🥀
فرزنـد ابوتـراب تا علقمـه تاخت
در وسوسـه ی آب ادب کرد نباخت
هر چیز که سیراب شد از شط فرات
تقدیـر از او گـرفت و در راه انداخت
#محمدجواد_منوچهری
#یا_باب_الحوائج_یا_ابوالفضل_العباس
@shaeranehowzavi
🥀
مَشک بر دوش سوی علقمه رفت، تا که شقالقمر نشان بدهد
تا که چشمش هزار معجزه را، بینِ خوف و خطر نشان بدهد
شیههدرشیهه اسب و گرد و سوار، آسمان مکث کرده تا چه کُنَد؟
خیمهدرخیمه گریه میشنود، آب را شعلهور نشان بدهد؟!
مَشک لبتشنه گرم زمزمه شد، گریههای رقیّه در گوشش
تا که یک دشت لالهعباسی، غرقِ خونِ جگر نشان بدهد
قبضهی ذوالفقار در مُشتَش، خشمِ دریاست در سر انگشتش
کربلا قلعهقلعه خیبر شد، رفت مثلِ پدر نشان بدهد
با خودش فکر میکُند که فرات، عطشِ باغ را نمیفهمد
میرود معنیِ شکفتن را، فوقِ درکِ بشر نشان بدهد
همهی خشم خونفشان علی، در صدایش وزیده، میخواهد
خطبه شقشیقهای دیگر، با رجزها مگر نشان بدهد
ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظه بعثتی شگفت آمد
سورهای قطعهقطعه در دستش، رفت شقالقمر نشان بدهد
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
#یا_باب_الحوائج_یا_ابوالفضل_العباس
@shaeranehowzavi
🥀
گفتم به دست خویش که من لشکرم، بمان
امید خیمه، دلخوشی خواهرم، بمان
پیکار بود و رفت ز پیکر، تو ماندهای
ای آب! آبروی منی، در بَرَم بمان
از آبروی خویش گذشتم، ولی ولی
اطفال تشنهاند و من آبآورم، بمان
زانرو که باورم کند آن یار، لااقل
قدری به خاک دور و برم از کَرَم بمان
ای نوردیده! دوست قدمرنجه کرده است
آخر دمی به دیدۀ از خون ترم بمان
گشتم من از خجالت او آب چون که گفت:
این آبها فدای سرت، دلبرم بمان ...
با آستین ز دیده گرفت اشک و ناله زد:
جانم فدات ای پسر مادرم، بمان ...
#سید_محمد_حسین_دعائی
#یا_باب_الحوائج_یا_ابوالفضل_العباس
@shaeranehowzavi
فرزنـد ابوتـراب تا علقمـه تاخت
در وسوسـه ی آب ادب کرد نباخت
هر عضو تنش که گشت سیراب فرات
بخشید بـه نیزه یا کـه در راه انداخت
#محمدجواد_منوچهری
#یا_باب_الحوائج_یا_ابوالفضل_العباس
@shaeranehowzavi