May 11
🌸 #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتچهلونهموپنجاهم
لب زد:
_ممنون بابت همه چیز معصومه، ممنون، خیلی اذیتت کردم، ببخش منو
باید تمام تلاشمو میکردم تا گریه ام نگیره،
سریع بدون نگاه کردن بهش،باهاش دست دادم و اومدم بیرون،داشتم کفشامو می پوشیدم در حالی که تو چارچوب در ِحیاط ایستاده بود گفت:
_یه خواهشی دارم
کمی مکث کرد و گفت:
_لطفا فردا فرودگاه نیایید بدرقه، میترسم... میترسم نتونم برم با دیدن شماها، به مامانمم اصرار کردم نیاد
دستام رو بند کفشام خشک شد، منظورش اینه که آخرین ملاقاتمونه الان،منو بگو که به بدرقه ی فردا دلمو خوش کرده بودم ..
در حالیکه که خودمو با بند کفشم مشغول کرده بودم گفتم:
_یعنی .. یعنی ..
نمی تونستم جمله مو ادامه بدم، مگه این بغضِ لعنتی میذاشت حرف بزنم...
خودش سریع گفت:
_یعنی نمی خوام بیایین دیگه، تو ام نیا، خواهش میکنم .. فقط محمد میاد که منو برسونه فرودگاه...
محمد صدام میزد، خیلی وقت بود تو ماشین منتظرم بودن،دلم نمی خواست برم،
من شاید دیگه هیچ وقت نمیدیدمش، وای نه، کاش خواهش نمیکردی عباس ...یعنی نمیبینمش دیگه،امکان نداره، من میبینمش، بازم میبینمش، من مگه چند وقته عباس رو دارم،
اشکام به پشت چشمام رسیده بودن فقط یه تلنگر کوچیک کافی بود تا سیلی از اشک رو گونه هام سرازیر بشه، رومو برگردوندم،
قطره ی سمج اشک خودشو رو گونه ام انداخت،
پشت بهش سریع گفتم:
_خداحافظ عباس!!
منتظر جوابش نشدم و راه افتادم سمت در و رفتم بیرون، نمی خواستم اینجوری برم، نمی خواستم اینجوری خداحافظی کنم،
نمی خواستم ...
وای که چه #خداحافظی_تلخی بود، اونقد تلخ که حس میکردم مزه ی تلخی اش تا ابد باهام میمونه ..
سوار ماشین شدم و سرمو تکیه دادم به پنجره ...زیر لب فقط گفتم
"دلم برات تنگ میشه "
چشمامو کمی باز کردم، نور مستقیم می خورد تو چشمم، پرده ی اتاق رو کی کشیده بود، بلند شدم که کمرم درد گرفت، باز تو جانمازم خوابم برده بود،
کل شب و به رفتن عباس فکر میکردم، نخوابیده بودم اما بعد نماز صبح نفهمیدم چجوری تو جانمازم خوابم برده بود، بلند شدم دست و صورتمو شستم، دنبال گوشیم میگشتم که ببینم عباس پیامی زنگی نزده،
یادم اومد گوشیم هنوز تو کیفمه،از دیشب درش نیاورده بودم،کیفمو باز کردم و دستمو بردم داخلش که دستم خورد به چیز تقریبا گردی،
با تعجب گفتم این دیگه چیه تو کیفم، درش اوردم، چشمام چند لحظه روش ثابت موند وای این اینجا چیکار میکنه،
نکنه دیشب …وای نکنه دیشب موقعی که وسایلای ریخته شدم تو اتاق عباس رو جمع میکردم اینم اومده بینشون، محکم با دست زدم رو پیشونیم، دویدم بیرون اتاق،
مامان تازه از خواب بیدار شده بود انگار.. سریع گفتم:
_محمد کو؟؟؟؟
با تعحب نگام کرد و گفت:
_چیشده؟
- مامان محمد کو، رفت؟؟؟؟
+اره یه ده دقیقه میشه رفته، جیشده حالا؟؟
سریع گفتم:
_مامان زنگ بزنین آژانس؟؟ زود مامان .. زود، الان میره
دویدم تو اتاق و هر چی دم دستم بود پوشیدم که مامان با نگرانی اومد تو اتاق و گفت:
_چیشده معصومه؟؟
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وه استقبال مو غم ایوریسه
صدای بی کسل کم ایوریسه
تفنگل بادی ای مهلت بدن وم
تش برنو خشی وم ایوریسه
وه چشمون مو سیل خین ایایه
وه چشمون تو زمزم ایوریسه
نهادم دهسه زونی تا وریسم
ولی هی خین جلو رم ایوریسه
تیم دیریته دی ساکت نشسه
ولی وش اشک نم نم ایوریسه
بیو مرهم بنه سر زخم دیری
وه خاک پات مرهم ایوریسه
شاعران:
#شبگرد& #غرام
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تو ناب ترین صحنهی زیبای جهانی
زیر و بمِ دلبردهی اشعار بَنانی
لب سرخ و رُخَت ماه و بسی پیچ به مویَت
چشمان سیاه و سَرش ابروی کمانی
خالق اگر از عشق به مخلوق نظر کرد
زیباتر از او نیست... و بی شک تو همانی
ای آنکه همه پودم و تارم شده از تو
باید که بمانی که بمانی که بمانی
#علی_جعفری
#بداهه
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#حضرت_زهرا_س_شهادت
دلم گرفته چه گویم چه کرده با ما، در
چه شکوه ها که نمودست مادرم با،در
دربهشت برین، درب جنت الاعلی
دری که بود فرا روی عرش اعلا، در
دری که روح الامین پاسبان آن در بود
همان که داشت تعلق به بیت مولا، در
دری که سوخته از کینه ی اراذل ها
چه گویمت که چه ها کرده شعله ها با ، در
دری که سوخت و گوئی تمام هستی سوخت
از این غمی که بسوزاند قلب ما را ، در
چهل شقی حرامی ز بسکه ضربه زدند
رود که تا به در آید دگر ز لولا ، در
فرشته در پس در بود و در اگر افتاد
نداشت تاب ستادن به روی پا را ،در
نفس نفس زدنش را شنید دیو و هدف
گرفته، آه چه شد؟ میخ، سینه، حورا، در
امان ز ضربه ی آخر ، امان ز وقتیکه
فتاد همره مسمار روی زهرا ، در
دل زمین و زمان کائنات و موجودات
از این مصیبت عظمی شکست حتّی، در
نوای فضه خُذینی شنید و فضه دوید
رسید پشت در و دید کرده غوغا ، در
شکسته پهلوی زهرا و سینه اش پر خون
ز کینه کرده چه با دُخت پاک طاها، در
شکست پهلو و شد سقط محسنش آن جا
ز کین قوم دغا، بود شاهد آن جا ، در
دلم شکست از آن بیشتر زمانیکه
بدید زینب و با ناله گفت بابا ، در
من و برادر و خواهر ،پدر ، شکسته دلیم
دلی که سوخته در ماتم جوان ، مادر
علی به صوت حزین روضه خواند و مینالید
میان روضه بگفتا چه کرده با ما ، در
به جرم اینکه فقط یاور علی بوده ست
رسید هر که بر او، لطمه زد نه تنها در
چگونه شرح دهم داغِ کوچه و سیلی
ز ضربه های غلاف و ... نگویم الّا، در
#جواد_کریم_زاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
در این شب زیبـا
آرزویم این است که
صفحه غم و اندوه
در دفتر زندگیتان
همیشه سفید بماند...
اوقاتتون به وقت مهربانی
لبخندتون بـه رنگ عــشق
شبتون پر از آرامش
و در پناه خداوند مهربان
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من
روز خویش را
با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است
آغاز می کنم...
#فریدون_مشیری
روزتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پرازآرامش
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ایمانمان محاصره شد با خطر؛ بیا!
قرآن شده معامله با سیم و زر؛ بیا!
با صد سپاه آمده ابلیس در مصاف
ما ماندهایم بینفر و بیسپر؛ بیا!
در ظلمت زمین و زمان غوطهور شدیم
دیگر به شهر شبزدهها ای قمر بیا!
دارد به پیشواز اجل میرود جهان
دنیای ما بدون تو شد محتضر؛ بیا!
طوفانی است چشم من و حال روزگار
مثل نسیمِ خواب خوشی، بیخبر بیا!
ای مایۀ امید دل زخم فاطمه
ای در قنوت و سجدۀ اهل سحر! بیا!
دور از تو باغها همگی بیثمر شدند
ای از خیال باغچهها سبزتر! بیا!
#زینب_نجفی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
رها کن.... - @mer30tv.mp3
4.35M
صبح 11 آذر
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مثلِ باران که کند دشت و دَمَن را تسخیر
سخنِ نیک نشینَد به دلِ پاک ضمیر
مردمان در پیِ حکمت همه جا سِیر کنند
تا بیابند مگر راه و بجویند مسیر
ما در این دامکده آهوی رامِ چمنیم
زیرِ چنگالِ حوادث همگانیم اسیر
پای دلداده اگر از حرکت افتاده
چونکه با زلفِ نگاری شده پایش زنجیر
هجر چاهیست نهان زیر دو پای عاشق
سرِ غفلت بکشانَد چه بسا او را زیر
نازنینا! به وصالی دلِ عاشق کن شاد
تا به پیش تو دهد جان که متاعیست حقیر
در فناخانهء دنیا که ز هر سو خطر است
جانِ مشتاق نگردد ز خطر خسته و سیر
ای "محمد" چه خوشا شعر به الهام آید
نه که با منّتِ اندیشه و صدها تدبیر
#محمد_خوش_آمدی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky