eitaa logo
کلبه ی شُعَرا
2.7هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
34.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شست‌ باران‌ همه‌ کوچه‌ ،خیابان‌ ها‌ را‌ پس چرا‌ مانده‌ غمت‌ بر دل‌ بارانی‌ من‌ ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در میان جمعمم و دربین مردم منزوی قونیه ، از شمس خود دورم شبیه مولوی هرکسی‌ دور‌ است از محبوب خود زندانی است مثل مشروطه که می افتد به چنگ پهلوی عشق تنها حرف و صوت عین و شین و قاف نیست عشق یعنی لیلی و مجنون شعر گنجوی بارها عریانی آن را تماشا کرده ام لابلای خلسه ی کشف و شهودی معنوی حتم دارم گر ببینی شیوه ی فرهادیم دور از شیرین که باشی باز عاشق می شوی این که می گویم یقینا نکته ای عرفانی است از مراد من اشاره ،از مریدان پیروی ای مراد خانقاه دل که حرفم حرف توست کی دهم یک تار مویت را به تخت خسروی ... بیش از این با کس نخواهم گفت از نی نامه تا قصه‌ی دنباله دارم از نیستان بشنوی ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها که وصال هم بلای شب انتظار دارد تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین چه ترانه های ‌ محزون که به یادگار دارد غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را غم یار بی خیال غم روزگار دارد گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن نه همه تنور سوز دل شهریار دارد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دوباره حلقهٔ چشم‌ من و چشم فلک تر شد دوباره قایق چشمم درون غم شناور شد درون تور دنیا باز هم پروانه گیر افتاد دوباره دور از شمع تو این پروانه پرپر شد به شوقت داشتم قد می‌کشیدم باغبان عشق! ولی دیر آمدی تااینکه خم قدّ صنوبر شد همان روزی که راه آسمان را بر دلم بستی حیاط جان رنجورم پر از بال کبوتر شد قرار ما چه بوده؟ اینکه من آیینه‌ات باشم؟ پر از شرمندگی هستم که آیینه مکدّر شد! گرفتم دامن پرمهر استغفار را یک شب پر از خورشید شد صبحم، سراپایم منوّر شد همین‌که اسم تو پیچید در صحن‌و‌سرای دل نه تنها حال من! حال‌وهوای خانه بهتر شد ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چه ها با جان من ڪردی            بڪَو با من چرا آخر              منم عـاشق ترین لیلا                    به حال زار من بنڪَر..... ندانی شور شیرینت        چه ڪرده با دلم دلبر               به جز وصل تو ای                 جانا ندارم آرزو دیگر........ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
باید ﺍﻣﺸﺐ ﻟﺐِ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﺐِ ﺗﻮ ﺟﻮﺭ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺍﻓﺘﺪﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﻮﺩ..! ﺁﯾﻪ ﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﯿﺎﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺠﻮﺯ ﺑﺪﻫﺪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩ‌ﯼِ ﺍﻭ ﺳﻮﺭﻩ‌ﯼ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺷﻮﺩ..! ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﯿﺎﻡ ﺁﻭﺭﻣﺴﺖ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞِﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ‌ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺷﻮﺩ...؟ ﻫﺮﮐﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﻦ ﻣﺮﺍ ﺍﻧﮓ ﺯﻧﺪ ﯾﺎ ﺭﺏ ﺍﺯ ﺳﺎﺣﺖِ ﺩﺭ ﮔﺎﻩِ ﺗﻮ ﺍﻭ،ﺩﻭﺭ ﺷﻮﺩ..! ﻣﻦ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﯾﻦِ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺵ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﺯﮔﻬﻮﺍﺭﻩ‌ﯼِ ﺗﺎ ﮔﻮﺭ ﺷﻮﺩ..! ﺍﻃﻠﺐ ﺍﻟﻌﺸﻖ ﻣﻦ ﺍﻟﻤﻬﺪِ ﺍﻟﯽ ﺗﺎ ﺑﻪﺍﺑﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮﺍﯼِ ﻫﻤﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺷﻮﺩ...!!!! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 💚🍀 به کاغذ تو دستش نگاهی کرد، بعد به خونه ای که جلوش ایستاده بود. خونه خوبی بود ولی باورش نمیشد افشین تو همچین خونه ای زندگی کنه. زنگ زد. کسی جواب نداد.پدربزرگ از پشت سرش گفت: _جوان،با کی کار داری؟ -سلام.با آقای مشرقی ...اینجا زندگی میکنن؟!! -سلام پسرم.آره ولی هنوز نیومده.چند دقیقه دیگه میاد. با کلید درو باز کرد و گفت: -میخوای بیا تو حیاط منتظرش باش. پویان خیلی تعجب کرد. افشین هیچ وقت حوصله همچین آدمهایی رو نداشت.تو حیاط نشسته بود و به باغچه و درخت ها و گلدان ها نگاه میکرد.با خودش گفت چه پیرمرد خوش سلیقه ای.پدربزرگ با سینی چایی آمد. پویان بلند شد،سینی رو گرفت و باهم روی تخت نشستن. -چه حیاط قشنگی دارین؟ -همش کار افشینه. پویان خیلی بیشتر تعجب کرد.افشین حوصله اینکارها رو نداشت.باهم صحبت میکردن که در باز شد و افشین وارد حیاط شد. پویان وقتی افشین رو دید خیلی خیلی بیشتر تعجب کرد.افشین نزدیک رفت و با پدربزرگ احوالپرسی کرد.به پویان نگاهی کرد و رسمی سلام کرد ولی نشناختش.از اینکه اونطوری خیره نگاهش میکرد، تعجب کرد.به پدربزرگ گفت: _معرفی نمیکنید؟ -بابا جان،شما باید معرفی کنی.ظاهرا خیلی وقته همدیگه رو ندیدید. افشین هم به پویان خیره شد. پویان نشسته بود.از تعجب حتی نتونسته بود،بایسته.افشین یه کم خم شد.صورتش رو نزدیکتر برد.با تعجب گفت: _تو پویان هستی؟!! خودتی؟!! -آره خودمم،تو چی؟!! خودتی؟!! -میبینی که،خودم نیستم. پویان رو بلند کرد و محکم بغلش کرد.گفت: _دلم خیلی برات تنگ شده بود. پدربزرگ رفته بود تو خونه ش. پویان هنوز هم باورش نشده بود،افشین باشه.ازش جدا شد و جدی نگاهش میکرد.بخاطر نگاه مهربان و متواضع افشین نمیتونست باور کنه خودش باشه. -جان پویان،تو واقعا افشین هستی؟!! افشین لبخند زد.پویان بیشتر گیج شد. -افشین خیلی بداخلاق و مغرور بود!! -پویان جان.دنبال شباهت بین این افشین و اون افشین نگرد.از اون افشین هیچی نمونده. -عاشق شدی؟!!!! .... فاطمه نادری؟؟!!!! -پس خواهرتو دیدی. -خیلی نامردی،چه بلایی سرش آوردی؟ -به نظرت کسی که بلایی سرش اومده اونه یا من؟ -هر بلایی سرت بیاد حقته. افشین تو دلش گفت... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
1.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸چه شب زيبایی خواهـد بود ✨وقتی برای 🌸دوستان و عزیزانمان ✨آرامش موفقيت و سلامتی 🌸بخواهيـم ✨با آرزوی شبی آرام برای شما 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ آروم‌ ودلنشین 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح شد این صبحگاه روشن و زیبا بخیر .. بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر صد درود  از من به دستان پر از مهر شما صبح من صبح شما صبح همه دنیا بخیر   دوشنبه تون بخیر وخوشی " 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز آرامش 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آخر بهمن.... - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 4.82M
صبح 30 بهمن 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
یاد تو کنم دلم تپیدن گیرد خونابه ز دیده‌ام چکیدن گیرد هرجا خبر دوست رسیدن گیرد بیچاره دلم ز خود رمیدن گیرد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky