4_6046555925400000472.mp3
8.01M
دیوانه شدم من ❤️
با نیم نگاهت
افسانه شدممن
درچشمسیاهت🌹.
ایدلبرنازمشاید ک ندانم درگوشه یکقلبت عشق نهانم
🎙 #آرون_افشار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ز خون مرده ی
در زیر پوست فهمیدم
چرا به صورت یاسی کبود می گویند
#زینب_عدالتیان
#یا_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر زیباییِ
تقدیم به شما خوبان 🌹
اجرا #باران_نیکراه
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چای ترانه دم شد، روی سماور دل
مهمان امشبم باش، یک استکان شنیدن
#تک_بیت
#ناهید_خلفیان
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بسکه از شعر لبالب شده این کلبه ی شعر
شعر از بام و در و پنجره اش می ریزد
#جواد_کریمزاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از عشق نمانده غیرِ یک دنیا تو
مجذوبِ کسی نمیشوم الا تو
ای عشق مرا به بودنم برگردان
نابود نمیشود جهانم با تو!
#صفيهقومنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مدالِ عشق
در سایه ی اهل بیتِ حق میهن ماست
خوشنودی آنان هدفِ روشن ماست
غم نیست اگر مدالِ مان را ندهند
وقتی که مدالِ عشق بر گردن ماست
🥇🥇🥇
مدال آسمانی
با اهل حق داریم عشقی جاودانی
بخشد خدا ما را مدالی آسمانی
ای آنکه دیدی جرم این پرچم،خدایی
چون می کنی با پرچم رنگین کمانی!
🥇🥇🥇
مدال از حضرت ام البنین
از غصبِ مدالِ خویش کی دلگیریم
از هرچه مدالِ دارِ دنیا سیریم
با عشقِ ابالفضلِ علمدار،..مدال
از فاطمه ی اُم بنین می گیریم
#حضرت_ام_البنین
#صادق_بیت_سیاح
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
لا تعشقني بعينك، ربما تجد أجمل مني...
إعشقني بقلبك، فالقلوب لا تتشابه أبداً.
با چشمانت عاشقم نشو،
ممکن است زیباتر از من پیدا کنی
با قلبت عاشقم شو،
چون قلبچ ها مشابهی ندارند
#نزار_قبانی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ما منتظریم تا پیامی بدهد
گلبوسه دهد هدیه و کامی بدهد
در کوچه ی انتطار سرگردانم
دلتنگ شدم بگو سلامی بدهد
#حسین_جعفری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
*🦋ای در دام عنکبوت
#قسمت۱۲۹ 🎬
من وعلی,سریع لباس پوشیدیم وقرارشد علی,باماشین خودمون که تازه خریده بودیم (البته هزینه خریدش را از استنداپ های علی بود)من رابرساند جلوی دانشگاه,مثل همیشه وخودش برگردد ,همینطور که داخل بودم علی دستم را تودستش گرفت وگفت:
ببین سلما جان،توکل کن به خدا,میکروفن را روشن کن واطمینان داشته باش که من ومبارزین تمام حرفاتون را میشنویم وما کاملا پوششت میدیم وخدا هم از اون بالا هوات را داره ویه چاقو خیلی کوچک ضامن دار هم گذاشت کف دستم وگفت:
بزارتوجیبت ودردسترست باشه ویه بوسه به دستم زد وادامه داد:بگو یاعلی وبرو جلو....بگو یاعلی وسعی کن اعتماد اسحاق انور را به دست بیاری،خیالت راحت اونجور که ما تحقیق کردیم اسحاق انور اهل علم وتحقیق وحیله ونیرنگ هست اما از زن ودختر وعیش با جنس مخالف بیزاره.....وگرنه اگر خلاف این بود محال بود من حاضربشم همسرم را پیشش بفرستم.
یه یاعلی بگو وبرو جلو ما باید سراز کار این اسحاق انور دربیاریم ,خیلی جنایتها ,یهود صهیون مرتکب شده ومیشه وشک نکن این انور از همه شان اطلاع دارد حتی طرح خیلیاشون هم خودش داده,سعی کن اعتمادکاملش رابدست بیاری ,ماهم کمکت میکنیم.
جلوی دانشگاه با گفتن یه بسم الله ویه یاعلی ,پیاده شدم.
همه جا رانگاه کردم ,خبری از اسحاق انور نبود,احتمال دادم تو اتاقش داخل دانشگاه باشه ,میخواستم برم طرف دانشگاه که گوشیم زنگ خورد,درسته خودش بود.
من:الو,سلام استاد ,من الان جلوی دانشگاه هستم ,شما را نمیبینم.
انور:خوب نبایدم ببینی,ببین خانم الکمال یه صدمتر بیا بالاتر,یک در چوبی وبزرگ قهوه ای رنگ میبینی ,اینجا خونه ی منه,دربازه بیا داخل....
ترس تمام وجودم را گرفته بود,یعنی چکار داره؟توخونه اش چرا؟؟داخل میکروفن گفتم:علی دارم میرم,تورا خدا حواست بهم باشه..
خونه کاملا مشخص بود ومعلومم بود کلی بزرگه ,همونطور که انور گفته بود درش بازبود,وارد خونه شدم..
یه راهرو که به هال بزرگی ختم میشد,داخل هال مبلمان قشنگی چیده شده بود وحتی جای جای هال درختچه ها وگلهای طبیعی جاگذاری شده بود,
یعنی به محض وارد شدن به خونه اون احساس ترس جاش رابه احساس مطبوعی داد,انگار وارد یک باغ باصفا شده بودم,باخودم فکر میکردم عجب دم ودستگاه باصفایی براخودش راه انداخته,اخه این پیرمرد تاس ومجرد اینهمه جا میخوادبرای چی؟
همینطور که اطرافم را بررسی میکردم,اسحاق انور را دیدم که بالباس رسمی از داخل یکی از اتاقها اومد بیرون..
من:سلام استاد...
انور:سلام برخانم الکمال,دانشجوی زیبا ومستعد,یهودی دواتیشه ومتعصب, خوش امدی همین اول راه باید بهت بگم که تو اولین خانمی هستی که پاگذاشتی داخل خونه ی من یعنی اسحاق انور,این کم سعادتی نیست
وبرای هرکسی امکان نداره اتفاق بیافته.
ازحرفاش احساس بدی بهم دست داد ,دست وپام شروع به لرزیدن کرد,استاد انگار متوجه دست پاچگیم شد گفت:
ببین باید یه چیزی را بهت نشان بدم که هیچ کس نه ازش خبرداره
نه دیدتش وبعدش باید دوتایی یک کاربزرگ انجام بدیم ,یه کار که اگه موفق بشیم دنیا باهمه ی خوبیهاش مال ماست ,مال من وتو ,مال هرچی یهودی صهیون هست,
حالا بگیر بشین ,قبل از رفتن تواون اتاق باید یه موضوعی را بهت بگم واشاره کردبه مبل تا بنشینم وخودشم نشست روبه روم...
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky