#شعر #دلگویه
نسیم روشن عشقو
نگاه عاشق پرواز
ندای یا کریم آمد
ز سوی نور پر آواز
جهان بر حق شد و دنیا
ز فریادش هراسیدند
به حدی که تمام شر
با یک خیر جنگیدند
ندای مرد حق سر شد
ز دامان زنی بی باک
ندایی که رسا میگفت
هنوز هم هست راهی پاک
به میدان آمد و دیدند
که با دست خدا آمد
امیر لشگر خوبان
ز نسل مرتضی آمد
جهانی در تَحیُر ماند
که جون موسی به پیش آمد
ز قلب آتش نمرود
ابراهیم برون آمد
چونان خورشید پر نوری
فروزان جهانی شد
اگر چه عمر او کم بود
نامش جاودانی شد
✍🏻میم.محمدی
🔹️ عضو کانال
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شُعَرا
روح لطیفم میراث گل بود و آفتاب
عطر نجابتی که به لباس اعتبارم زده بود چنان اصیل و تحسین برانگیز بود که حتی عطاریها را حیران کرده بود.
صیقلی درد بود گوهر وجودم، صیقلی تمام آزمونها، تمام قبض و بسطها و همه دادن و گرفتن ها.
زخم هایی که از ترکش زندگی به جانم خورده بود مرا دست به دست دشت شقایق داده بود
نیمی از ژنم گلگون بود و نیم دیگر افتاب سوخته.
نیم وجودم شیرزنی آذری بود که در آشپزخانهاش شوربای محبت و انسان دوستی همیشه به راه بود.
نیم آفتاب سوختهام مرارت راه کشیده بود و ساکش بوی نان غیرت میداد.
ماحصل پیوند گل و آفتاب ما بودیم. به همان زیبایی همان اندازه بکر و ناب.
سالنامه ها که ورق میخورد ما را از سالی به سال دیگر حواله میکرد. به مرور خورشید قهقههایمان به شمع تبسمی بدل شد و دلخوشی هایمان سوار بادبادک ارزوهایمان از ما فاصله گرفت. آفتابمان غروب کرد، دلمان یخ زد. حتی اشکهایمان قندیل شد که بیگمان اگر روزی سوز دلمان آبش میکرد دنیا غرق در سیل یتیمی ما میشد.
و گل که تنها حلقهی وصل ما به گذشته بود روز به روز مقابل چشمانمان پژمرده تر و قامت خمیده تر شد.
حالا از گذشته فقط قطارخاطرات مانده بود سوار بر ریل دلتنگی، با واگن هایی خالی از ادمها و مملو از یادها و حرفهای نگفتهای که فقط میتوانستیم از گلوی نی فریادش بزنیم.
امشب باز دستمال اشک به دست، قاب خاطرات را گردگیری کردم و رسیدم به نقطهی صفر عاشقی. نقطهی پایان امروز و شروع فردا. الهی که فردا از ما هم یاد و نامی نیکو بماند برای عزیزانمان
#مهتاب_بهشتی
#دلگویه
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky