شکست شاه #مازندران :
#کیکاووس نزد #رستم آمد و گفت « ای سرفراز چه شد که همینطور مانده ای؟؟»
رستم به او همه چیز را تعریف کرد و گفت « باید دوباره به لشکرگاه برویم شاید از آن سنگ بزرگ بیرون آمده باشد یا بیاید.. »
چند تن از افراد سپاه را انتخاب کردند و با رستم راهی شدند ...اما هنوز شاه مازندران خودش را پدیدار نکرده بود ..
پس رستم منتظر نماند و سنگ بزرگ را برداشت و همه از زور رستم در شگفتی بودند و رستم شاه مازندران که سنگ شده بود را نزد کاووس شاه برد و او را به ایرانیان سپرد و گفت « همین حالا از این سنگ بیرون میایی وگرنه با گرز و شمشیر سنگ را میشکافم و بیرونت میآورم »
این را که شنید سریع مانند یک پاره ابر با زره جنگی اش از سنگ خارج شد و رستم خندید و دست اورا گرفت و نزد شاه رفت و گفت « آن کوهی را که از ترس جانش مخفی بود را آوردم »
کاووس کی به او نگاه کرد و او را سزاوار پادشاهی ندید و یاد آن رنج هایی که اوایل جنگ کشیده بود افتاد و دستور تنش را ریز ریز کنند...
سپس از تمام اموالی که در خزانه بود به مردم بخشید و سر شاه مازندران هم در گذرگاه آویخت ..
سپس نزد خداوند آمد و نماز خواند و تا یک هفته در ستایش خداوند بود و روز هشتم باز هم از گنج هایش بخشید و یک هفته هم به بخشش گذراند...
هفتهٔ سوم را هم به جشن و میگساری گذراند و همچنان در مازندران مانده بود...
@shah_nameh1
پایان جنگ #مازندران :
#رستم به شهریار گفت « که این #اولاد بود که مرا راهنمایی کرد و من وعده پادشاهی مازندران را به او دادم و اکنون نیاز است تا شما عهدی ببندید و مازندران را به او واگذار کنید »
#کیکاووس بعد از شنیدن سخنان رستم بزرگان مازندران را جمع کرد و اولاد را به عنوان پادشاه مازندران معرفی کرد...
کیکاووس و لشکریان که با پیروزی وارد ایران شدند تمام ایران به استقبال انان آمدند و سراسر ایران آذین بسته شده بود و جهان را سر به سر نو کرده بودند...
کیکاووس که دوباره بر تخت شاهی تکیه زد در گنج ها را باز کرد و بین مردم پخش کرد و سپس پهلوانان نزد شاه آمدند تا کیکاووس به آنان هم پاداش دهد ...اول رستم آمد و نزد تخت شاه نشست و شهریار به او هدایایی از جمله تخت فیروزه ای و یک تاج گران قیمت و یک لباس زرباف شاهی و گردنبند و گوشواره و دستبند های طلا و صد کنیز زیبا روی و صد اسب با زین زرین و صد شتر سیاه مو که بارشان دیبای پادشاهی از چین و روم بود و صد کیسه دینار و یک جام از یاقوت پر از شراب ناب و یک جام فیروزه پر از گلاب و یک پیمان نامه روی پارچه حریر که روی آن نوشته بود کشور ( استان / ایالت ) نیمروز ( #زابلستان ) برای رستمِ #زال خواهد بود و سپس کیکاووس گفت « بدون تو جهان نباشد و دل پادشاهان به تو گرم است »
رستم تخت شاه را بوسید و با شکوه و جلال از شهر خارج شد ...
سپس شاه #طوس را فرمانده سپاه کرد و بعد هم پادشاهی اصفهان را به خاندان #گودرز داد...
و بعد جشن و شادی بر پا شد و کشور از بدی اهریمن در امان بود و شهرت فتح مازندران توسط کیکاووس در جهان پیچید ...
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
اره... رستم و اسفندیار هم میخونن😐😂 تا اینکه چیزی نیس کیخسرو اعتکاف هم میکنه😂
و تازه اینم چیزی نیست ... اسکندر رسما مسلمونه...😂
#فردوسی
« قصهٔ تاریخ ، آموزنده ترین قصهٔ روزگار است . اصلا خود تاریخ برای این است که ما از گذشتگانمان پند بگیریم. اما هربار فراموش میکنیم ...
همیشه سعی کنید آزاده باشید ، تا کسی به ناحق به شما فرمان نراند .
ای نور دیده ! گردنی را که ایزد به کیفر گناه بسته باشد ، تیغ رستم نمیگشاید . تو اگر دلاوری ، اهریمن نفس خود را بکش و آتش پاک را در دل بیفروز ! شب روز از درگاه یزدان پاک بخواه که دوباره از مهر وطن ، تابندگی و سرافرازی به ما بخشند ..»
این فقط گوشه هایی از تعلیماتی است که توسط پدر و آموزگار مکتب به حکیم ابوالقاسم فردوسی در کودکی و نوجوانی داده میشد . همه میدانیم که وی رنج بسیار کشید . برای سرودن شاهنامه در نشیب و فراز بسیار زندگی افتاد . تنگاتنگ قهرمانانش چنان زندگی کرد که آن هم ، کم از حماسه نبود. تا ایران باقی است او از نیستی و مرگ رهایی یافته است ...
✍ عزت الله الوندی / فردوسی
@shah_nameh1