🇵🇸 #هَنیئاً_لک_یاهنیّه
اگر چه تو را کشته قوم یهودا
به خون تو شد زنده تر قدس و اقصی
شود #انتقامت فقط #محو_صهیون
#هَنیئاً_لک_یا_هنیّه وَ طوبیٰ
#مـهیناسدیآسـترکی_ناردُهْدَر
بــداهـه چهارشنبه ۱۰مرداد۱۴۰۳
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دروازه ی ساعات ُو سرها ، نـیزه ها را
زن های بی محـرم ، نگاه بی حـیا را
جان می دهد پای غمش مـدّاح و شاعـر
زینب چگونه صبـر کرد این ماجرا را؟!
قربانیِ هابیل را بـَر سنگ ساعات _
_ آیا شنیدی ؟! بشنوَ اکنون داغ ما را
قربانیِ احمد سه روز آنجا سرش مانْد
دروازهی ساعات ُو...، ساعاتِ بلا را_
_ می دید قاریِ سرِ نیزه، وُ میکرد _
_ توصیهیِ صبرَ اهلبیتِ مرتضی را
در باد می رقصانـْد مویُ و؛ روی نیزه_
_ می بـُرد خولـی پنجمین آل کسا را
میخوانـْد با صوتِ حزین قرآن و سوزاند_
_ غـار حـرا را ، انـبـیـا را، اولـیـا را
دست قـَدَر با سنگِ عصیانِ بشـر زد _
_ سر را که از مـِیْ کَرد پـُر جـامِ قـضـا را
زینب که نامحرم ندیده سایه اش را
از مرد ُو زن میخورد سنگُ و ناسزا را
با طبل ُو رقص آمد یهودی ُو مسیحی
این پیشوازی بود آل مصطفی را ؟!
شاعر دهانت بشکند، گفتی رقـیـّه_
_از هر طرف میخورْد سنگی بی هوا را؟!
زخم سـَر و رویُ و تنش از کوفه، یک سو
در شام خنده می زنند اشکِ عزا را
طفلان زمین خوردند امـّا جای یاری_
_شلّاق داده پاسخِ هر زخـمِ وا را
لعنت به زجـر ُو شمر که اصلا نکردند_
_با دخترانِ کوچک ُو زن ها، مدارا
در پاسخ اشـک رقیّه در خرابه_
_آورد دشمن یک سر ُو ظرفِ غذا را
آتش بـه ابراهیم، شد برداً سلاما _
_ سوزانده موهای گـُل خیرالنـّسا را
هم خیمه را، هم دامنِ هر طفلُ و دختر
سوزانـْده آتش ، هم عِمامه هم عبا را
زنجیرهای داغ و دستانِ رقیّه ...
هم ریگ های داغ، میسوزانـْده پا را
روی تنِ سجـّاد جای داغِ زنجیر
هم داشت در دل داغ عشقِ سر جـدا را
آن کس که می زد بند روی دستِ سجـّاد
در فکر بودُ و زمزمه کرد این چرا را : _
نسل علی شیرست، مخصوصا جوانش
امـّا چـرا سـجّـاد میگیرد عصا را ؟؟!!
لقمه حرامان، نطفهناپاکانِ دلکور
بستند دستان اجابت را ، دعا را
بر گردنِ قرآن غـُلـی جامعه بستند
بردند روی نیـزه شمسُ و هل اتی را
پیغمبر آزادگی بـر منـبـر عشــق _
_ با خطبه میخوانـْدٰٓ آیه آیه، کـربلا را
خورشیدِ در زنجیر در شام سیاهی _
_با روضه می سوزانـْد قلبِ سنگ ها را
هم مقتل مکشوفه را دیده وُ میخوانْد
هم ناله زد الشّام الشّامِ جفا را
مردابِ بدبویی که بغضِ چشمه را داشت
با خیزران می زد لب خون خدا را
لب با زبان بی زبانی حرف می زد
تحقیر کرد آن دشمن بـد ادّعـا را
میگفت میگویم به جدّ خود، محـمّد(ص)
هم غربتم را، هم شکایت از شما را
جای شما بن بست تاریخ جهانست
می بینم امـّا من دَم یا لیتنا را...
خلقت حسینی میشود با اربعینت
از دستگاه شاهیَت دارم بـهـا را
راه ظهور از اربعینت میشود باز
در کربلا داریم دریای بقـا را
از جام زیبای شفایت مرحمت کن
جایی نمی بینیم جز کویت دوا را
من بی تو می میرم نگیر از من خودت را
تنها من از «هـو»ی تو میخواهم هـوا را
شعرم به پایانش رسید ای شاه عشّاق
لطفی کن ُو اجری بده دست گدا را
#مـهیناسدیآسـترکی_ناردُهْدَر
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky