eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
522 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ خواهش ... اره اونی که من گفتم مثال بود.. ۲ از چه رو به این نتیجه رسیدی؟
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه : از فریادش زمین میلرزید و از زهرش زمین مانند دریای چین شده بود مانند شیر در مقابلش غریدم و
خب تا اینجا ماجرا رو از طرف خاندان زال دیدیم حالا واکنش مهراب و سیدخت به این دستور چی خواهد بود 😃
رسیدن خبر دستور شاه به : هنگامی که خبر دستور منوچهر شاه به کابلستان رسید مهراب به شدت خشمگین شد و را پیش خواند و با تمام خشم به او گفت« من قدرت مبارزه با شاه را ندارم و مجبورم تو و دختر ناپاکت را بکشم بلکه شاه ایران به کابلستان خشم نگیرد » سیندخت که این را شنید با ناراحتی نشست و فکر چاره کرد و بعد از مدتی فکر کردن سیندخت که زن ژرف بینی بود راهی به ذهنش رسید پس دوان نزد شاه مهراب رفت و گفت« این سخن مرا بشنو و اگر نابجا بود هر کاری دلت خواست بکن اگر تو اموالت را برای سلامتت نگه داشته‌ای اکنون وقت خرج کردن آنهاست و این راه روشن کردن شب و کنار زدن تیرگی اوست ... » مهراب پاسخ داد « داستان نگو واضح بگو چه نقشه‌ای داری وگرنه مجبوری چادر خون به تن کنی» سیندخت گفت « ای سرفراز نیازی به ریختن خونم نداری زیرا من به نزد خواهم رفت و به جای تیغ شمشیر از زبانم استفاده خواهم کرد و هرچه سزاوار است به او خواهم گفت من رنج جان را تحمل می‌کنم و تو ثروتت را به من بسپار » مهراب کلید خزانه‌اش را به سیندخت داد و گفت « بدون جان هرگز گنج به درد نمی‌خورد کنیزان و اسب و تخت را به کار گیر تا شاید شهر نسوزد » سیندخت پاسخ داد « نباید که وقتی من رفتم به رودابه صدمه‌ای برسد که جهان من وابسته به جان اوست و درد و اندوه من هم از اوست » انداخت پس از اینکه یک پیمان سخت از مهراب گرفت و دیبایی از طلا بر تن کرد و تاجی از مروارید و یاقوت بر سر گذاشت ۳۰ هزار دینار برداشت و سی اسب عربی و ایرانی، ۶۰ کنیزک که همه با گردنبندی طلا بودند، چندین گردنبند و گوشواره و دستبند طلا یک تخته بزرگ خسروانی ساخته شده از گوهر ، بر فیلان اسب و فرش بار کردند و راهی شدند..... @shah_nameh1
گفت و گوی با : وقتی سیندخت نزد سام نریمان رسید هویت خود را افشا نکرد ...یکی از کاراگهان نزد سام نریمان رفت و گفت « فرستاده‌ای از آمده و از پیام آورده است» و سام اجازه ورود فرستاده را داد سیندخت از اسب فرود آمد و خرامان پیش سپهبد رفت بر زمین بوسه زد و بر شاه و بر سام پهلوان آفرین خواند تمام کنیزان و اسبان و فیلان و گنج‌های سیندخت پشت سر او نمایان بودند سام وقتی آن همه ثروت را دید خیره ماند و با خود اندیشید اگر محراب انقدر پرمایه است برای چه زنی را به عنوان پیام رسان فرستاده است اگر این پول‌ها را از او بپذیرم شاه ایران از من ناراحت خواهد شد و اگر نپذیرم زال خروشان می‌شود... سام گفت « این پول‌ها و غلامان و فیلان را از طرف ماه کابلستان به خزانه ببرید » سیندخت وقتی دید سام هدیه‌ها را پذیرفت به همراه سه تن از کنیزکانش که هر یک کوزه پر از یاقوت بر دوش داشتند به سمت سام نریمان رفتند و جلوی پایه سام ریختند و سپس سیندخت گفت« بزرگان از تو دانش آموختند و به لطف تو دست بدی‌ها بسته شد به گرز تو راه ایزدی را گشاد... اگر گناهکاری هست مهراب است برای چه بی گناهان کابل باید پاسوز گناه او شوند ؟ همه شهر کابلستان برای تو است و خاک پای تو است خداوند از کشتن آنها خوشحال نمی‌شود و باید از او ترسید تصمیم به خون ریختن نگیر » سام یل به او گفت « هرچه از تو می‌پرسم حقیقت را بگو تو هم مرتبه با مهراب هستی یا پایین‌تر از اویی؟ دختر او را کجا دیده است ؟ و خوی و خرد و فرهنگ آن دختر چگونه است ؟ هر چه دیده‌ای» بگو سیندخت به او گفت « ای پهلوان نخست با من پیمان کن که نه به جان من و نه به جان خویشان و اطرافیانم گزندی نرسد اگر ایمن باشم هرچه بخواهی می‌گویم» آن زمان سام دست سیندخت را در دستش گرفت و پیمان بست .... @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
گفت و گوی #سام با #سیندخت : وقتی سیندخت نزد سام نریمان رسید هویت خود را افشا نکرد ...یکی از کاراگه
ادامه داستان: که سوگند را شنید زمین را ببوسید و برخاست و حقیقت را گفت که « ای پهلوان من از خویشان ضحاک هستم زن و مادر ماهروی که برایش جان می‌فشاند... همه ما بر تو آفرین خواندیم و بنده شاه هستیم اکنون من آمدم تا بدانم قصد تو چیست و چه کسی را از کابل دشمن و دوست می‌دانی.. اگر ما گناهکار و بد گوهریم و سزاوار پادشاهی تو نیستیم من اینک نزد تو هستم می خواهی بکش و می‌خواهی اسیر کن و دلت هم برای بی‌گناهان کابل نسوزد » وقتی پهلوان سخنان او را شنید و در مقابلش زنی روشنفکر و با دانش دید که رویش مانند بهار و قدش مانند نی باریک است چنین پاسخ داد « پیمان من درست است حتی اگر جانم هم از دست بدهم تو و کابل و خویشانت تندرست خواهید ماند و من هم با اینکه زال با رودابه ازدواج کند موافقم اگرچه شما از نژاد دیگری هستید اما برای خودتان پادشاهی دارید و این ننگ نیست چنان آفریده شدیم یکی در فراز و یکی در نشیب، من اکنون یک نامه برای شاه نوشتم و زال و همراهان نامه نزد منوچهر شاه رفته است اگر شاه بزار پاسخ دهد و دل آن پروردهٔ مرغ را شاد کند عروسی برگزار خواهد شد... اکنون شما روی آن بچه اژدها( رودابه ) را برای ما نیز نمایان کنید» سیندخت به او گفت « اگر پهلوان ما را خوشحال کرده و به کاخ ما بیایند از ایشان استقبال کرده و شهر را پیش او جان نثار خواهیم کرد» وقتی سیندخت سام را خندان دید و فهمید کینه از بین رفته پیام رسانی را برای مهراب فرستاد که اصلاً خودت را ناراحت نکن و کابلستان را برای مهمانمان سام آماده کن که من هم به زودی خواهم رسید ...روز دوم چو خورشید نمایان شد سیندخت از خواب بیدار شد و به درگاه سام رفت آنان سیندخت را ماه بانوان می‌خواندند بیامد نزد سام و در مقابلش تعظیم کرد و زمان درازی با او سخن گفت و گفت که مهراب مشتاق آمدن مهمان است ... سام یل به او گفت حالا برگرد و هر آنچه اتفاق افتاد را به مهراب بگو سپس سام بسیار گنج‌ها و چهارپایان را به سیندخت بخشید دستش را به دست گرفت و با او پیمان بست که دختر او با زال ازدواج کند و هر دو شاد باشند سپس با ۲۰۰ مرد او را به فرستاد.... @shah_name
بچه ها داستان تولد زال تا تولد رستم رو خیلی خوب یادتون نگه دارید که رستم تو داستان و به این اتفاقات ارجاع میکنه ...
چیکار میخوای بکنی؟
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سکته ناقص فردوسی پس از دو دقیقه حضور در تهران! @shah_name