eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سال آزگار شده هر دقیقه‌ام تیرخلاص را نزدی بر شقیقه‌ام از کافه‌های سنتی شهر دلخورم هی قهوه‌ پشت قهوه... نگو بدسلیقه‌ام در قرن بیست‌و‌یک که پر از جلوه‌های نوست با فکرهای کهنه خود یک عتیقه‌ام عاشق شدن بلای معاصر بدون مرز... بیمار چشمهای توام در مضیقه‌ام باید نجات داد جهان را تلاطم است دریای عشق...غرق شدن...کو جلیقه‌ام؟! هذیان، شعار،تب،شب و کابوس‌های شعر یک سال آزگار شده هر دقیقه‌ام ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من ! به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نیمی در سایه و نیم دگرم در نور است ای خوش آن لحظه‌که‌با تودل‌ِمن پُرشوراست تا به خانقاه تو آیم نروم سمت کسی رو به درویش بگو دلبر ما مستور است 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزار درد مرا ، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا ، ای یگانه پایان باش برای آنکه نگویند ، جسته‌ایم و نبود تو آن‌که جُسته و پیداش کرده‌ام ، آن باش دوباره زنده کن این خسته‌ ی خزان‌زده را حلول کن به تنـم جان ببخش و جانان باش کویر تشنه ‌ی عشقم ، تداوم عطشم دگر بس است ،ز باران مگوی ، باران باش دوباره سبز کن،این شاخه ‌ی خزان زده را دوباره در تن من ، روح نوبهاران باش بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین به باغ خسته‌ی عشقـم ، هزاردستان باش 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای شنوایِ حرفهای دلم از فاصله هزارکیلومتری … به شما سلام می دهم❤️ دلتنگ حرم 😔 ••السلام علیک یا امام الرئوف•• 🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
معبر چشمم به یادت باز هم تر می‌شود سینه‌ی سینایی ام صحرای محشر می‌شود شمع چشمانم به راه انتظارت دوخته بی تو حالم روز و شب هر لحظه بدتر می‌شود غنچه‌ی سجاده ام از بس که باران خورده است طفلکی در اشک چشمانم شناور می‌شود من دعا می‌کارم و با گریه آبش می دهم جان من از بردن اسمت معطر می‌شود زائر بارانی آدینه های غیبتم فرصت دیدار تو از نو مقدر می‌شود؟ ✅️‌ عضو کانال اللهم عجّل لولیک الفرج🤲 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥سرباز🔥 💚🍀 پویان به حاج محمود که با لبخند نگاهش میکرد،نگاه کرد.حاج محمود هم به پویان دست داد و تبریک گفت. پویان از اینکه افشین با همچین خانواده خوب و مهربانی میخواست وصلت کنه،خوشحال شد. حاج محمود و امیررضا کنارهم نشسته بودن و باهم صحبت میکردن.افشین بهشون نزدیک میشد که حاج محمود متوجه ش شد.سؤالی و با تعجب و اخم به افشین نگاه میکرد. امیررضا رد نگاه پدرش رو گرفت، وقتی افشین رو دید،تعجب کرد.افشین با احترام سلام کرد.حاج محمود هنوزم همونجوری نگاهش میکرد و سرد جواب سلام شو داد. امیررضا گفت: _سلام،شما از طرف عروس دعوت شدید یا داماد؟ از حاج محمود چشم گرفت و به امیررضا نگاه کرد. -سلام،از طرف داماد دعوت شدم. -با داماد چه نسبتی دارید؟ از اینکه امیررضا با خشم و نفرت نگاهش نمیکرد و با احترام باهاش حرف میزد،هم شرمنده شد و هم امیدوار. پویان نزدیک رفت و گفت: _افشین بهترین دوست منه،برادرمه. تعجب و ناراحتی حاج محمود بیشتر شد و خیره نگاهش میکرد.افشین سرشو انداخت پایین.پویان و امیررضا هم به حاج محمود و افشین و همدیگه نگاه میکردن.افشین همونجوری که سرش پایین بود،گفت: _با اجازه. نگاهی به حاج محمود انداخت و بعد به امیررضا و رفت. پویان خواست چیزی بگه، ولی حاج محمود اونقدر ناراحت بود که هرچی میگفت بدتر میشد.افشین جایی که تو دید حاج محمود نباشه،نشست. پویان هم کنارش نشست. -پویان جان،من خوبم.برو به مهمونات برس. پویان با مکث بلند شد و رفت. ولی میدونست تو دلش چه خبره.افشین بغض داشت.یک سال از خاستگاری گذشته بود.شش ماه بود که هرروز میرفت جلوی مغازه حاج محمود.ولی حاج محمود همیشه باهاش سرد رفتار میکرد. خیلی از مهمان ها رفته بودن. افشین پیش پویان رفت و خداحافظی کرد.بعد پیش حاج محمود و امیررضا رفت،خداحافظی کرد و رفت. فاطمه و خانواده ش هم به خونه برگشتن. حاج محمود روی مبل نشست و به فاطمه گفت: _بشین. امیررضا گفت: _بابا،الان فاطمه خسته ست. فاطمه به حاج محمود و بعد به امیررضا نگاهی کرد.حدس زد قضیه چیه.حاج محمود جدی گفت: _بشین. فاطمه نشست و به پدرش نگاه میکرد. -تو چرا برای بهترین دوست افشین خواهری میکنی؟ فاطمه با آرامش شروع به تعریف کرد... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی 🙏 در سکوت شـب ذهنمان را آرام کـن🔮 و مـا را در پنـاه خـودت بـه دور از🔮 هیـاهـوی ایـن جـهـان بـدار........‌🔮 الهی شب دوستان و عزیزانم 🔮 را بـا یـادت بـخـیر کـن ...🔮       🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا