دیدار #سیاوش و #افراسیاب :
همینطور با شادمانی پیش رفتند تا اینکه به شهر #گَنگ ( کَنگ ) رسیدند و در آنجا افراسیاب پیاده به استقبال آمد و سیاوش که او را پیاده دید از اسب فرود آمد و به سمتش دوید...
یکدیگر را در آغوش گرفتند و بر سر و چشم هم بوسه دادند ، پس افراسیاب گفت « از این پس نه آشوبی خواهد بود نه جنگی و میش و پلنگ با هم آب خواهند خورد ...
و به لطف تو جنگ بین دو کشور تمام شده و حالا همه شهر توران تو را بندند و همه چیز من برای توست»
سیاوش به او آفرین کرد و گفت « سپاس از خداوند جهان آفرین که صلح و جنگ از اوست »
سپس افراسیاب دست سیاوش را گرفت و با هم به تخت نشستند به چهره سیاوش نگاه کرد و گفت « در دنیا کسی مانند او ندیدم با چنین چهره و قد و بالایی»
بعد از آن #پیران گفت « #کیکاووس چه کم خرد است که چنین پسری را از ایران رانده و من از کار او متعجبم یه کسی چنین فرزندی داشته باشد و این چنین کند »
سپس تختی طلایی با پایههای سر گاومیش و آراسته با دیبای چینی فراهم کردند به سیاوش که به ایوان رسید روی آن تخت طلایی نشاندند و مشغول میگساری و شادی شدند و افراسیاب به شدت به سیاوش علاقهمند شده بود و سیاوش هم از شدت مستی ایران از یادش رفته بود ....
آن شب افراسیاب به #شیده ( پسرش ) گفت « با پهلوانان و خویشان، هدیهها و غلامان و اسبان و.... فراوان برای سیاوش آماده کنند»
@shah_nameh1