eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
522 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ بچه ها همه برید تو نظرسنجی کانال روبیکا شرکت کنید و سیاوش یا اسفندیار رو انتخاب کنید☺️ ‌
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید اوناهایی که زدن رستم فقط یک سری کلیات میدونن . جلوتر برسیم پشیمون میشن . اوناییم که قارن رو جدی نگرفتن قطعا داستان هاشو نخوندن که اونام جلوتر پشیمون میشن ولی اسفندیار و سیاوشو خودمم دوست دارم 😂 ......... موافقم باهات صد در صد👍
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید روبیکارو نداریم لینکشو بزار ............ همین لینک ایتاس @shah_nameh1
رسیدن کمک با ایرانیان: به قله کوه رفت و از لشکریان جدا شد، خورشید که طلوع کرد ، دیده‌بان با گریه و زاری سوی او و گفت « ایران تباه شد... از سوی شرق سپاهی بی پایان میآید که گرد و خاک اسبانشان خورشید را پوشانده است.» گودرز که فریاد دیده‌بان را شنید گفت « جز مرگ در خاک تیره عاقبتی نداریم.» صورتش از اندوه سیاه شد و گفت « من از روزگار فقط کین و جنگ بهره بردم ، همیشه شور بختی نسیب ام شده، همه پسران و نوه هایم به کین کشته شدند، از این زندگانی ناامید شدم، ای کاش مادرم هرگز مرا نزاده بود.» سپس به دیده‌بان گفت« برو ببین که قصد جنگ دارند یا هنوز آرام گرفتند؟ پرچم بین شان است؟» دیده‌بان پاسخ داد:« چیزی نمیبینم» گودرز اشک ریخت و نالید « اسبم را زین کنید که از این پس خاک و آجر بالین من است، بروم و و ، و را در آغوش بگیرم و برای وداع بر صورتشان بوسه بزنم.» بر اسب گودرز زین نهادند و همان لحظه از دیدبان فریاد بلند شد که « ای پهلوان شاد باش، که از سوی ایران گردی میبینم، پرچم های فراوان، جلوتر از همه گرگ پیکر و پس از او درفش ماه پیکر و حالا درفشی اژدها پیکر می‌بینم.» گودرز به او گفت« همیشه جاودان باشی ، اگر آنچه دیدی راست باشد، چنان پول و ثروتی به تو دهم که دیگر به کار کردن نیازت نباشد، و وقتی به ایران رسیدیم ، تو را به دربار شاه خواهم برد. حالا سوی سالار ایران سپاه برو و هرچه دیدی بگو و مژده بگیر.» @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید اوناهایی که زدن رستم فقط یک سری کلیات میدونن . جلوتر برسیم پشیمون میشن . اوناییم که قا
ولی بچه ها بهرام رو دسته کم گرفتید ها 😀 برسیم به داستانش میبینید اون ترکیب آرش کمانگیر و اسفندیاره👌
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید خیلی نامردید که رستمو قبول ندارید این ادم به این خوبی به این گلی به این این نازی رستم نبود ایران ۹۳ بار داغون میشد انتقام همون سیاوشو رستم گرفت سیاوشو رستم تربیت کرد وگرنه اگه کاووس تربیتش میکرد این میشد؟؟؟ ........... حرفت درسته من رستمو دوست دارم ( شخصیتش بی نهایت شبیه پدربزرگ خدابیامرزمه😂❤️) اما از سهراب متنفرم😐💔
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید خیلی نامردید که رستمو قبول ندارید این ادم به این خوبی به این گلی به این این نازی رستم
‌ داستان سهراب و سیاوش یه جنبه عرفانی داره که شخصیت ، شامل تمام خصوصیات منفی بوده . مثل لجبازی ، غرور ، بی ادبی و... و رستم بعد از کشتن اون به طور نمادین شخصیت بدش رو میکشه. و به ثمره این خون ، خدا رو بهش میده که شخصیتش پاکی خالص هست. ‌
شاهــنامهٔ فردوســی
رسیدن کمک با ایرانیان: #گودرز به قله کوه رفت و از لشکریان جدا شد، خورشید که طلوع کرد ، دیده‌بان با
رسیدن خبر سپاه کمکی به طوس: دیده‌بان گفت « اکنون مانند سیمرغ میروم و میایم.» پهلوان گفت« قبل از اینکه بروی ، ببین سپاه کمکی کی به اینجا میرسد؟» دیده‌بان گفت« فردا صبح به کوه‌ هماون میرسند.» خوشحال شد. از آن سو لشکرش را به دشت آورد. سواری نزد رسید و خبر آمدن لشکر پیران را رساند. هومان خندید و گفت « بخت خوب به ما رو کرده است» و فریاد شادی از رزمگاه تورانیان بلند شد. اما بزرگان ایران همه غمگین و ناامید، گروه گروه گوشه ای به زاری نشسته اند که « افسوس از پهلوانان خسرو نژاد که کفن ها شان خوراک شیران خواهد شد » طوس به گفت « به قله کوه برو و ببین چند نفر هستند و از کدام سو حمله خواهند کرد.» بیژن به قله رفت و به هر سو نگاه کرد، سپس نزد طوس بازگشت و گفت « انقدر سپاه و فیل هست که نمیشود روی زمین را دید، با شمردن تمام نمی‌شوند و از صدای طبل شان گوش کر می‌شود.» طوس با شنیدن سخنان بیژن غمگین شد. سران سپاه را جمع کرد و گفت « من بسیار عمر کرده ام اما جز سختی در جنگ چیزی ندیدم، اکنون تنها یک چاره داریم ، میدانم که نیروی ما اندک است پس ما باید امشب را شبیخون کنیم، اگر کشته شویم از سرزنش شاه رها شدیم و نمیگویند بی نام پهلوانی مرد.» سپاهیان موافقت کردند. وقتی نیمه شب فرا رسید و رنگ شب قیرگون شد. دیده‌بان نزد طوس آمد و گفت« سپاهی از ایران در راه است.» و بزرگان از شادی خندیدند و طوس گفت« اکنون که یار آمده است ، بهتر است نجنگیم و وقت بخریم. همه به دیده‌بان هدیه دادند و طلایه بیرون کشیدند. @shah_nameh1