی دارید،بفرمایید.
-خانم مروت،من بخاطر زندگی اشتباهی که تو گذشته داشتم،شرمنده م.مطمئنم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم مثل سابق زندگی کنم.اما نمیدونم چطوری میتونم شما رو مطمئن کنم.شما بفرمایید من چکار کنم تا به من اعتماد کنید.
-همینکه شما طوری زندگی کنید که میدونید درسته برای من کافیه...فقط من یه خواهشی ازتون دارم.
-بفرمایید.
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11