🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلوهفتم
اطرافیان میگفتند: شما جونید و هنوز فرصت دارید..
با هر تماسی بهم میریختم.
حرف و حدیث ها کشنده بود!
حتی یکی از دکتر ها وجهه مذهبی مان را زیر سوال برد!
خیلی ما رو سوزاند
با عصبانیت گفت: «شماها میگید حکومت جمهوری اسلامی باشه!
شماها میگید جانم فدای رهبر! شما ها میگید ریش! شما ها میگید چادر!
اگه اینا نبود میتونستم راحت توی همین بیمارستان خصوصی این کارو تمام کنم.
شماها ک مدافعان این حکومتین پس تاوانش رو هم بدید..!
داشت توضیح میداد ک میتواند بدون اجازه پزشک قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد!
نگذاشتیم جمله اش تمام شود.
وسط حرفش گذاشتیم آمدیم بیرون ..
خودم را در اتاقی زندانی کردم!
تند تند برایمان نسخه جدیدی میپیچیدند..
گوشی را پرت کردم گوشه ای و سیم تلفن را کشیدم بیرون!
ب پدر و مادرم هم گفتم:« اگه کسی زنگ زد احوال بپرسه گوشی رو برام نیارین»
هر هفته باید می آمد یزد.
بیشتر از من اذیت میشد
هم نگران من بود، هم نگران بچه..
حواسش دست خودش نبود.
گاهی بی هوا از پیاده رو میرفت تو خیابان، مثل دیونه ها.
ب دنبال نقطه ای میگشتیم ک بفهمیم چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟
دفتر هیچ مرجعی نبود ک زنگ نزنیم!
حرف همشان یکی بود:
«در گذشته دنبال چیزی نگردید. بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه!»
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_چهلوهشتم
در علم پزشکی ، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت!
یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه بههمین شکل بماند
دکتر می گفت :«در طول تجزیه پزشکی ام ، به چنین موردی برنخورده بودم! بیماری این چنین خیلی عجیبه!
عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!»
نصفه شب درد شدیدی حس کردم ، پدرم زود مرا رساند بیمارستان .
نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد
دکتر فکر می کرد بچه مرده است ، حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد !
استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه باید دنیا بیاید ، گریه می کند یا نه
دکتر به هوای اینکه بچه مرده ، سزارینم کرد .
هر چه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد، متوجه می شدم!
رفت و آمد ها و گفت و حرف های دکتر و پرستار ها
در بیابان بود.
می گفت انگار به من الهام شد!
نصف شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده .
همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند ، راه افتاد بود سمت یزد
صدای گریه اش آرامم کرد ، نفس راحتی کشیدم!
دکتر گفت :« بچه رو مرده به دنیا آوردم ، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم .
دکتر تاکید کرد :« اگه نبینی به نفع خودته!»
گفتم :« یعنی مشکل داره ؟» گفت :« نه هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده ، بهتره نبینی ش !»
وقتی به هوش آمدم ، محمد حسین را دیدم ، حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا می رفت ، نا و نفسی برایش نمانده بود!
آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسهخون
هر چه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بری بیرون ، به خرجش نرفت!
اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد..!
سه نصفه شب حرکت کرده بود ، می گفت :« نمی دونم چطور رسیدم اینجا!»
وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضاء کرد ، گفتم :« می خوام ببینمش!»
باز اجازه ندادند .
دوباره گفتم :« ولی من میخوام ببینمش!» باز اجازه ندادند .
گفتند :« بچه رو بردن اتاق عمل ، شما برین خونه و بعد بیایین ببینیدش !»
محمد حسین و مادرم بچه را دیده بودند .
من هم روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش
هیچ فرقی با بچه های دیگری نداشت ، طبیعیِ طبیعی
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هدایت شده از ✍بغضِ قلم🥀
دریا توئی و من خزهای بر لبِ رودم
از عشق همینبس که درین قائله بودم...
از بندِ تو اندیشهی آزادگیام نیست
چون ماهیِ آزاد که وابسته به رودم...
از عطرِ دلانگیز و فرحبخشِ تو مستم
محدود شده هر نفسی با تو وجودم...
در معبدِ چشمانِ خمارینِ نگاهت
معبودِ دو ابروی تو را مستِ سجودم...
فردوسِ جدا از نظرِ دوست چه دارد ؟
کو نیمهی سیبی که مهیّای فرودم...
با اینکه مرا جز غم و تشویش ندادهست
تا مشکیِ گیسوی تو مشتاق صعودم...
در خلوتِ خود عاشقم و شاعر و نامی
پیشِ نظرِ دوست ولی هیچ نبودم...
آهم نرسد کاش به آیینهی رویت
ای کاش به باران برسد بغضِ کبودم...
از غیرت و مردانگیام سود نبردم
هرجا به تو برخورد نوشتی که حسودم...
پروانه صفت سوختم از رشکِ رقیبان
شمعم که سرازیر به چشمم شده دودم...
تا کی بهخدا میسپری حالِ مرا دوست
محتاج تر امروز به آغوش و دُرودم...
امروز مرا منتظرِ غم زده فهمید
در عشق رسیدم بههمان نقطهکه بودم...
✍حسن_کریمزاده
📓رجعت_عاشق
#منتظر ✓
خدایا آغوش تو که باشد
خواب دیگر بهانهای
برای خستگی نیست
تپش قلبت میشود
لالاییام کنارم بمان
تا صبح چشمانم
در نگاهت بیدار شود
شبتون پر از آرامش الهی 🙏
🌓🌓🌓🌓
شبتون زیبا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂در هوای پاک صبح
❤️نفس بکش و درونت را
🍂از طراوت و تازگی پر کن
❤️غصه های دیروز
🍂در گذشته جا مانده
❤️تو به امروز رسیده ای
🍂و اکنون آغازی دوباره است
❤️تا آینده پر امیدت را رقم بزنی
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پرامید
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تا پاک کنی از همه دنیا اثرم را
آتش زده ای دفتر شعر وهنرم را
در پیله ی تنهایی خود ماندم و امروز
پروانه شدم تا که ببینی ثمرم را
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
لقمه ی بزرگتر از دهن
این لقمه ها! از این دهن! بابا، بزرگ است
هم وزن آن، هم طول، هم پهنا بزرگ است
دعوا سر کفش بزرگان داری اما
بهتر ببین این کفش از آن پا بزرگ است
وقتی که حرف از خاک ایران است یعنی
اندازه ی ایران، ابوموسی بزرگ است
امکان ندارد از تنی عضوی بدزدی
اعضای این تن تنب کوچک با بزرگ است
حالا که فکر دزدی از بابابزرگی!
کُل امارات از همین بابا بزرگ است
کابوس می گردد برای سرنوشتت
از بس که از حدِّ تو این رویا بزرگ است
پنهان شدی پشت کسی کوچولو انگار؟!
غرهّ نشو خیلی، عمو دنیا بزرگ است
دیوانه ای سنگی به دریا می زند گاه
عیبی ندارد چون دلِ دریا بزرگ است
#تنب_کوچک
#تنب_بزرگ
#ابوموسی
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من با تو عجین است همه بود ونبودم
غیر از تو ندانم که چه بودم و که هستم
تو نقطه ی پرگار دلم بوده وهستی
در دایرهی عشق تویی اصل شهودم
با تو ره من رو به گلستان وجود است
بی تو شبم و آه بود بانگ وسرودم
عشق تو شده مایه سرمستی و شادی
تو دلبر. من هستی و من ازتو سرودم
منبا تو خوشم با تو که آرامش جانی
ای ماه تر از ماه تویی مهر سجودم
جز تو نکنم روی به هرصاحب حسنی
می خواهمت آنقدر که گویند حسودم
#صدیقه_شاداب_نیک
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکوت می کنم چو شب
اگر چه غرق ظلمتم
ولی درون سینه ام
ستاره ها نهفته است ...
#سعیدی_تنها
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مردانِ شاهد چون تلاطم های دردند
بر روی امواجی شناور در نبردند
آرامشِ ساحل از این دریا دلان است
عباس و ابراهیم و قاسم ها که مردند
امواجِ نصراللّه و سنوار و هنیئه
ریگِ بیابان ، شانه هاشان قبضه کردند
آن حد عزیزند این شهیدان که ملائک
در آسمان ها دورِ دریاها بگردند
#آسیه_مرادپور
(خاتون)
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چه خرّم، دل به رقصِ بید کردی
رها جان، از شبِ تردید کردی
شدی صبح و زدی لبخند و با ناز
جهان را مملو از خورشید کردی!!!
#شهراد_میدری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky