eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا محمد بن علی التقی الجواد 🌹 جلـوه گـاه نـور رضـا الا عصـاره جـود بنـی الکـرام،جـواد الا که جـود گرفته ست از تو وام ،جـواد سـلام ما به تو،ای کـوثـری تبـار نهـم سـلام ما به تو ،ای مصطفـی مرام،جـواد سـلام ما به تو، ای زمـزم صفـای علـی الا که یافتـه تقـوا ز تـو قـوام ،جـواد سـلام ما به تو ،ای بازتـاب نـور رضـا شمیـم ضامن آهوی خوش خـرام ،جـواد الا تجلّـی نـور خـدای لـم یـزلـی، ز نـور مهـر رضـا جلـوه تمـام،جـواد جوانتـرین گـل گلـزار عتـرت نبـوی، سـلام ما به تو،ای سیّـد الانـام، جـواد الا ای آنکه به نوباوگـی به علـم و خـرد، گذشت شهرتت ازمرزخاص و عام،جـواد فـدای سحـرکـلامت که در مناظـره ها، تمـام خیـره سـران را نمـود رام،جـواد الا ای آنکه به یحیـی بن اکثم و مأمـون چشـاند لذّت حکم شکـار و دام،جـواد الا ای آنکـه بـه طـوفـان فتنـه اعـدا ، بـرای حـق طلبـان حجّت قیـام،جـواد سـلام ما به تو و کظـم غیـظ کاظمـی ات الا که یـافت سخـاوت ز تو دوام،جـواد سـلام مـا بـه تـو و عمّـه غـریبـه تـو و مـادر بـه ورع شهـره عـوام،جـواد اگرچه عمرگل او نداشت تاب خزان به روزگـار ولی هست زنـده نـام،جـواد غلام حلقه به گوشت"حمید"شیدا دل ز جـود تو طلبـد احسـن الختـام،جـواد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بر لب خود مهــــر خاموشـی زدن بی‌حاصـــل است یوسفم از خود برون کن آنچه رنجت می‌دهد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خورده‌ام باده ولی از همه هشیار‌ترم نیمه شب می‌شود و از همه بیدارترم واعظان جمله به بدگفتنِ من مشغولند گرچه میدانم از این طایفه دیندار‌ترم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نگین افلاک درماه رجب ازصدفی پاک رسید یک گوهر دیگری زلولاک رسید خورشیداگر نظربه کعبه دارد دادنـد خبر نگین افلاک رسید 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
درد دوری🥀 تا کی چنین برغم دوری گذاریم عمری است بی قرار تو و بی قراریم ازمن مگیر دیده ی دیدار خویش را بر ره بزن خاک من وسر سپاریم دیگر دلم تنگ‌غم روزگار توست بی تو خزان دردم و باتو بهاریم آیینه‌ی دلم همه زنگار بی کسی است بیهوده است این همه شب زنده داریم دربارگاه شاه گدا را نمی خرند باید دهی از قفس تن فراریم هرگز مخواه دیده ببندم زروی تو دست غباراینه ها می سپاریم یک دم بیا تا نفسم می دهد امان عمری است در فراق تو از خود فراریم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از روز ازل به عرش نامش شده حک برداشت ز شوق دیدنش کعبه ترک معنای صراط مستقیـم است ولی قومی به ولایت علی دارد شک! 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
میلادمولود‌کعبه‌🌺 قبله‌گاه‌ِ مومنان‌ دل‌ باز کرد فاطمه‌ِ بنت‌ِ اسد را ساز کرد شد مُعطر کعبه‌،از بو‌ی‌ِگلی نوری‌ ازحق‌ آمده‌،سوی‌ِ علی آمده‌ ابن‌ ابیطالب‌،،، ،،علی در مقام‌ و منزلت‌ او شدجلی او‌ ولی‌ و حجت‌‌ و مولا شده نزدِ رب،در مَنزلت‌ اَعلا شده بس‌ که‌ او نزدِخدا ،بوده‌ عزیز یا علی‌گو و گناهانَت‌ ،،،،بریز شد علی‌حق‌ و حقیقت‌با علی حامی‌ِ دین‌ خدا شد،با نبی همسرِ زهرا و مِصباح‌ُ الهدی از رسول‌ الله‌ نِگشته‌، او جدا شاه‌ِمردان،شیرِحق‌ شدمرتضی هم‌ خدا‌ و هم‌ نبی‌،،از او رضا در شجاعت،حرف‌ِ اول‌ او بُوَد فاتح‌ِخیبر، چه‌ کس‌ جز اوبُوَد؟ ذوالفقارش ،دست‌ِ آن‌ رب‌ِ اَحَد از کَرَم،بخشش‌نموده‌،چون‌صَمَد در رُکوعَش‌‌ بَخشش‌ و،اهل‌ِسَخا جان‌ِ خود،او داده‌ و،کرده‌ وفا جان‌ِ پیغمبر به‌ جان‌‌ِ خودخرید جای‌ او خوابید و یزدان‌ را بِدید وقت‌ِ پیکار و نبرد او قاطع‌است عادیات‌ آمد زِ حق،او فاتح‌ است ذکرِ او گشته ،عبادت‌ ،نزدِ رب یا علی‌گو هم‌به‌روز‌ و هم‌به‌شب 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🎬: آمیشا دوان دوان خود را در پناه دیوارهای بلند قصر ، به این سو و آن سو می کشانید ،بالاخره ، میله ای آهنین یافت و خوشحال به طرف انبار انتهای قصر رفت تا درب را برای خانمش بگشاید. هرچه که به انبار نزدیک تر میشد ،سرو صداهای اطراف هم بیشتر می شد. آمیشا که واقعا نگران شده بود و حدس میزد سربازان دشمن به سمت انبار رفته اند ،این بار بی مهابا شروع به دویدن کرد و از آخرین پیچ سنگفرش هم گذشت و تا صحنهٔ روبه رویش را دید از ترس به خود لرزید. درب انبار باز شده بود و قفل شکسته به طرفی افتاده و سرو صدایی از داخل آن به گوش می رسید. آمیشا هراسان خود را به داخل انبار انداخت و تا دید، بانویش کنار دیوار ایستاده و چند سرباز دور او را گرفته اند ، خود را به میان آنان انداخت و همانطور که جلوی بانویش قرار گرفته بود و دستانش را دو طرفش باز کرده بود تا هیچ‌گونه تعرضی به او نشود گفت : شاهزاده خانم....شاهزاده خانم ببخشید من دیر کردم و با زدن این حرف دوباره مثل همیشه هق هقش هوا شد. دخترک از پشت سر آمیشا، دستان او را گرفت و با لحنی آرام گفت : گریه نکن آمیشا....هر چه در تقدیر ما باشد به سویمان می آید ، شاید سرنوشتمان طوری زیبا رقم خورد. یکی از مردان اطراف با شنیدن این سخنان ، شمشیرش را پایین آورد و‌ به کناری اش گفت : گویا ،شاهزاده خانم این سرزمین عجایب را دستگیر کردیم... و آن دیگری گفت : به نظر دختر فهمیده ایست ، سخنانش با حرفهای کفار و بت پرستان این سرزمین در تضاد است... و همان شخص رو به دخترک که با قامتی استوار ایستاده بود و آمیشا را در پناه خود گرفته بود گفت : ببینم ، اگر تو شاهزاده این سرزمین هستی، چرا مثل زندانیان در اینجا حبس بودی؟ خودم قفل درب را شکستم.... دخترک سری تکان داد و گفت : چون از پرستش خدایان سرپیچی کرده بودم ، تنبیه شدم و به حکم مادرم در این انبار حبس شدم... در این حال سرباز سوم به سخن درآمد و‌گفت : رفتار و حرکات این دخترک به بزرگ زادگان می ماند اما عجیب است از آرایشاتی که در این سرزمین رایج است و از زیورآلاتی که تمام زنها به داشتن آن می نازند و سرتا پای درباریان را پوشانیده ، در ظاهر این دختر ،خبری نیست... در این موقع بود که بزرگ سربازان تا آن لحظه لب فرو بسته بود و گفتگوها را می شنید و‌ گویی از دیگران با ذکاوت تر بود رو به سوی سربازان کرد و گفت : اینطور که معلوم است این انبار یکی از ده ها انبار طلا و‌ جواهرات این قصر است ، سریع صندوق های اینجا را بار شتران کنید و با اشاره به شاهزاده خانم و آمیشا ادامه داد و این دو دختر جوان را به اسیران ملحق نمایید ، فقط.....این دختران را با احترام و عزتی که مختص بزرگان است همراهی کنید.... ....🌷 🖍به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🎬: یک شب در قصری سوخته به صبح رسید و شاهزاده خانم در بین کسانی که روزگاری کنیزش بودند بسر می برد و نمی دانست که براستی چه بر سر خانواده اش آمده ، هر کس هم که در کنارش بود از سرنوشت آنان اظهار بی اطلاعی می کرد و شاید می دانستند چه شده و اما نمی خواستند غصهٔ این شاهزاده خانم در بند را بیشتر کنند. فردا صبح زود ، کاروان غنائم به همراه اسیران به سمت حبشه به راه افتاد ، همانطور که از آخرین پل منتهی به پایتخت می گذشتند ، دخترک سرش را از پنجره کجاوه بیرون برد و برای آخرین بار به قصری که هنوز دود سیاه از آن بر هوا بلند بود، نگاهی انداخت. دخترک آهی کشید و سرش را به زانو گذاشت ، آمیشا که از برکت وجود شاهزاده خانمش، کجاوه نشین شده بود وگرنه مثل باقی اسیران میبایست پیاده یا بر اشتری لخت طی مسیر کند. با دست پشت بانویش را نوازش نمود و گفت : غصه نخورید بانوجان ، خدایان حواسشان.... ناگهان با چشمان غضبناک بانو‌ مواجه شد و حرفش را فرو خورد... دخترک که حالا هیچ‌ مونسی جز آمیشا نداشت ، حتی کتابهایش هم نتوانست بردارد ، دست آمیشا را فشار داد و گفت : آمیشا، دیگر اینگونه سخن نگو....من خودم را به دست تقدیر سپردم... آمیشا لبخندی زد و گفت : اما بانوی من ، شنیده ام به سرزمینی که ما را میبرند، پادشاه عادلی دارد و گویا تازه به دینی نو درآمده و میگویند مسلمان شده.... دخترک با شنیدن این حرف گفت : مسلمان؟ مسلمان دیگر چیست؟ آمیشا شانه ای بالا انداخت و گفت : نمی دانم...من هم از زبان سربازان شنیدم.. شاهزاده خانم اسیر آرام زیر لب تکرار کرد : مسلمان....مسلمان... ...🌷 🖍به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ولایمکن الفرار... هر چند در سَدِ دفاعِ خویش محصور است از قدرتِ پوشالی‌اش بسیار مسرور است هر چند می‌بالد به تکرار جنایت‌ها فرجامِ کُلِ ظالمان دهر را کور است هرچند چون خفاش خو کرده به تاریکی در ظلمتِ دنیایِ خود بیگانه با نور است هر چند دنیا را به کامِ خویش می‌بیند هر چند در ظاهر بساطِ عیش او جور است هر چند خود را قدرتی پاینده می‌داند باور ندارد انحطاطش سخت! میسور است کی ظلم او از دیده‌ی دادار پنهان است؟ کی ظالم از خشمِ خدای لم‌یزل دور است آن‌کس که گویی از دماغِ فیل افتاده کی می‌کند باور بلای جان او مور است؟ آری یقیناً آتشی سوزنده خواهد شد سوزی که در هر آه مظلومانِ مهجور است یک روز شن‌هایِ طبس مامور فرمانند یک روز آتش در کنارِ باد مامور است آری،"فرار از این حکومت"هیچ ممکن نیست حاشا که یک آن از قضایِ قدرت او رَست 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky