eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
31 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
ای صدای سرخ دریا ، حضرت باران سلام بر سر ما سایه ات باشد همیشه مستــدام آیه هـای کوثــــرِ بیت نبـــــوت ،فاطمـــه ای که بخشیدی تمام زخـــم ها را التیــام ابتــــــران دیدند کلِّ کـره ی جغــــرافیــا یافتــه تحـت لـــوای آل احمـــد ،انسجام از همان روز تولد نه ،که خیلی قبل تـــر نسلها مانند یک خورشیـــد تاییدی مدام بی تکلف ، بی ریا با لحـن ساده، گاه گاه میشود مادر بخوانیمت ولی با احترام؟ دشمنان پی برده اند اصل رسالتـهای تو گم نخواهدشد میان های وهوی ازدحام ریشه درتاریخ داری جای پایت محکم است ایستــــاده ای شبیه نخـــل در حال قیام از مدینه ، باز هم امشب نسیمی اشک بار بوی یاس چادرت را می رساند بر مشـام ای ضریح بی حرم ،خرج بقیعت کن مرا من غلام خانه زادم ،نیستم صاحب مقام واجب شرعی است یار یوسفت باشیم تا ذوالفقاری بعد از این هرگز نماند در نیـام هست پیغمبــــر دلیل خلقت افلاک و تــو علت خلــق نبــی المصطفایی والســــلام 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
851.1K
🌷 صحبتی داشت شبی، ماهی حلوا باماه که چه رازی ست میان شب دریا باماه از چه می لرزد اگر ،ماه دلش عاشق نیست وچه می گویدش امواج، به نجوا با ماه ماه عاشق شده و آبزیان عاشق تر پر شده کاسه چشم همه آنها باماه پیکر ماه خمیده ست ورخش زرد شده عشوه بس می کند این موج فریبا باماه مزرع سبز فلک، صبح درو خواهد شد چه جفا می‌کند این خنجر فردا باماه موج سرکش، مه نو، تنگ در آغوش بگیر که به پایان رسد این وصلت زیبا با ماه ماه بر زلف برآشفته تو عاشق شد تاج ده، زلف برآشفته خود را باماه کم و بیش تو نه جزرست ونه مد، غره مشو عاشقی ،عاشقی ات را مکن حاشا باماه گوش ما پرشده از قصّه بی مهری ها جان من ، تلخ مکن، قصّه دریا باماه 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلسردم و قلبم کمی مرداد می‌خواهد  این غم که من دارم دلی فولاد می‌خواهد   دیگر سکوتی عهده‌دار ناله‌هایم نیست تفسیر برخی غصه‌ها فریاد می‌خواهد قلبی که ویران گشته قابل‌دارمهمان نیست عاشق‌شدن هم یک دلِ آباد می‌خواهد دیگر نه مجنونی به لیلا می‌رسد این‌جا دیگر نه شیرینی دلش فرهاد می‌خواهد گاهی برای دلخوشی با طعنه می‌گویم دیوانه‌جان! غم‌خوردن استعداد می‌خواهد من‌ درد هرکس را شنیدم، دستگیرم شد این زندگی کمتر کسی را شاد می‌خواهد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
Iliyar-Doset-Daram-128.mp3
3.83M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎ ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ 🎼‌. ❤️❤️
نگرانم !‌ ولی چه باید کرد؟ عشق، دلواپسی نمی فهمد ! درد من، خطِ میخی است عزیز درد من را کسی نمی فهمد ! بغض کردن میان خندیدن تکیه دادن به کوه ِ نامرئی خسته ام از ضوابط عُرفی خسته ام از روابط شرعی هیچ کس،‌ هیچ کس نمی داند به نگاهت چه عادتی دارم هیچ فرقی نمی کند دیگر اینکه با تو چه نسبتی دارم … چشم هایت نگاه خیسم را مثل ِ برق سه فاز میگیرد تو برایم جرقه ای وقتی خانه را بوی گاز می گیرد ! زیر آتش فشان ِ‌ جنگ تو یخ ِ هر چیز آب خواهد شد مثل یک سرزمین ِ بی سرباز همه چیزم خراب خواهد شد … تو مرا زجر می دهی عشقم مــازوخیسمی که دوستش دارم من به اِشغال تو درآمده ام صهیونیسمی که دوستش دارم ! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
صداي سوسنگرد چه سرد بود و پر از غم هوايِ سوسنگرد نشسته بود دو صد خار پايِ سوسنگرد تمام قامت یک شهر سوخت در آتش غمین و خسته شده جاي جايِ سوسنگرد چقدر خانه که بر روي اهل شد آوار شکست قلب وطن در عزايِ سوسنگرد چقدر لاله ي نورس به خاك و خون غلطید واین نبود خدایا سزايِ سوسنگرد سقوط کرد به ناگه تمام آمالش نشسته بود غمی در صدايِ سوسنگرد صدا رسید به معمار انقلاب آنجا بسیج کرد وطن را برايِ سوسنگرد بسیج کرد و به حکمش میان آن طوفان چو مرهمی ست براي شفايِ سوسنگرد اگر چه شهر پر از نخل هاي بی سر شد ولی بزرگ و قوي شد، سرايِ سوسنگرد (ام.خزان) 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
انتقام مادرش‌را‌از‌عدو‌ خواهد‌گرفت‌ آنکه‌فرزند رشید‌قهرمان‌خیبر‌ است‌ می‌رسد روزی‌که‌دنیا‌ آشکارا بنگرد پرچم‌توحید‌ در‌دست‌‌ولیّ‌حیدراست اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بعد از آن... دیگر دری با اشتیاقم وا نشد بعد از آن آشفته حالی حالِ من احیا نشد بعد ازآن شب...بعد از آن شب... بعد از آن شب... بعد از آن همدمی دیگر برایم مثلِ تو زهرا نشد (خاتون) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 رمان جذاب 🌸 مشغول شام خوردن بودیم، همه نگاها به تلویزیون بود بجز نگاه من که فقط تو بشقاب خودم بود و همش تو فکر بودم، فکرای مختلف فکر اینکه آینده ام چی میشه من اصلا حاضر میشدم با کسی غیر عباس ازدواج کنم، بعد اینکه مخالف میل خودم جواب منفی میدادم چه بلایی سرم میومد آخرین امیدم هم قطع میشد، آه ای کاش هیچ کس تو همچین موقعیتی قرار نگیره که مجبور باشه فقط یه انتخاب داشته باشه، ای کاش حق انتخاب داشتم، ای کاش .... مامان نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: _فردا پس فردا فکر کنم ملیحه خانم زنگ بزنه جواب بخواد فکراتو کردی، چی جوابشونو بدم نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم با تحکم حرف بزنم گفتم: _میدونین مامان من به این نتیجه رسیدم که ما به درد هم نمی خوریم محمد و مهسا هم دست از تماشای تلویزیون برداشتن و منو نگاه کردن، مامان گفت: _یعنی چی الان، جوابت چیه؟! نگاهی به خواهر و برادرم انداختم که انگار نگران بودن! - یعنی ... یعنی جوابم منفیه اندفعه محمد بجای مامان سریع گفت: _یعنی چی منفیه؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: _منفی بودن هم باید برات تعریف کنم داداش، من نمیخوام با آقا عباس ازدواج کنم با حرفایی که داشتم خلاف میلم می زدم قلبم درد میگرفت مامان با ناراحتی گفت: _معصومه من فکر میکردم تو دختر عاقلی هستی و تصمیم درستی می گیری، الان عباس چیش به تو نمیخوره آخه؟ با ناراحتی گفتم: _مامان جان، شما خودتون گفتین هر تصمیمی بگیرم موافقید مامان- والا من چه میدونستم می خواهی انقدر بی فکر تصمیم گیری کنی دستامو مشت کردم،اولین بار بود که مامان اینجوری سرزنشم می کرد، بغض سعی داشت خودشو از چشمام سرازیر کنه ولی من مقاومت میکردم باورم نمیشد روزی برسه که برای رد کردن عباس با خونوادم مخالفت کنم مامان غذاشو نیمه ول کرد از سر سفره بلند شد و رو مبل نشست : _حالا جواب ملیحه خانم و آقاجواد رو چی بدیم، بیچاره ها بعد این همه محبتی که بهمون داشتن حالا پسر دسته گلشون رو اینجوری رد میکنیم،نه تو بگو چه عیبی داره پسرشون.. معتاده، نماز نمی خونه، بیکاره...چیه؟ چی؟ ، آخه دختر منطقت کجا رفته، خدا رو خوش نمیاد جوون با ایمانی مثل عباس و ردش کنی مطمئن بودم یه کم دیگه اونجا می موندم و حرفای مامان و می شنیدم اشکم سرازیر میشد، از سر سفره بلند شدم و رفتم تو اتاق، اولین بار بود که غذا مو نصفه رها می کردم، رو تختم دراز کشیدم و پتو رو انداختم روم و زدم زیر گریه، عباس، عباس .. نگاه کن چیکار داری می کنی با من .. نگاه کن .... . . از دیشب بعد اون اتفاق با هیچ کس حرفی نزدم یعنی کسی با من حرفی نزد!!! منم سعی می کردم بی تفاوت باشم گرچه تمام شب رو گریه کرده بودم، خودم رو با کتابام مشغول کردم، با اینکه هیچی نمی فهمیدم و تمرکز نداشتم اما کتابم جلوم باز بود و مثلا دارم می خونمش، همش فکر و خیال تو سرم بود همه از دستم ناراضی بودن و من همه ی این نارضایتی ها رو داشتم بخاطر رضایت یه نفره دیگه تحمل میکردم، آخ خدا، خودت یه راهی جلو پام بزار که لااقل مامانم ناراضی نباشه ازم ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
صلی الله علیکِ یا فاطمه الزهرا زده چادر عزا و غم شده همبازی طفلان نمک بر زخم می پاشد فلک آهسته آهسته شب تاریک و پر درد و هجوم بغض بر سینه مبادا گریه های و های، نَمی آهسته آهسته حسن می گفت مادر کاش، به جای تو مرا می زد و می زد روی صورت دست، همی آهسته آهسته حسین خردسال از خواب شده بیدار و می گوید بخوان مادر برایم قصه ای آهسته آهسته شده زینب پر از حسرت گرفته در بغل غم را بزن شانه به موهایم شبی آهسته آهسته برای دفن یک مادر شده دختر پریشان حال کَند موی و کُند مویه ولی آهسته آهسته شکسته سینه زهرا شده بازو کبود از ضرب علی می سوزد از غیرت همی آهسته آهسته علی تابوت می سازد برای خویش بی تردید برون می رفت جان از تن ولی آهسته آهسته نفس می آید از سینه برون با رنج و درد و آه علی مشغول تدفین است ولی آهسته آهسته خدا رحمی کند امشب زمین می لرزد از ماتم علی در خویش می سوزد چو شمع آهسته آهسته (احقر) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky