eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
269 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشـــــت منـــــ ڪربلاستـــــ♡: 🔺من با کار دارم⁉️ ابراهیم نداشت،📵 اما بی سیم که داشت!!📞 🔸️ابـراهـیـم،ابراهیم...‼ اگر صدای مرا میشنوی ، کمک...❗ من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی !🇮🇱🇺🇸 تلفن همراه من کار نمیکند📴 بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت😔 تا با تو تماس بگیرم... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند شما را چه به بیسیم ..😳 اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید..👇 صدایم را به تو برسانم ...🗣 اگر میشنوی ما افتادیم🚷 بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که از فرم 💪تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟🤼‍♂️ تا چشم و دل دختری را آب نکنی !😪 اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی..🙂 که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی!😍 و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم !😔 🔸️داداش ابراهیم...📞 اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند.. را .. راه را گم کرده ایم.. اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛📿🖤 تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم...💔 تمام..... .... .... ..یازهرا😔✋ .. ⛱☃
آغاز جنگ در سوریه از سال ۹۰ برای دفاع از حرمهای آل الله (ع)🥀 و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزام‌های داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را داشت. بخاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در سوریه نیز به جمع آوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که از تکفیری‌ها در صحنه‌های درگیری بجا مانده بود را همراه داشت. اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی می‌دانست که تاسوعای سال ۹۲ در منطقه « » برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س)🥀 انجام گرفت و منجر به پاکسازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث وجود تکفیری‌ها شد.
روایت از مادر بزرگوارش : همسرم از سال ۶۱ تا آخر جنگ مدام به جبهه میرفت ، آن موقع ما در یک اتاق مستأجر بودیم و زندگیمان با حقوق ڪارگرے اداره می‌شد . یک بار به همسرم گفتم : «تو به جبهه نرو ، وضعیت زندگے ما را ڪه می‌بینے ، اداره این بچه‌ها و مستأجرے براے ما سخت است» اما او گفت : «وظیفه است ڪه برویم ، اسلام با این ڪار ندارد ڪه تو یک اتاق و ۵ بچه دارے . وقتے امام دستور داده ڪه به جبهه اعزام شویم ، در هر شرایطے برویم و نگذاریم اجنبی‌ها به ڪشورمان وارد شوند . هیچ جا مثل ایران نیست و باید با جان و دل از آن حفاظت ڪنیم». او در جبهه چندین بار مجروح شد ، یڪے از این دفعات سر ، دست و پایش ترڪش خورده بود ، اما با این حال را ترک نڪرد و اڪنون به دلیل موج‌گرفتگے ، عوارض ناشے از آن ڪه در اعصاب و روان بروز می‌ڪند را تحمل می‌ڪند😔 همین شرایط حضور پدرش ، در جبهه سبب شد تا پسرم🥀هم زود بزرگ شود و احساس مسئولیت ڪند و پایبند به انقلاب باشد همیشه می‌گفت : زن نباید بلند صحبت ڪند غلام‌ عباس🥀 با اینڪه ۱۲ ـ ۱۳ ساله بود ، بیشتر از سنش‌ می‌فهمید و حرفهاے بزرگتر از سنش را می‌زد.
❤️ماجرای خواندنی که (عج) او را کفن کرد💔👇 🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود: یابن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا💔 یا بیا یک نگاهی به من کن😔 یا به دستت مرا در کفن کن😭 از بس این شهید به عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️ 🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃: اگر من شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️ آن روحانی می گوید: من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊 🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او کنم؟🎤 رفتم و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔 یا بن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن💔 🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت: من هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی) 🍃وقتی که می‌خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔 بروید بیرون، من خودم باید این را کنم🍂. من رفتم بیرون و وقتی برگشتم در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔 📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100 به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ✍رفقای بسیاری را در از دست دادم. کسانی که با هم در روزهای ابتدایی جنگ به رفته بودیم. اما این راه همچنان ادامه دارد و بهترین رفیقی که همه‌مان از دست دادیم حاج‌ قاسم‌ سلیمانی بود 😭💔 ایشان با همه رفیق بودند. من یکبار ایشان را در هواپیمایی که از به تهران میامد دیدم. یادم هست به پسرم گفتم که را در میان مسافران دیدم. پسرم در ابتدا باور نکرد اما وقتی از هواپیما پیاده شدیم ایشان را از نزدیک دیدیم و مشغول سلام و احوالپرسی شدیم. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم از ایشان پرسیدم که ماشین دارند؟! و جواب دادند که با تاکسی به خانه میروند. هرچقدر اصرار کردم که همراه ما شوند قبول نکردند و خیلی فرز و چابک سوار یک تاکسی شدند و رفتند. نکته جالب این بود که ایشان به عنوان یک ارشد نظامی هیچ همراه یا محافظی نداشتند. یادم هست به شوخی به ایشان گفتم که ؛ حاج قاسم اگر شما را به خانه برسانم برای دوران پسرم علیرضا خوب خواهد شد؟ و ایشان در جواب با خنده به من گفتند «خودت می‌دانی اما اینطوری سربازی پسرت حومه ادلب می‌افتد»
🌲🍂🌲🍂🌲🍂🌲 💢پاسدار بود اما یک او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین قاسم و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروه های تکفیری است. . 💢متولدمرداد ۱۳۶۰ استـ 📅 در شهررے متولد شد. مجرد و جوانے مومن و انقلابـے، کلام نورانے ولے فقیه زمان خویش بود. او یڪ سال در سوریه به خطوط مبارزه با دشمن 🐲تڪفیرے پیوست و جزو مدافعانـــ حریـم آل الله شـد.ایشان از طرف حاج قاسم سلیمانے نزدیڪ دوسال مامور شد 💢به محور هاے ی مقاومت و همزمان با سردارسلیمانے و یارانش در صعده یمن درساعت ۱:۲۰ بامداد مورخ ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ در این راه به فیض شهادتـ نائل آمد..یادبود مصطفی محمد میرزایی📍حرم حضرت عبدالعظیم در شبستان امام خمینی . هدیه به روح پاک و پرفتوح 🌷
مدافع حرم فاطمیون ، سید میثم حسینی🍃⚘🍃 درسال ۱۳۶۶ در کشور ایران در خانواده ای متدین و زحمت کش متولد شد. متاهل بودو دو فرزند به یادگار دارد ، سیده سحر و سید ابوالفضل که فردای متولد شدند و ندیدشون. 🍃⚘🍃 صافكار بود. شش سال در كنار هم زندگي كرديم و ماحصل اين زندگي مشتركمان دو فرزند شد. يك دختر هفت ساله به نام سيده سحر كه متولد ١٣٨٩ و سيد ابوالفضل متولد ١٣٩۴ هستند. من اصلاً اطلاعاتي از جنگ نداشتم. نمي‌ دونستم در و ، اوضاع چگونه است ؟ ی مقاومت اسلامي را هم نمي‌ شناختم. به گفتم چرا ؟ چرا افغانستان ؟ گفت من نگران حرم ی سادات (س)⚘ هستم. 🍃⚘🍃 در حقيقت يك روز بعد از پدر به دنيا اومد. خدا سيد ابوالفضل را جايگزين پدرش كرد. 😭 وقتي درباره ی رفتن و از حرم گفت من و خانواده‌ اش ابتدا مخالفت كرديم. 😭 🍃⚘🍃 از حريم جان بر ما واجبه بايد برم. 😭 با همه ی نگراني‌ ها و دلهره‌ هايم اذن رفتن دادم. به من قول داد به خط مقدم نبرد نره. 😭 اولين اعزامش مرداد ماه سال ١٣٩٣ بود. 🍃⚘🍃
علی قبل از پازوکی و است. با پازوکی دوست بودند، هر وقت با پازوکی از می آمدند در بودند. 🍃⚘🍃 این جا دم در 3،4 ساعت با هم صحبت می کردند می رفتند و می آمدند. از هم که اومد هر چی دوستانش نامه داشتند با خود می آورد و به خانواده هایشان تحویل می داد. 🍃⚘🍃 همش می گفت که من جا ماندم و من لیاقت ندارم. من بادمجان بم هستم من همه را می برم و یکی یکی می گذارم خودم باز برمی گردم.😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام سید علی موسوی هم درتاریخ ۱۳۷۱/۱/۹ در جریان در فکه به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار دوبرادر در تهران ، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘قطعه ۵۳ 🍃⚘🍃
~🕊 📒| 🔮| سی 🍂خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان عزیزمان، پاک همه‌مان را به هم ریخته بود.😢 🌿حاجی مطلع که شد یک راست آمد بم. چشمش که به سر و وضع شهر افتاد از زور غم و غصه🥺 زنگ زد به فلان مسئول کشوری📞. گفت:‌ نشستی توی تهران میدونی اینجا چه خبره، بیا به داد مردم برس . 🍂توی آن آشفته بازاری که همه آمده بودند برای کمک، بچه‌های و را صدا زد.🔊 عده‌ای را گذاشت پیکرهای بی‌جان را جمع کنند.عده ای هم کمک های مردمی را سر و سامان بدهند . عده‌ای هم امدادرسانی انجام دهند. خودش با مستقر شدند توی فرودگاه. 🛩 🌿پروازها از تهران و جاهای دیگر بلند می‌شدند 🛫و می‌نشستند توی بم .🛬 خیلی ها ایراد گرفتند .😒 🍂فرودگاه بم امکاناتی نداشت.متروکه بود.😬 حتی پله نداشتیم مردم بروند بالا سوار هواپیما شوند. حاجی گفت : جوان‌ها را جمع کن دولا بشن🙇‍♂ کمک کنن مردم برن بالا. چاره نبود .🥴 تا پله برسد همین کار را می‌کردیم. 🌿کمک حاج احمد کاظمی بود که فرودگاه راه افتاد. فکرش را که می کنم می بینم اگر حاجی و حاج احمد نبودند، جان خیلی ها از دست می رفت.😞 خیلی از مجروح هایی که از زیر آوار بیرون آمده بودند اما کسی نبود به دادشان برسد.🌾 ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷ دارد
پس از پایان جنگ ، روح خستگی ناپذیرش آروم و قرار نداشت و باز برای مبارزه به ی غرب رفت. آنجا به دست کومله‌ ها و بسیار شد. 🍃⚘🍃 طوری که وقتی پیکر را بازرسی کردند دیدند که همه ی دندان هایش شکسته شده و از ناحیه ی دست و پا و سینه و صورت سوزانده شده و وقتی که نتوانسته بودند از ایشان بگیرند به وسیله ی تیر خلاص به سرش، ایشان را به رساندند. 🍃⚘🍃 بعد از پدرش متوجه شدند که مدت #٢ سال هر شب برای به دیدن می رفت و آنها را تر و خشک می کرد و برایشان میوه تهیه می کرد و شبها این کارها رو به طور انجام می داد. 🍃⚘🍃 سرانجام مسعود امینی در تاریخ ۱۳۶۹/۶/۳۰ در به دست کومله‌ ها و و از ی دست و پا و سینه و صورت سوزانده و در آخر به وسیله خلاص به سرش به رسید. 🍃⚘🍃 مزار تهران ، بهشت زهرا سلام الله⚘ علیها ، قطعه ی ۲۴ 🍃⚘🍃
وقتی بحران جدی شد و داعش عربده کشون تا نزدیکی حضرت زینب (س)⚘پیشروی کرد و تهدید کرد که را تخریب می کنه ، می‌گفت : مگه ما مرده باشیم که اونا به حرم تعرض کنند. 😭 🍃⚘🍃 بار اول #۳ ماه در موند و هم شد. هم به خاطر بود که کرد. یکی از شد و بین نیرو‌های خودی و داعشی‌ ها موند. 🍃⚘🍃 برای اینکه به دست نیرو‌های داعشی نشه ، رفت تا بده که گلوله قرار می‌گیره و هم میشه. 🍃⚘🍃 همسرش به گفته بود که شما ی #۸۰ ماه در را دارید ، هم هستید ، در شهرستان کاشان هم در های مختلف دارید ، فرزندانمون هم ازدواج کردند و رفتند و الان ما به هم احتیاج داریم. 🍃⚘🍃 هم در جواب به همسرش گفته بود که شما هم ، هم ، هم هستید ، دو فرزند یتیم را بزرگ کردید ، شما چرا این حرفا رو میزنید ، شما باید در حق من دعا کنید تا من برم و دیگه برنگردم ، من از روی خجالت می کشم. 🍃⚘🍃
آموز دفاع مقدس مهدی رحیمی 🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۴۵/۸/۵ در شهر فریدونکنار متولد شد. ایشان #شهید هم هست. و#۲برادرش ، دفاع مقدس هستند. ، و ، 🍃⚘🍃 ۹ فرزند بودند ۷ برادر و ۲ خواهر ایشان و #۲ برادرش توفیق داشتند. 🍃⚘🍃 تا مقطع راهنمایی درس خواندو در های و و شرکت ودر# برگزاری مراسم شرکت می کرد. 🍃⚘🍃 با در ۲۵ کربلا عازم های حق علیه باطل شد. دوبرادرش در روز به رسیدند ودر روز و شدند. 🍃⚘🍃
بود و آن را #نمی کرد، روزی خبر دادند خواهرش فوت کرده ، با گرفتن روز مرخصی به شهرستان رفت ولی به محض پایان مهلت مرخصی به برگشت. 🍃⚘🍃 اوقات فراقت خود را با و به تحت امر می گذراند و گاهی در با به راه انداختن فوتبال، و نیروها را می داد. 🍃⚘🍃 عمیقی نسبت به ادعیه (ع)⚘ داشت به طوری که وقتی از نیروهای گردان می آمدند و مشکلی را مطرح می کردند، می گفت بروید فلان دعا را در صفحه فلان مفاتیح الجنان پیدا کنید و بخوانید. ان شاالله مشکلتان برطرف خواهد شد. 🍃⚘🍃 با آغاز والفجر ۸ ابوالفضل (ع)⚘ مأموریت داشت تا خود را به جاده فاو – ام القصر برساند. اما در مسیر حرکت دشمن بالگرد به آنهاحمله کرد که درنتیجه از کتف شد. 🍃⚘🍃 سرانجام حسین گنجگاهی هم درتاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۵ در فاو ،بصره بر اثر و خمپاره و شدید به آرزویش که همانا در راه♡ بود رسید. 🍃⚘🍃 در گلزار شهر اردبیل خاکسپاری شد. 🍃⚘🍃
مدافع حرم تازه دامادشهید، شجاع 💔 🍃⚘🍃 در ۲۳ آبان ماه سال ۱۳۶۸ درتهران،چهاردانگه اسلام شهر متولدشد. متاهل بود و تازه داماد ۱۰ پس از به اعزام شد و به رسید. 🍃⚘🍃 سه خواهروبرادربودند،ایشان فرزند اول خانواده بود. خانواده اش بسیارمذهبی و متدین بودند، از کودکی در مساجد و حسینیه ها می کرداز ابتدا #خدا و بانماز بود از اول را شناخت،مادرش همیشه از می خواستند فرزندانشون، کنیزان و نوکران بیت⚘ باشند. از بچه 7 ساله تا پیر 80 ساله همه را به می شناختند. پدرش وعمویش، دفاع مقدس بودندو در حضور داشتند و این باعث شده بود ایشان از با از و خو بگیرد. 🍃⚘🍃
هروقت شان را به می انداختند و می‌گفتند” من حتماً می شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند، می گفتند: « من نیت کرده ام که نگذارم حضرت زینب(س)⚘ به دست داعشی ها بیافتد.” من هم وقتی فهمیدم به خاطر زینب (س)⚘ می روند شدم اما به زبان نیاوردم.» 🍃⚘🍃 خیلی دوست داشتند بروند طوری که می دیدم آرام و قرار ندارند ولی نشد. همیشه می گفتند که من به می روم و سعی می کردند ما را آماده کنند. روز بعد از به رفتند ، پنجم مهر ۱۳۹۴عروسی کردیم و ایشان پانزدهم شدند. 🍃⚘🍃 بار که در شهرمان آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! بعدی إن شاءالله.» همان موقع فهیمدم که را از دست می دهم.😭 همان هم شد و بعدی هادی شجاع بود.😭 🍃⚘🍃
به روایت از برادر : والفجر۸ بود که بر اثر شيميايي دشمن تعدادي از زير آوار ماندند اما بدون توجه به گازهاي شيميايي سريع به طرف بچه‌ها رفت. 🍃⚘🍃 من هم به دنبالش رفتم به سختي بسيجي‌ها را بيرون آورديم و به همین دلیل وقتي از محوطه خارج شديم حالت تهوع و سرگيجه شديدی به ما دست داد. 🍃⚘🍃 و چون صورت سوخته بود برای همین ما را به بيمارستان بوعلي تهران فرستادند. از چشم بيشتر از ديگر بدنش بود اما باز .😭 🍃⚘🍃 و در حاليکه نگرانش بودم و به او در برابر الهي مي‌خوردم با مشاهده ناراحتي من مرا به دعوت می کرد و می گفت: «اينها الهي هستند، از اين کنيد.😔 🍃⚘🍃 پزشک معالج براش ماه استراحت تجويز کرد ولي که توان ماندن در شهر را نداشت ماه بعد عازم شد. 🍃⚘🍃 به تمام اعضاي خانواده گفته بود که در رزمندگان را مي‌زنم و آنها که اين مطلب را باور کرده بودند از اينهمه او براي بازگشت و انجام اين کار مي‌کردند. 🍃⚘🍃
از کودکي دوست داشت بشه، برای همین يک روز بهش گفتم: « بسه، تو که مي‌گفتي مي‌خواهي پزشک يا دندانپزشک بشی، ‌ پس درست را بخوان، مي‌داني مردم مي‌گويند شما براي فرار از درس به مي‌رويد» گفت:« به ما نياز دارد، ‌ و ما در هجوم دشمن قرار گرفته وقت آن نيست که من فقط درس بخوانم انشا‌الله که تمام شد با خيال راحت درس مي‌خوانم. 🍃⚘🍃 وقتي سال چهارم رشته تجربي ثبت نام کرد خيلي خوشحال شدیم فکر کردیم ديگه به نمي‌رود اما دوباره به رفت و چندماه بعد درست در نيمه فروردين ماه به خانه بازگشت و پس از امتحانات نهايي خرداد و آزمون دانشگاه آماده نبرد شد. 🍃⚘🍃 وقتي کارنامه سازمان سنجش به دستمان رسيد دیدیم که تمام نمراتش بدون استثناء است و او با اين کار نشان داد که يک مي‌تواند در دو مبارزه کند. 🍃⚘🍃 در والفجر۸ به سختي مجروح شد دکتر گفت: «اگر با اين وضع به بازگردي مرگت حتميه» اما پاسخ داد: «من در اين نمي شوم من در عمليات ديگري به مي رسم.😭😭 🍃⚘🍃
، شهدای دفاع مقدس، محمد و ابراهیم عاکفی🍃⚘🍃 ابراهیم عاکفی ۲۴ آبان‌ماه ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. #۱۵ سالگی به جبهه رفت و در #۱۶ سالگی به رسید. 🍃⚘🍃 محمد عاکفی بعد از ، برادر کوچکتر به رسید. 🍃⚘🍃 به روایت از مادر : ۱۰ فرزند داشتم، ۴ پسر و ۶ دختر كه به همراه در سال‌هاي مقدس شركت داشتند و و هم در پشت فعاليت مي‌كردیم. 🍃⚘🍃 بچه هام در خانواده‌اي به دنيا آمدند كه رزق مون و حاصل از دسترنج بود، پدر شون خياط بود و به و بسيار بود. هم مجيد خالصي هستم كه در سن سالگي، در# سال 64 در فاو با اصابت گلوله‌اي به سرش به رسيد😭 🍃⚘🍃
به ما خورده نگیرید؛ که چرا اینقدر از میگوییم در ها! به ازای هر ما عــباس ها داده ایم. 🍃😔