eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید سوالی جدید چرا بعد از مرگ اسفندیار انقد بلا سر رستم و داداشی و خاندان اومد ( میدونم سی
کی‌دژم: به نظر من جدای بحث های داخلی داستان، اگه از نگاه یک نویسنده و داستان نویس به رستم و شاهنامه نگاه کنیم، حضور رستم و زال و خاندان نریمان به شدت طولانی شده بود، از دوره منوچهر تا گشتاسپ، رستم و خاندان زال هنرنمایی هاشون رو کرده بودن و اصلی ترین داستان های شاهنامه رو رقم زده بودن و دیگه حضورشون توی ادامه شاهنامه، شاهنامه رو خسته کننده میکرد و باعث اذیت شدن مخاطب میشد(از نظر خودم). دیگه وقتش بود این اسطوره بعد مدت ها از صدر لیست شخصیت های شاهنامه کنار بره( هرچند تا ابد رستم اصلی ترین شخصیت اسطوره ای ایران و شاهنامه میمونه) تا شاهنامه فضای بیشتری داشته باشه برای پرداختن به بقیه شخصیت ها و داستان ها. علاوه بر اون بعد رستم، ما خیلی سریع وارد بخش تاریخی شاهنامه میشیم( بهمن رو واسطه هخامنشیان به تاریخ پیشینیان و اسطوره ای میدونن) و اگه رستم زنده میموند، تناقض های به شدت سنگینی در داستان به وجود میومد. این دلایل، شاید چند تا از دلایل خارج داستانی باشه که نویسنده های کهن ایرانی و فردوسی بهش فکر کرده باشن.
شاهــنامهٔ فردوســی
کی‌دژم: به نظر من جدای بحث های داخلی داستان، اگه از نگاه یک نویسنده و داستان نویس به رستم و شاهنامه
‌ به نکته جالبی اشاره کردی درسته کشته شدن رستم دقیقا مرز بین داستان های اساطیری و به اصطلاح تاریخی شاهنامه هست ‌
مرگ : جریره لبان خشک اش را گشاد و گفت « گریه و زاری این کنیزکان عجیب نیست چراکه حالا ایرانیان خواهند آمد و همه مارا اسیر خواهند کرد.... کسی بود که پسر من را پاره تنم را به کام مرگ کشید و حالا نمی‌گذارم دژ را تصرف کند و گنج هایش را هم برای خود کند » این را گفت و گریست ... زمانه همین است و به هفتاد شکل بازی میکند ... زمانی با خنجر و شمشیر مقابلت میاید و زمانی با هوایی ابری و بارانی زمانی در درد و رنج و زمانی هم از غم ها رها ، زمانی به تو تاج و تختی دهد ، زمانی هم غم و رنج و خواری دهد و بر این زندگانی باید گریست ... کنیزکان بالای دژ رفتند و خود را بر زمین زدند و جریره آتشی بر پا کرد و تمام گنج ها سوزاند و سپس خنجری به دست گرفت و به اصطبل اسبان رفت و شکمشان را درید و گریست سپس نزد پسرش رفت و صورتش را به صورت پسر چسباند و خنجر را به قلب خود فرو کرد و کنار پسر جان داد .... ایرانیان در دژ را کندن تا غارت کنند وقتی آن صحنه را دید از غم دلش پاره پاره شد و فریاد زد « این از پدرش خوار تر مرد ، کنار جنازه مادرش نبود ، کشنده سیاوش ایرانی نبود ، تمام خانمان سوخته نبود ...» سپس به ایرانیان گفت « از کردگار بترسید که بیدادگر روز خوش نبیند... از شرم نمیکنید ؟ به کین سیاوش فرستادتان و حالا خبر مرگ برادرش را خواهید داد ؟ از بیژن و بی مغز یک کار درست سر نمی‌زند » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
مرگ #جریره : جریره لبان خشک اش را گشاد و گفت « گریه و زاری این کنیزکان عجیب نیست چراکه حالا ایرانی
بیامد ببالین فرخ فرود یکی دشنه با او چو آب کبود دو رخ را بروی پسر بر نهاد شکم بردرید و برش جان بداد...
ادامه: سران سپاه ایران و و که به سپدکوه رسیدند ، و را کنار جنازه فرود دیدند ، بود که خفته بود ... با دیدن او گودرز و گیو و و... گریستند و طوس هم خون گریه کرد و از تندی که کرده بود سخت پشیمان شد... گودرز به سپاهیان گفت « سپهبدی که تندی میکند بدرد نمیخورد ... جوانی از نژاد پادشاهان بخاطر خشم یک سپهبد این چنین جان داد ، و هم همچنین و هنر بی خرد مانند شمشیری زنگ زده است » این را گفت و آب از دو چشمش جاری شد سپس دستور داد تا یک دخمه شاهوار آماده کنند و تن شاهزاده را با مشک و کافور و سرش را با عطر و گلاب شستند و در دخمه در آن کوه و زرسپ و ریونیز هم کنار شاهزاده گذاشتند و برگشتند ... هر چقدر هم عمر کنیم در آخر خواهیم مرد و هیچ کس از مرگ رها نمی‌شود..... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
۱۲ تیرماه سالروز حمله ناجوانمردانه ناو جنایت کار آمریکایی‌ به هواپیمای پرواز ۶۵۵ ایران برفراز خلیج فارس @Squad_iran |
نبرد و : لشکریان سه روز در آن کوه درنگ کردند و روز چهارم صدای شیپور جنگ بلند شد و به سوی توران راهی شدند و در راه هر ترکی را که می‌دیدند می‌کشاند... همینطور تار و پود کنان پیش رفتند تا به رسیدند و آنجا خیمه زدند ... به ترکان خبر رسید و پلاشان پهلوانی ترک آمد و لشکریان را نگاه کرد کوهی دید که و بیژن بر روی او بودند و آنها هم پرچم پلاشان را از دور دیدند گیو گفت « پلاشان آمده ، میروم تا سرش را از تنش جدا کنم » بیژن گفت « نه ، شهریار به من هدیه داد تا او را بکشم ، من باید بروم » گیو « عجله نکن ، اگر تو در جنگ کشته شوی من چه کنم ؟ او مانند شیر می‌جنگد و از هیچ کس نمیترسد » بیژن پاسخ داد « این سخنان برای من ننگ است ، زره سیاوش را به من بده و نگاه کن که چه میکنم » زره را به او داد و بیژن زره بر تن کرد و سوار بر اسبی تیز رو سوی دشت تاخت پلاشان یک آهو کباب کرده بود و خودش کباب میخورد و اسبش هم می‌چرید وقتی اسبش ، اسب بیژن را از دور دید شیهه ای کشید و پلاشان فهمید که کسی به جنگش آمده پس فریاد زد « بگو کیستی که ستاره ها هم برای تو خواهند گریست » بیژن گفت « من بیژنم ، پدربزرگم شیر جنگی و پدرم گیو پهلوان است و تو حالا جنگیدن مرا خواهی دید ، اینجا مانند گرگ مردار خوار بین دود و خاکستر ، خون میخوری » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
ادامه: پاسخی نداد و اسبش را تازاند هر دو نیزه بدست جنگیدند که نوک نیزه ها شکست و دو پهلوان شمشیر ها بیرون کشیدند و ضربه ای بر کمر پلاشان زد و مهره پشت اش شکست و از اسب افتاد و بیژن هم از اسب فرود آمد و سریع سر از تن پلاشان جدا کرد و سلاح و زره و اسبش را برداشت و سوی پدرش راهی شد ... روی کوه منتظر بیژن بود و با نگرانی به رد و خاک جنگ نگاه میکرد که شاید بیژن از میان گرد بیرون بیاید ... و پسر جوانش بلاخره از راه رسید و زره و سلاح و اسب پلاشان را مقابل پدرش گذاشت و پدر گفت « ای پسر همیشه پیروز باشی » سپس باهم راهی خیمگاه شدند و اسب و سلاح و زره پلاشان را مقابل گذاشتند و طوس با شادی گفت « ای پهلوان جوان سپاه ، همیشه به شادی باشی » ..... خبر به رسید که سپاهیان ایران تا آمدند و از کین گرد و خاک بپا کردند افراسیاب به گفت « باید آماده شویم وگرنه سپاهیان ایران خواهد آمد برو و سپاه را آماده کن » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
منم آرش .... سپاهی مردی آزاده به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده ، مجوییدم نسب فرزند رنج و کار گریزان چون شهاب از شب چو صبح آماده دیدار .... دل خلقی است در مشتم امید مردمی خاموش هم پشتم کمانداری کمانگیرم شهاب تیر رو تیزم ستیغ سربلند کوه ماهءوایم به چشم آفتاب تازه رس جایم مرا تیر است آتش پر مرا باد است فرمانبر جشن تیرگان فرخنده باد 💚 🏹𓂅𓏲 👑𓂅𓏲 ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
برف و کولاک کوتاه : ابری بزرگ و باردار در آسمان دیده شد و شروع به بارش برف کرد چنان برفی بارید که تمام خیمه هارا یخ گرفته بود و یک هفته تمام برف همه جارا پوشانده بود و دیگر کسی یاد جنگیدن نبود و حتی اسب هایشان را می‌کشتند و میخوردند و در آن هفته بسیاری انسان و حیوان مرد روز هشتم آفتاب درآمد و برف و یخ آب شد سپاهیان را جمع کرد و درباره جنگ سخن گفت « بسیاری از سپاهیان تباه شدند ، بهتر از اینجا برویم » گفت « تو مارا به اینجا آوردی و با پسر جنگیدی ، حالا هم بسیار کشته دادیم و معلوم نیست در آخر چه به سرمان می آید » طوس پاسخ داد « چه میگویی ، از همینجا برو تا ، کسی مانند نخواهی دید و همینطور ، بیگناه کشته نشده ، بالای کوه تیر می انداخته ... حالا هم وقت حرف زدن درباره گذشته نیست ، فرود کشته شد ، چه بیگناه ، چه با گناه گیو که از شاه هدیه گرفت آت به پا کند ، حالا وقت آتش زدن است تا راه لشکر باز شود » گفت « مشکلی نیست میروم» غمگین شد و گفت « نه درست نیست من با جوانی ام باشم و تو به این کار بروی مرا با رنج و سختی بزرگ کردی و من باید این کار را کنم شایسته نیست تو در رنج باشی و من در آسایش » گیو گفت « نه من این کار را به عهده گرفتم ، حالا هم وقت بخشایش نیست و از رفتن من ناراحت نشو که من با نفسم کوهی را به آتش میکشم » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1