#قصه
❤️❣غدیر❣❤️
پدر مهربون ما بچه شیعه ها می فرمایید:
✨أنا الصراط المستقیم✨
✨من راه راست هدایت هستم✨
تو یڪی از روزهای قشنگ خدا ڪه خورشید خانم مثل همیشه با لبخندش همه جا رو روشن ڪرده بود، از خواب بلند شدم و ڪمی چشمهام رو مالیدم.
یه دفعه یادم افتاد، ای وای...! چه روز مهمی در پیش دارم. من مدتها انتظار این روز رو می ڪشیدم. برای اومدنش لحظه شماری می ڪردم سریع بلند شدم و خودم رو آماده ڪردم تا زودتر پرواز ڪنم و خودم رو به غدیر برسونم
عزیزای من حتماً می پرسید ڪه غدیر ڪجاست
من بهتون می گم... غدیر به معنای برڪه، نهر ڪوچڪ و آبگیره.
وقتی بارون میاد آب تو بعضی جاها جمع می شه. غدیر جایی بوده ڪه اونجا رو آب پر ڪرده بود. اون روز قرار بود ڪه در غدیر اتفاق خیلی مهمی بیفته. وقتی رفتم تو آسمون خورشید خانم و دیدم ڪه انگار اونم می دونست یه خبرایی هست. می دونست ڪه روز خیلی مهمیه چون دیدم نگاه منتظرش به سمته غدیر❗️ همین طور چشم دوخته بود به برڪه غدیر...
بهش سلام ڪردم و گفتم: خورشید خانم مثل اینڪه می دونی امروز چه روز مهمیه⁉️ خورشید خانم گفت: سلام ڪبوتر مهربون بله ڪه می دونم. به خاطر همین هم دارم نگاه می ڪنم ڪه وقتی پیامبر خدا حضرت محمد(ص) به همراه برادر و یار با وفا و همیشگی شون امام علی (ع) اومدن، من بیشتر روی برڪه نور افشانی ڪنم.
گرچه پیامبر خدا و امام علی مهربان نورانی تر از من هستن، اما این ڪمترین ڪاریه ڪه از دست من بر میاد.
تو هم تا ڪاروان نرسیده پرواز ڪن و به برڪه برو و به همه ڪسانی ڪه اونجا هستن، بگو ڪه جمع بشن.
چون پیامبر (صلی الله علیه و آله) خبر مهمی رو از طرف خدای مهربون آوردن.
من با خوشحالی پرواز ڪردم و به برڪه ی غدیر رسیدم. جلوی برڪه یه درخت نخل بود ڪه خودش رو آماده ڪرده بود تا با خرماهای زیاد از مهمون های دوست داشتنی خودش پذیرایی ڪنه. ماهی ها هم حسابی برڪه رو تمیز ڪرده بودن. فرشته ی آب هم دل تو دلش نبود. دوست داشت زودتر
بهترین آفریده های خدا رو ببینه...
...پروانه های رنگارنگ دور برڪه می چرخیدن. من ڪه دیدم همه خبر دارن و خودشون رو آماده ڪردن، چون هیچ ڪاری نتونسته بودم انجام بدم خیلی ناراحت شدم، رفتم یه گوشه ای نشستم. ماهی های تو برڪه وقتی ناراحتی من رو دیدن، گفتن تو هم می تونی ڪار مهمی انجام بدی. گفتم: چه ڪاری❓ گفتن: پرواز ڪن و تو آسمون باش. هر وقت پیامبر مهربون و برادرشون امام علی(علیه السلام) رو دیدی، زود بیا به ما خبر بده. من هم با خوشحالی رفتم تو آسمون. بعد از چند دقیقه دیدم، جمعیت زیادی دارن به سمت غدیر میان. اونا داشتن از سفر زیارت خانه خدا برمی گشتن.
قرار بود پیامبر مهربونمون خبر مهمی رو از طرف خدا به مردم برسونن. حتماً می پرسید چه خبر مهمی⁉️
با من بیاید تا بهتون بگم...
توی اون جمعیت دو نفر بودن ڪه مثل الماس می درخشیدن.
من سریع رفتم و به همه خبر اومدن اون دو نوررو رسوندم.
اونها اومدند و به برڪه رسیدن. با آب زلال برڪه وضو گرفتن و زیر سایه بوني ڪه درخت نخل براشون آماده ڪرده بود، نماز خوندن.
بعد چند تا از دوستان پیامبرمون بار شتر ها را روی هم گذاشتن و یڪ منبر زیبا درست ڪردن. پیامبر رحمت آروم آروم قدم برداشتن و روی منبر رفتن.
لحظه ای صبر ڪردن تا همه ی مردم جمع شوند. انتظار به سر رسیده بود. موقع رسوندن خبر مهم به همه ی مردم بود. همه جمع شدن. با هم پچ پچ می ڪردن. می گفتن: پیامبر مهربون چی می خوان بگن ڪه همه باید باشن. با شروع سخن پیامبرمون همه جا رو سڪوت عجیبی فرا گرفت. دیگه صدایی نمی اومد...
فقط پیامبر مهربون بودن ڪه با صدای زیبا و دلنشین خودشون به همه آرامش می دادن اول شڪر خدای توانا رو به خاطر همه ی نعمت زیبایش به جا آوردن. سپس به برادرشون امام علی (علیه السلام) فرمودن: بالای منبر در ڪنار ایشان بایستند. بعد پیامبر رحمت دست برادرشون مولا علي را بالا بردند. این بهترین چیزی بود ڪه چشمها می توانستن ببینن در این هنگام نور آنها سراسر برڪه غدیر رو فرا گرفت. پیامبر رحمت فرمودن:
✨ای مردم هر ڪسی ڪه من مولا و فرمانروا و سرپرست او هستم، بعد از من برادرم علی مولا و سرپرست اوست✨
با شنیدن این خبر مهم همه جشن و شادی به پا ڪردیم.
#داستان_امامان
#عید_غدیر
دنیایشادکودکان✌️✌️