eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
267 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
10.4هزار ویدیو
162 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 شهیدی که انگلستان به افتخارش تندیس ساخت. #بزرگترین_شکارچی_تانک_جهان 💢 #شهید_محمدعلی_صفا در دفاع مقدس به تنهایی در #یک_هفته ۱۶۴ تانک را مورد هدف قرار داد💥 و حتی در روز شهادتش🌷 ۳۴ تانک را منهدم کرد. طوری که حتی خود عراقی‌ها هم در حیرت بودند و صدای صدام نیز درامد و #خرمشهر را گورستان تانک‌های خود نامید 💢بعد از #شهادتش پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان پرچم پایگاه را به مدت ۳ روز نیمه برافراشته کرده بود و تندیسی🎗 از این #قهرمان در این پایگاه ساخته شد. در تهران، بجنورد و بوشهر نیز خیابان‌هایی به نام این شهید🌷 نامگزاری شده است 💢محمدعلی صفا دوره‌های رزمی مختلف، دوره‌های چتربازی، دوره تکمیلی تکاوری، دوره #شکار_تانک و ... را با امتیاز عالی🥇 سپری کرده بود. تلاش‌های او موجب شده بود تا مدرک تخصصی👌 شکار تانک از پایگاه تکاوری رویال مارین انگلستان دریافت کند. 💢او برای #آموزش تخصصی انهدام‌ ناوهای جنگی به پایگاه تکاوری #جان‌.اف.کندی آمریکا اعزام شد و بعنوان اولین ایرانی🇮🇷 مدرک تخصصی انهدام ناو جنگی را دریافت کرد. #شادی_روحش_صلوات 🌹🍃🌹🍃
و شهیدهادی شجاع🥀 وقتی خبر را شنیدم رفتم منزلشان و مادرش را دیدم و عکس شهید بیضایی🥀 بر دیوار اتاق نصب بود به مادر شهید شجاع گفتم هادی می گفت می‏‌خواهم انتقام شهید بیضایی🥀 را بگیرم. مادرش همینطور که اشک می ریخت😔 گفت وقتی آقای بیضایی🥀 به شهادت رسید عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد این عکس را برای همیشه نگه دار مادر، شهید بیضایی🥀 به گردن من خیلی حق داشته است.
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : اللهم عجل لولیک الفرج
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه‌ ها برگزار می کردند « سه‌ شنبه‌ های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در سازی بر اساس مبانی فرهنگ حضرت حجت (عج)♡ داشتند. همیشه به من می‌ گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی می‌توانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند. پسر در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔 واقعاً خیرات و برکات را در این چند روز شاهد هستم با پیام‌ هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می‌ شود و تلفن‌ هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می‌ شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند. تازه متوجه شدم که در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت‌ های خودجوش به منظور خدمت‌ رسانی به همنوعان داشته باشد.
سجاد عباس زاده شهیدی هست که نه پدر شهیدش را دید و نه پسرش را. 🍃⚘🍃 دو ماه بعد از پدرش متولد شد و پسرش هم دو ماه بعد از متولد شد. 🍃⚘🍃 سرانجام ایشان هم در سال ۱۳۹۰ در رزمایش گردان حسین (ع) لرستان در شهرستان پلدختر بر اثر انفجار به آرزویکه همانا بود رسید و به پدر شهیدش⚘پیوست. در این رزمایش ، در حال خنثی سازی گلوله های عمل نکرده بود که انفجار صورت گرفت. وقتی بالای سرش رسیدند در حالی بود که یک دست ایشان قطع شده بود و غرق به خون بود وفقط ذکر حسین (ع)🍃⚘🍃 می گفت و با اربا اربا خدمت ارباب بی کفن رسید. شهید سجاد عباس زاده در گلزار شهدای خرم آباد کنار مزار پدر شهیدش حسن عباس زاده.⚘
سجاد عباس زاده شهیدی هست که نه پدر شهیدش را دید و نه پسرش را. 🍃⚘🍃 دو ماه بعد از پدرش متولد شد و پسرش هم دو ماه بعد از متولد شد. 🍃⚘🍃 سرانجام ایشان هم در سال ۱۳۹۰ در رزمایش گردان حسین (ع) لرستان در شهرستان پلدختر بر اثر انفجار به آرزویکه همانا بود رسید و به پدر شهیدش⚘پیوست. در این رزمایش ، در حال خنثی سازی گلوله های عمل نکرده بود که انفجار صورت گرفت. وقتی بالای سرش رسیدند در حالی بود که یک دست ایشان قطع شده بود و غرق به خون بود وفقط ذکر حسین (ع)🍃⚘🍃 می گفت و با اربا اربا خدمت ارباب بی کفن رسید. شهید سجاد عباس زاده در گلزار شهدای خرم آباد کنار مزار پدر شهیدش حسن عباس زاده.⚘
مدافع حرم فاطمیون ، سید میثم حسینی🍃⚘🍃 درسال ۱۳۶۶ در کشور ایران در خانواده ای متدین و زحمت کش متولد شد. متاهل بودو دو فرزند به یادگار دارد ، سیده سحر و سید ابوالفضل که فردای متولد شدند و ندیدشون. 🍃⚘🍃 صافكار بود. شش سال در كنار هم زندگي كرديم و ماحصل اين زندگي مشتركمان دو فرزند شد. يك دختر هفت ساله به نام سيده سحر كه متولد ١٣٨٩ و سيد ابوالفضل متولد ١٣٩۴ هستند. من اصلاً اطلاعاتي از جنگ نداشتم. نمي‌ دونستم در و ، اوضاع چگونه است ؟ ی مقاومت اسلامي را هم نمي‌ شناختم. به گفتم چرا ؟ چرا افغانستان ؟ گفت من نگران حرم ی سادات (س)⚘ هستم. 🍃⚘🍃 در حقيقت يك روز بعد از پدر به دنيا اومد. خدا سيد ابوالفضل را جايگزين پدرش كرد. 😭 وقتي درباره ی رفتن و از حرم گفت من و خانواده‌ اش ابتدا مخالفت كرديم. 😭 🍃⚘🍃 از حريم جان بر ما واجبه بايد برم. 😭 با همه ی نگراني‌ ها و دلهره‌ هايم اذن رفتن دادم. به من قول داد به خط مقدم نبرد نره. 😭 اولين اعزامش مرداد ماه سال ١٣٩٣ بود. 🍃⚘🍃
براي بار دوم اعزام شد اما چون اوضاع جسمي‌ اش مناسب نبود به ايران بازگشت و پرواز ممنوع شد. 🍃⚘🍃 ابتدا به من قول داد تا به دنيا نيامدن سيد ابوالفضل در كنارم بماند اما آرام و قرار نداشت و دوستانش بي‌ قرارش مي‌كرد. 😭😭 🍃⚘🍃 من هم گفتم استخاره مي‌گيرم ببينم چی ميشه. استخاره گرفتم خوب اومد. نوشته بود تعجيل كنيد. من هم رضايت دادم و براي بار سوم راهي شد. 😭 🍃⚘🍃 ديدن خواب برادرش سه شب متوالي باعث شد تا همسرم با نام ميثم حسيني ثبت نام كنه و اعزام بشه. دو اعزام قبل با نام سردار حسيني يعني اسم اصلي خودش اعزام شده بود. 🍃⚘🍃 درباره ی تولد فرزندمان كه صحبت شد به من گفت اسم پسرم را حتماً ابوالفضل بگذار. مي‌ خوام مانند اسمش با# غيرت تربيت بشه و پرورش پیدا کنه. 🍃⚘🍃 مسئول اعزام بهشون گفته بود چهره‌ ات خيلي آشناست. اسمت سيد سردار نيست ؟ همسرم گفته بود ايشان برادر دو قلوي منه. من اسمم سيد ميثم است. برادرم سيد سردار به افغانستان رفته. 🍃⚘🍃 دقيقاً شب تماس گرفت و سفارش‌ هاي لازم را كرد. گفت حس و حال خاصي دارم. گويي سبك شد‌ه‌ ام و آماده‌ ی پروازم. گفتم اين پرواز كردن كار دستت نده. 😭😭
فرداي آن روز ميثم بعد از انجام عمليات و در مسير بازگشت به مقر به كمين تكفيري‌ ها خورد و در ١٩ شهريور ماه ١٣٩۴ در تدمر به رسید. 😭😭 🍃⚘🍃 پسرم سید ابوالفضل فرداي روز پدرش در روز ٢۰ شهريور ماه ١٣٩۴ به دنيا اومد تا خالي پدر را در خانه‌ ام پر كنه. 😭😭 🍃⚘🍃 پيكر همسرم ١٨ روز بعد تشييع و خاکسپاری شد. 😭😭 🍃⚘🍃 به خاطر شرايط جسمي‌ ام ، ١۰ روز بعد از ، خبر را به من دادند. 😭😭 🍃⚘🍃 مزار ورامین مقبره ی امامزاده جعفر بن موسی کاظم (ع)⚘ 🍃⚘🍃
مدافع حرم، حمیدرضا باب الخانی🍃⚘🍃 درتاریخ ۱۳۶۷/۱۰/۱۷ درخانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. در سن ۲۵ سالگی بود که موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته عمران شد. در همین ایام تصمیم گرفت در فرمانداری استخدام بشود،مدتی طول کشيد که مدارک مورد نياز و رزومه کاری ارائه بدهد، به خاطر اينکه دانشجوی ممتاز و محقق و پژوهشگر بود شرايط استخدامش فراهم شد. 🍃⚘🍃 بعدبا یکی از دوستانش مشورت کرد، دوست ایشان با توجه به شرایط موجود در استانداری و با شناختی که از روحیاتش داشت به ایشان گفت: اگر می‌خواهی نان سر سفره خانواده‌ات ببری برو و در استخدام شو. 🍃⚘🍃 پس از این صحبت به صورت عضو قدس سپاه و مدتی بعد هم برای از حرم راهی شد. 🍃⚘🍃 متاهل بود و تنها یادگارش، آقا محمد حسن ، ۶ ماه پس از متولد شد. 🍃⚘🍃
🌷🌟🌷🌟🌷 🌷 جیبش باید پر پول می بود اما نبود نه اینکه ولخرج باشه نه😌 ته ته تفریحش این بود که با پسر خاله هاش جمع بشند و برن دریا تنی به آب بزنند پاسدار بود و حقوق کارمندی سپاه رو می گرفت مجرد هم بود👨 با ما زندگی می کرد و خرجی برای خورد و خوراک روی دوشش نبود .👌 با این حال بازم جیباش پرپول نبود پس اندازی هم نداشت. در حد خرج و مخارج عادی خودش، همین که بتونه کرایه بده جایی بره و بیاد، از حقوقش برمی داشت توی جیبش میذاشت . بقیه پول هاشو قرض می داد به دوستان و اقوامی که زن و بچه داشتن و پای مخارجشون لنگ می زد حتی اگه به روش نمی آوردند خودش به بهانه ای سر صحبت رو باز می کرد و مبلغی رو بهشون قرض می داد می گفت : اینها بیشتر از من به این پول نیاز دارن. زندگی من فعلا میگذره، شکر خدا قرض هم که می داد می گفت : دستتون باشه هروقت لازم داشتم خودم میام سراغ شما. برای پس دادنش عجله نکنید همیشه بهش می گفتم مادر پول هایی که قرض می دی رو بنویس گوشه ی دفتری جایی از یادت نره آروم می خندید و میگفت : نیازی نیست اگه پس آوردند که چه بهتر. اگه هم که نه نوش جونشون راضی ام😌👌 یکی دو تا که نبودند بعد از پشت سر هم غریب و آشنا می اومدند و می گفتند فلان قدر بهش بدهکاریم ... ‼️