بچه ها یه سوال
شما اگه می تونستید جای یکی از شاهان شاهنامه باشید دوست داشتید جای کی باشید ؟
استقبال از #سیاوش :
سیاوش که ان استقبال گرم را دید از چشمانش اشک ریخت و یاد بر و بوم #زابلستان و #کابلستان افتاد و وقتی یاد شهر ایران افتاد دلش سوخت ....
#پیران نگاهی به سیاوش کرد و فهمید که یاد چه چیزی افتاده، غمگین شد از اسب فرود آمدند و کنار هم نشستند، پیران به اندام و گفتار سیاوش نگاه کرد و در دو چشمش خیره ماند و نام خداوند را خواند و به او گفت « ای پادشاه جوان در تو سه چیز است که دیگر بزرگان ندارند اول اینکه از نژاد #کیقباد هستی و دیگر که زبانی راستگو داری و سوم اینکه هر کس چهره تو را ببیند مهرت بر دلش میشیند» سیاوش به او پاسخ داد« ای پیر راستگوی همیشه از اهریمن و جفا دور باشی ...اگر تو اکنون با من پیمان کنی و اطمینان دهی که پیمان شکنی نخواهی کرد، من در این کشور خواهم ماند وگرنه بگو تا به کشوری دیگر بروم»
پیران به او گفت« نگران نباش و دلت را از مهر #افراسیاب دور نکن که درست است در جهان نامش با بدی یاد میشود اما واقعیت جز این است و او مردی ایزدی است... خرد دارد و هوش و اندیشه، و من هم با او خویشاوندی دارم و هم پهلوانش هستم هم راهنمایش ...و در این کشور صد هزار سوار به فرمان من هستند و هم اسب و گوسفند دارم هم سلاح و کمان و کمند از هر کسی بینیازم و هرچه دارم فدای تو باد ...
و از خداوند تو را خواستم تمام تلاشم را میکنم تا به تو گزندی نرسد »
سیاوش با این گفتهها رام شد و با هم به مِی خوردن نشستند و سیاوش پسر بود و پیران پدر ....
@shah_nameh1
دیدار #سیاوش و #افراسیاب :
همینطور با شادمانی پیش رفتند تا اینکه به شهر #گَنگ ( کَنگ ) رسیدند و در آنجا افراسیاب پیاده به استقبال آمد و سیاوش که او را پیاده دید از اسب فرود آمد و به سمتش دوید...
یکدیگر را در آغوش گرفتند و بر سر و چشم هم بوسه دادند ، پس افراسیاب گفت « از این پس نه آشوبی خواهد بود نه جنگی و میش و پلنگ با هم آب خواهند خورد ...
و به لطف تو جنگ بین دو کشور تمام شده و حالا همه شهر توران تو را بندند و همه چیز من برای توست»
سیاوش به او آفرین کرد و گفت « سپاس از خداوند جهان آفرین که صلح و جنگ از اوست »
سپس افراسیاب دست سیاوش را گرفت و با هم به تخت نشستند به چهره سیاوش نگاه کرد و گفت « در دنیا کسی مانند او ندیدم با چنین چهره و قد و بالایی»
بعد از آن #پیران گفت « #کیکاووس چه کم خرد است که چنین پسری را از ایران رانده و من از کار او متعجبم یه کسی چنین فرزندی داشته باشد و این چنین کند »
سپس تختی طلایی با پایههای سر گاومیش و آراسته با دیبای چینی فراهم کردند به سیاوش که به ایوان رسید روی آن تخت طلایی نشاندند و مشغول میگساری و شادی شدند و افراسیاب به شدت به سیاوش علاقهمند شده بود و سیاوش هم از شدت مستی ایران از یادش رفته بود ....
آن شب افراسیاب به #شیده ( پسرش ) گفت « با پهلوانان و خویشان، هدیهها و غلامان و اسبان و.... فراوان برای سیاوش آماده کنند»
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
دیدار #سیاوش و #افراسیاب : همینطور با شادمانی پیش رفتند تا اینکه به شهر #گَنگ ( کَنگ ) رسیدند و د
نام : #جَهن
ملیت : تورانی 🏴
جایگاه : شاهزاده(پسر #افراسیاب ) 🤴
چرخه : کیانیان🌞
#معرفی_شخصیت
@shah_nameh1