15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 «خـوشـا شـیـراز» 🇮🇷
خوشا شـیـراز و شهری مـملو از راز
خوشا شهری پر از عشـق وپر از ناز
خـوشـا دروازه ی قــرآن و خـواجــو
که بـاشـد مـدخـل شـهـر و سرآغـاز
خوشا سـعدی خوشا حافظ که دارد
نوای شـعرشان هم سوز و هم ساز
خـوشــا شــاه چــراغ و آســتـانـه
حـریــم اهـل بـیـت و پـر ز اعـجـاز
خــوشــا بــاغ عـفـیــف آبــاد و جـنـت
پــسیـن دل گــشـای فـلـکه ی گـاز
خـوشــا بـاغ ارم بــا دلـگـشـایـش
مـیـانـش صـد پـرنــده کـرده پــرواز
خـوشـا هـر بـلـبــلی بـا هـر قـنــاری
که دارد نـغـمـه ای پـر شـور و آواز
خـوشـا خلـدبـریـن و پـارک قـوری
بـه تـنـهایی نـشـسـتن می دهـد فـاز
خـوشــا بــر مـردمـان بـا صــفـایـش
چـو مـهـمـانـش رود آیـد دگـر بـاز
خـوشــا بـر تـربـت پــاک شــهـیـدان
که بـاشـد افـتــخـار شـهـر شــیـراز
#بهـروز_عبـداللـهی_صدرآبادی
🟩 عضو کانال
۱۵ تا ۲۱ اردیبهشت ماه هفته گرامیداشت شیراز جنت فراز، بر تمام مسئولین پر تلاش، مردم شریف، غیور و مهمان نواز شیراز، اساتید بزرگوار و شما همشهریان عزیز و گرامی صمیمانه تبریک و تهنیت عرض می نمایم.
انشاءالله این اثر هنری که به لطف خدا برای اولین بار با کمترین امکانات شخصی تهیه و تدوین و تقدیم حضورتان گردید، مورد قبول درگاه خداوند و پسند شما بزرگواران نیز قرار بگیرد.
🇮🇷 🌷❤️🌷🇮🇷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارتصدوچهلوپنجم🍀💚
حاج محمود به زینب گفت:
_بیا اینجا.
به کنار خودش اشاره کرد.زینب کنار حاج محمود نشست.حاج محمود گفت:
_دخترم،تو حاضری برای اینکه بابات دیگه ناراحت و دلتنگ نباشه،بره پیش مامانت؟
همه با تعجب و سؤالی به حاج محمود نگاه کردن.بعد به زینب نگاه کردن.
زینب گفت:
_یعنی بابام هم نباشه؟!!!
چشم هاش پر اشک شد.سرشو انداخت پایین.بعد مدتی سرشو آورد بالا،به حاج محمود نگاه کرد و گفت:
_چون بابام اینجوری خوشحاله....منم راضیم.
ولی اشک هاش روی صورتش ریخت. حاج محمود بغلش کرد.اشک هاشو پاک کرد و سرشو بوسید.
تو دلش گفت
*تو هم مثل پدر و مادرت هستی.زندگی کنار تو از زندگی کنار مادرت و بعد پدرت سخت تره...خدایا امانتی هایی که بهم میدی بزرگتر میشن.
امیررضا رفت تو حیاط.
روی پله نشست و به علی نگاه میکرد. علی گفت:
_چرا اینجوری نگاهم میکنی؟!
-اون روزی که تو کلانتری با پا زدم تو دهانت،فکرش هم نمیکردم روزی بیاد که بهت بگم داداش.
علی خندید و گفت:
_وقتی با فاطمه ازدواج کردم،بهش گفتم بخاطر گذشته خیلی شرمنده م..گفت من فقط جاهای خوبش یادم مونده.
امیررضا دلخور از گذشته گفت:
_کجاش خوب بود؟!
-منم همین سؤال رو ازش پرسیدم..گفت دو بار سیلی زدم بهت.
امیررضا با تعجب گفت:
_فاطمه بهت سیلی زد؟!!
-آره..بعد گفت دو بار هم بابا زد تو گوشت.
چشم های امیررضا گرد شد.
_بابا دو بار زد تو گوش تو؟!!!
-آره،بعدش هم گفت امیررضا هم که نگم دیگه.
هر دو بلند خندیدن.امیررضا با خنده گفت:
_کلا قسمت های کتک خوردن تو خوب بوده.
هر دو مدتی سکوت کردن.امیررضا گفت:
_تا حالا شده از توبه کردنت پشیمان شده باشی؟
-قبل از توبه کردنم،تنها سختی زندگیم خانواده ای بود که نمیشد اسمشو گذاشت خانواده.
ولی پول جایگزینش بود.با پول هرچی اراده میکردم،داشتم...اما وقتی توبه کردم، امتحان های سخت زندگیم شروع شد...!
عاشق فاطمه شده بودم. عشقی که خواب و خوراک برام نذاشته بود.
ولی من اونقدر بدی کرده بودم که مطمئن بودم فاطمه باهام ازدواج نمیکنه. هرروز میرفتم جلوی دانشگاه تا حداقل از دور ببینمش.
چند وقت بعد حاج آقا موسوی درمورد نگاه به نامحرم برام گفت.تنها دلخوشی من دیدن فاطمه بود، حتی از دور.
ولی باید بخاطر خدا از تنها دلخوشیم میگذشتم.خیلی سخت بود، خیلی...مدام با خودم کشمکش داشتم که نرم جلوی دانشگاه.ولی گاهی دیگه نمیتونستم.همش عذاب وجدان داشتم. بخاطر همین قبل از اومدن فاطمه از اونجا میرفتم...هنوز با ندیدن فاطمه کنار نیومده بودم که متوجه شدم اموالم حلال نیست.خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره همه چیز رو رها کردم و ازخونه زدم بیرون،بدون هیچ پولی.سه روز و سه شب تو خیابان ها آواره بودم،خسته و گرسنه.حتی به اندازه یه کلوچه هم پول نداشتم.بارها خواستم از یه ساندویچی ای،سوپری ای،چیزی گدایی کنم ولی غرورم اجازه نمیداد...گرسنگی اونقدر بهم فشار آورد که بالاخره یه ساندویچی رفتم.وقتی خواستم برم،فروشنده ازم پول خواست.تازه فهمیدم اون متوجه نشده بود من پول ندارم.داد و فریاد راه انداخت و آبرو ریزی کرد.همون موقع فاطمه رسید..دوست داشتم از خجالت بمیرم..دلم میخواست هرکسی بود جز فاطمه...فاطمه پول ساندویچ رو داد. نمیخواستم از اوضاعم چیزی بهش بگم. اما اونقدر سؤال پیچم کرد که گفتم... سخت تر از بی پولی و گرسنگی،رو به رو شدن با فاطمه بود،اونم بعد از ماه ها.. مخصوصا که حتی نباید نگاهش میکردم. لحظه های خیلی سختی بود برام.با اینکه عاشقش بودم و دلم خیلی براش تنگ شده بود،نمیخواستم باهاش باشم...اون شب فاطمه،منو به مسافرخانه برد و هزینه یه هفته رو حساب کرد..دو روز بعد حاج آقا موسوی رو اتفاقی دیدم.به آقای معتمد معرفیم کرد و اونجا مشغول به کار شدم..حاج آقا یه خونه هم بهم معرفی کرد و منم اجاره ش کردم.ولی بعد مرگ فاطمه متوجه شدم دیدن حاج آقا اون شب اتفاقی نبوده و هم کار تو مغازه آقای معتمد و هم اون خونه اجاره ای،کار فاطمه بوده...روزهام میگذشت و عشق فاطمه تو قلبم بیشتر میشد..به اصرار حاج آقا اومدم خاستگاری..
نفس غمگینی کشید و گفت : ...
#سرباز
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️قشنگترین عشق
نگاه خداوند بر بندگان است
هر کجا هستید
به همان نگاه زیبا می سپارمتون
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزدیگریآغازشدساعتدلترا
بررویشادیتنظیمکنتاباهر
تیکتاکشلبخندبزنی
وبهیاد،داشتهباش!
شادیبزرگترینهدیه
امروزتوست
برای امروزتون
زيباترين حسها رو خواهانم
حس قشنگ آرامش
حس وجود خدا در قلبتون
حس لطافت گلها
حس قشنگ بارش بارون
حس آرامش در وجودتون
حس خوب زندگى
حس فردي مفيد
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز زیبایی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
غربت
من و تو هر دو غريبيم، هر دو تنهاييم
من و تو غمزده، مثل غروب درياييم
كسی كه با من و تو آشناست، ناپيداست
من و تو گر همه باشند، باز تنهاييم
به حال تشنگی ما دلی نمیسوزد
ملالبارتر از ريگهای صحراييم
نديده روز خوشی، چشمهای خستهٔ ما
دچار خلوت خاموش نيمهشبهاييم
به دوش ما غم یکعمر خانهبردوشی است
من و تو شهرهٔ آوارگان دنياييم
من و تو شاهد مرگ بنفشهها بوديم
كسی كه هيچ نديده بهار را ماييم
ببين چگونه به ما خيرهخيره میخندند
من و تو... آه من و تو، چقدر رسواييم
#مرتضی_اميری_اسفندقه
نظم داشته باش.... - @mer30tv.mp3
5.63M
صبح 17 اردیبهشت
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
زخم هایم را موثر نیست درمان های شهر
تازگی ها درد دارد،درد انسان های شهر
خوب دقت کن که شاید قبل از اینها مُرده ام
بارها بعد از جدایی،زیر باران های شهر
من که در فال تو ام؛اما...نمیدانم چرا؟
اشتیاقی نیست دیگر توی فنجان های شهر
دوست میدارم تو و این جُرم را حتی اگر
باز اعدامم کنی نزدیک میدان های شهر
بعد تو دیگر برایم هیچ دلگرمی نداشت
کافه های خاطراتت در زمستان های شهر
آن قَدَر گشتم تو را در شهر که این روزها
میشود همنام ما اسم خیابان های شهر
سخت بی معنیست آزادی که نام تو هنوز
مانده در دیوارهای کل زندان های شهر
#مینا_بیگ_زاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky