eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
منم آرش .... سپاهی مردی آزاده به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده ، مجوییدم نسب فرزند رنج و کار گریزان چون شهاب از شب چو صبح آماده دیدار .... دل خلقی است در مشتم امید مردمی خاموش هم پشتم کمانداری کمانگیرم شهاب تیر رو تیزم ستیغ سربلند کوه ماهءوایم به چشم آفتاب تازه رس جایم مرا تیر است آتش پر مرا باد است فرمانبر جشن تیرگان فرخنده باد 💚 🏹𓂅𓏲 👑𓂅𓏲 ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
برف و کولاک کوتاه : ابری بزرگ و باردار در آسمان دیده شد و شروع به بارش برف کرد چنان برفی بارید که تمام خیمه هارا یخ گرفته بود و یک هفته تمام برف همه جارا پوشانده بود و دیگر کسی یاد جنگیدن نبود و حتی اسب هایشان را می‌کشتند و میخوردند و در آن هفته بسیاری انسان و حیوان مرد روز هشتم آفتاب درآمد و برف و یخ آب شد سپاهیان را جمع کرد و درباره جنگ سخن گفت « بسیاری از سپاهیان تباه شدند ، بهتر از اینجا برویم » گفت « تو مارا به اینجا آوردی و با پسر جنگیدی ، حالا هم بسیار کشته دادیم و معلوم نیست در آخر چه به سرمان می آید » طوس پاسخ داد « چه میگویی ، از همینجا برو تا ، کسی مانند نخواهی دید و همینطور ، بیگناه کشته نشده ، بالای کوه تیر می انداخته ... حالا هم وقت حرف زدن درباره گذشته نیست ، فرود کشته شد ، چه بیگناه ، چه با گناه گیو که از شاه هدیه گرفت آت به پا کند ، حالا وقت آتش زدن است تا راه لشکر باز شود » گفت « مشکلی نیست میروم» غمگین شد و گفت « نه درست نیست من با جوانی ام باشم و تو به این کار بروی مرا با رنج و سختی بزرگ کردی و من باید این کار را کنم شایسته نیست تو در رنج باشی و من در آسایش » گیو گفت « نه من این کار را به عهده گرفتم ، حالا هم وقت بخشایش نیست و از رفتن من ناراحت نشو که من با نفسم کوهی را به آتش میکشم » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
برف و کولاک کوتاه : ابری بزرگ و باردار در آسمان دیده شد و شروع به بارش برف کرد چنان برفی بارید که
‌ اینجا یه ضرب المثل شاهنامه داریم ... مصرعی که بهرام میگه : « بچرم اندرست این زمان گاومیش » گاو به چرم اندر بودن وقتی گفته میشه که عاقبت کاری مشخص نباشه و احتمال بد بودن عواقب کار بیشتر باشه ... @shah_nameh1
و : بعد از گذشتن از و جان به سلامت بردن از برف حالا به کوه هیزم رسیده بودند و آتش زد و از سوز و دود آتش سه هفته امکان گذشتن نبود تا اینکه در هفته چهارم هیزم ها سوختند و سپاه توانست بگذرد.... سپاه به گِروگِرد رسید و آنجا خیمه زد ، مردی به نام حاکم گروگرد بود ، به تژاو خبر رسید که سپاهی از ایران در نزدیکی اینجا خیمه زده و تژاو هم به چوپان که نامش کبوده بود گفت « وقتی شب شد برو و ببین که سپاهیان ایران چقدر هستند تا به آنها شبیخون کنیم » کبوده شب هنگام نزدیک سپاه ایران آمد ، نگهبان شب ، بهرام بود ، وقتی اسب کبوده صدا کرد ، بهرام صدای اسب را شنید و سریع کمان اش را زه کرد و تیری به کمربند کبوده پرتاب کرد ، کبوده از اسب افتاد و امان خواست و بهرام به او گفت « هر چی میپرسم راست بگوی » کبوده گفت « اگر جانم را امان دهی هر چه بپرسی راست میگویم ، شاه من تژاو است ، اگر جانم را امان دهی او را به تو نشان میدهم » بهرام به او گفت « نبرد من و تژاو مانند نبرد شیر و گاو است » سپس سر کبوده را از تن جدا کرد و به زین اش بست و سوی لشکر آمد ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
‌ تموم شد.... مبارک خیلیا ‌
نبرد با : وقتی خورشید طلوع کرد و آسمان بنفش شد و تژاو هر چقدر منتظر ماند کبوده برنگشت... پس تژاو سپاهش را آماده کرد و سوی سپاه ایران آمد ، دیدبان ایران فریاد زد « سپاهی از ترکان به جنگ آمده » و چند نفر از لشکر پیش او رفتند و گیو نامش را پرسید و گفت « تو کیستی که خود را به دام تمساح انداختی ؟» پاسخ داد « اکنون جنگ شیر را خواهی دید ، من تژاو ام نژادم از ایرانیان است و مرزبان توران و داماد هستم » گیو گفت « اینهایی که گفتی را دیگر نگوی ، اگر مرزبانی و داماد شاه ، چرا سپاهت بیشتر از این نیست ؟ حالا هم دنبال جنگ نباش ، که من سر مرزبان را از تن جدا میکنم اما اگر نزد بیایی و هر چه پرسید بگویی ، به تو پول و برده میدهم » تژاو فریبنده گفت « کسی نمیتواند مرا بکشد ، من اکنون هر چه بخواهم ، پول و برده و سپاه دارم ، تو تعداد سپاه مرا نبین ، من اکنون با همین سپاه کاری میکنم که از آمدن پشیمان شوید » به پدرش گفت « ای پهلوان تو چرا به این پند و نصیحت میکنی ، باید با گرز و خنجر انها را درید » بیژن اسبش را تازاند و گرد و خاک به پا شد لشکریان ایران آماده جنگ شدند و در مرکز سپاه گیو ، جلوی سپاه بیژن تیز چنگ ... و در آن سوی تاج بر سر تژاو ، که توان جنگ با شیر داشت ... هر دو سپاه بهم حمله کردند تا اینکه سه گروه از ترکان کشته شد و تژاو هم توان جنگیدن نداشت و فرار کرد و پشت سر او بیژنِ گیو مانند شیر درنده ای که دنبال شکار میدود بود ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
گرفتن : نیزه ای بر میان زد و گره ی زره تژاو باز شد ... سپس مانند شاهینی که به طعمه‌ اش چنگ زند ، چنگی زد و تاج تژاو را که بر سرش نهاده بود برداشت ... تژاو تا در دژ تاخت و بیژن هم پشت سرش می‌تاخت... تا اینکه به دژ رسید ، اِسپَنوی با فریاد و گریه آمد و گفت « برای چه مرا در اینجا تنها گذاشتی ؟ حالا باید مرا هم با خودت ببری » تژاو دلش سوخت و اسپنوی هم سوار بر اسبش کرد و سوی توران تاختند ، اسب تژاو دیگر توان رفتن نداشت آنگاه تژاو رو به اسپنوی گفت « کارمان دشوار شد ، آنها دشمن تو نیستند و دنبال من اند ، این اسب توان حمل هر دوی مارا ندارد ، تو پیاده شو که اگر بیژن به من رسد دیگر زنده نخواهم ماند » اسپنوی از اسب پیاده شد و تژاو از درد دوری او اشک ریخت و اسب که سبک شده بود تند تر تاخت و از آن طرف بیژن به اسپنوی رسید و تا چهره او را دید ، سوار بر اسبش کرد و سوی سپاه ایران بازگشت ... به درگاه آمد و گفت « این شیر جنگی با شکار از مرغزار برگشته » سپس سواران ایران به دژ تژاو رفتند و آنجا را ویران کردند و اسبان تژاو را هم گرفتند .... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
نبرد با #تُژاو : وقتی خورشید طلوع کرد و آسمان بنفش شد و تژاو هر چقدر منتظر ماند کبوده برنگشت... پس
‌ مار از پونه بدش میاد ، دم خونه اش سبز میشه ... بیچاره افراسیاب هم از ایرانیا خوشش نمیاد ، هر سه تا دامادش ( سیاوش ، تژاو ، بیژن ) ایرانی ان 😂💔 ‌
باخبر شدن : خسته و ناراحت نزد افراسیاب آمد و گفت « سپهدار با لشکری انبوه آمده و و لشکریانش را هم کشته و مرز و بوم را به آتش کشیده » افراسیاب که شنید ، ناراحت شد و دنبال چاره گشت به پیرانِ گفت « بهت گفتم سپاه جمع کنی ، اما تنبلی کردی حالا نه کاخ و نه اسبان و لشکریان نمی‌مانند و تمام خویشان مان برده خواهد شد امروز دیگر درنگ نکن » از درگاه افراسیاب بیرون آمد و سپاه را آماده کرد و پهلوانان را در جناح های مختلف گمارد سوی راست و تژاو و سوی چپ صدای طبل های جنگی بلند شد و گونه گونه پرچم بالا آمد و صد هزار نفر ، گروها گروه سوی جنگ می‌رفتند پیران گفت « از راه کوتاه بروید تا از آمدن مان آگاه نشوند و ناگهان بهشان حمله کنیم » سپس کارآگهانی فرستاد تا از لشکر طوس خبر بیاورند کارآگهان رفتند و لشکریان را در عیش و نوش دیدند و برگشتند به پیران گفتند « آنها همه مست و بی هوش اند و من سپاهی ندیدم» پیران رو به لشکریان گفت « تا کنون چنین موقعیتی با ایران نداشتیم » سپس سی هزار نفر گزین کرد و نیمه شب بدون سر و صدا سوی ایرانیان رفتند و هفت فرسنگ از لشکر فاصله گرفتند اول به گله حمله کردند و هر چه بود کشتند ، سپس سوی ایرانیان که مست خفته بودند، رفتند ... در خیمه بیدار بود و تا صدای جنگ را شنید بیرون آمد و لشکریان دشمن را مقابلش دید سریع اسبی برداشت و به خیمه سرای طوس رفت ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1