🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارت 17
اون روز هیجان داشتم ؛ چون یادم نیست آخرین باری که شب ، جایی پیش دوستام و یا خونه عمه ام خوابیده بودم کی بود ؟! چون اصلا دوست خاصی هم تا قبل از نفیسه نداشتم . عمه هم که ماشاالله فقط محبت خرج می کرد ؛ اما نمی شد روش حساب کرد که بشه باهاش دوست شد .
تا اینکه شب شد و بعد از اینکه آماده شدم ، با آژانس رفتم خونه نفیسه و اینا ؛ در و باز کردم و رفتم داخل ، از دیدن تیپ و قیافه نفیسه متعجب شدم ! 》
مژگان ادامه داده بود :
《نفیسه هم متوجه تعجب من شد ؛ اما خیلی عادی و مثل همیشه ، تحویلم گرفت . منم کم کم فضا برام عادی شد ، کلی حرف زدیم ، رژیمم گذاشتم کنار و درست و حسابی شام خوردیم و تلویزیون نگاه کردیم تا حدودا نصف شب ، ما تویی اتاق نفیسه بودیم و بابا و مامان نفیسه هم واسه خودشون بودند.
تا اینکه کم کم چشمامون داشت سنگین می شد و خوابمون می گرفت ؛ دیگه خیلی طولش ندادیم و آماده شدیم واسه خواب . وقتی رفتم مسواک بزنم ، یه لحظه فکر کردم که آرمان کجاست ؟ آیا به گشت خونه یا ...... ؟
وقتی برگشتم به اتاق نفیسه ، دیدم رختخواب ننداخته ، منم خیلی عادی یه بالشت برداشتم و گذاشتم روی زمین تا بخوابم ، رفتم سراغ گوشیم ، داشتم واسه آرمان اس می دادم که نفیسه هم مسواک زده بود و برگشت به اتاقش .
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارت 18
تا منو دید زد زیر خنده ! گفت :
《چرا پایین خوابیدی دیوونه ؟》
گفتم :《من همین جا راحتم 》؛ دستمو گرفت و به زور منو خوابوند روی تخت ، دیگه اس دادن واسه آرمان یادم رفت .
گفتم :《نفیسه جون مگه با هم تعارف داریم ؟ اینجوری خوب نیست که تو رو تخت نباشی و زمین بخوابی ، تو بیا رو تخت تا من رو زمین بخوابم .》
دیدم فقط خندید ، چراغ را خاموش کرد ، درست جایی را نمی دیدم ، گفتم :《کجایی شیطون ؟》اومد کنارم خوابید ، روی تخت یه نفره !!
گفتم :
《اگه جات تنگه ، تا تختو بکشیم شاید کش اومد و تونستی با فراخ بال بیشتری بخوابی ! فقیر بیچاره ....》
قهقه خنده اش به آسمون رفت ، گفت عجب تیکه باحالی انداختی .فراخ بال نخواستیم ،فراش یار می خوایم !
گفتم :《بخواب ! بخواب که داره کارتون به فلسفه و جملات قصاوت می کشه. ....بخواب دختر ......بخواب ..... [از نقل دو صفحه معذورم ]》
تا صبح ......
بیشتر از اینکه خجالت بکشم ، احساس گناه داشتم . نمی دونم چطور باید تشریحش کنم ، معجونی از خجالت و احساس گناه . وقتی پا شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و وضو گرفتم برای نماز صبح ، فهمیدم قضا شده ؛ اما باز دلم نیومد و با اینکه نمی دونستم قبله کدوم طرفه ، دو رکعت نماز خوندم .
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
Sibsorkhi-ShahadatImamSajad1399[02].mp3
3.61M
#نواےنوڪرے 🏴
•
زندگیم حسین
ترانہ ے بچگیم حسین..
محرم۱۳۹۹
حاج حسین سیب سرخے
•
#صفر۱۴۴۲
#کربلا
#ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
✍رفقای بسیاری را در #جنگ از دست دادم. کسانی که با هم در روزهای ابتدایی جنگ به #جبهه رفته بودیم. اما این راه همچنان ادامه دارد و بهترین رفیقی که همهمان از دست دادیم حاج قاسم سلیمانی بود 😭💔
ایشان با همه رفیق بودند. من یکبار ایشان را در هواپیمایی که از #اهواز به تهران میامد دیدم. یادم هست به پسرم گفتم که #حاج_قاسم را در میان مسافران دیدم. پسرم در ابتدا باور نکرد اما وقتی از هواپیما پیاده شدیم ایشان را از نزدیک دیدیم و مشغول سلام و احوالپرسی شدیم. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم از ایشان پرسیدم که ماشین دارند؟!
و جواب دادند که با تاکسی به خانه میروند. هرچقدر اصرار کردم که همراه ما شوند قبول نکردند و خیلی فرز و چابک سوار یک تاکسی شدند و رفتند. نکته جالب این بود که ایشان به عنوان یک #فرمانده ارشد نظامی هیچ همراه یا محافظی نداشتند.
یادم هست به شوخی به ایشان گفتم که ؛ حاج قاسم اگر شما را به خانه برسانم برای دوران #سربازی پسرم علیرضا خوب خواهد شد؟ و ایشان در جواب با خنده به من گفتند «خودت میدانی اما اینطوری سربازی پسرت حومه ادلب میافتد»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
*گُفتَم:
دِگَر قَـلبم شوقِ
شَهادت نَدارد...🥀
گُفت:
مُراقِبِ نِگاهَت باش🌱
| اَلعَینِ بَریدُ القَلبــــ |•°
چشـم پیامرسان دل است...
#شهادت
#شهید
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
⚠️ #تلنگر_امشب
چھ #قشنگ گفت:
#شهیدشوشترے 🌱
✨دیروز دنبـال #گمنامے بودیم و امروز مواظبیم #ناممان گم نشود...
جبھھ بوے #ایمان مےداد و اینجا #ایمانمان بومےدهد...😕
🏴🚩🏴🚩🏴🚩
دعای ایمنی از بلاها در ماه صفر
✅ دعای زیر هر روز ده مرتبه خوانده شود:
یا شَدیدَ الْقُوی وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ.
ای سخت نیرو، و ای سختگیر! ای عزیز، ای عزیز، ای عزیز! خوارند از بزرگیات همه خلقت. پس کفایت کن از من شرّ خلق خودت را، ای احسان بخش! ای نیکوکار! ای نعمت بخش! ای عطا دِه! ای که معبودی جز تو نیست! منزّهی تو! به راستی من از ظالمانم. اجابت کردیم برایش و نجاتش دادیم از غمّ و همچنین نجات دهیم مؤمنان را، و رحمت کند خدا بر محمّد و آل پاک و پاکیزه اش .
📃 بخشی از وصیتنامه شهید همت:
مادرجان، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه #امام حاضر بودم بميرم؟
🔹کلام او الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست.
🔺اگر افتخار شهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من روسياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🍃کلام همیشگی شهید حسین ولایتی فر:
ما داریم تو عصر و زمانی زندگی می کنیم که اسرائیل قراره تو اون دوره و به دست ما نابود شه 💪🏻✌️🏻
🎥 ببینید | فیلمی از خاطره گویی درباره معرفت شهید حسین ولایتی فر
🌷شادی روح شهدا، صلوات🌷
Mazyar-Fallahi-Leyla-256.mp3
10.51M
﷽
این نامه رو لیلا فقط بخونه 💔
#هفته_دفاع_مقدس_گرامی_باد
شهدا شرمنده ایم😔