نبرد #بیژن و #بلاشان :
لشکریان سه روز در آن کوه درنگ کردند و روز چهارم صدای شیپور جنگ بلند شد و به سوی توران راهی شدند و در راه هر ترکی را که میدیدند میکشاند...
همینطور تار و پود کنان پیش رفتند تا به #کاسه_رود رسیدند و آنجا خیمه زدند ...
به ترکان خبر رسید و پلاشان پهلوانی ترک آمد و لشکریان را نگاه کرد
کوهی دید که #گیو و بیژن بر روی او بودند و آنها هم پرچم پلاشان را از دور دیدند
گیو گفت « پلاشان آمده ، میروم تا سرش را از تنش جدا کنم »
بیژن گفت « نه ، شهریار به من هدیه داد تا او را بکشم ، من باید بروم »
گیو « عجله نکن ، اگر تو در جنگ کشته شوی من چه کنم ؟ او مانند شیر میجنگد و از هیچ کس نمیترسد »
بیژن پاسخ داد « این سخنان برای من ننگ است ، زره سیاوش را به من بده و نگاه کن که چه میکنم »
زره #سیاوش را به او داد و بیژن زره بر تن کرد و سوار بر اسبی تیز رو سوی دشت تاخت
پلاشان یک آهو کباب کرده بود و خودش کباب میخورد و اسبش هم میچرید
وقتی اسبش ، اسب بیژن را از دور دید شیهه ای کشید و پلاشان فهمید که کسی به جنگش آمده پس فریاد زد « بگو کیستی که ستاره ها هم برای تو خواهند گریست »
بیژن گفت « من بیژنم ، پدربزرگم شیر جنگی و پدرم گیو پهلوان است و تو حالا جنگیدن مرا خواهی دید ، اینجا مانند گرگ مردار خوار بین دود و خاکستر ، خون میخوری »
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
ادامه:
#بلاشان پاسخی نداد و اسبش را تازاند
هر دو نیزه بدست جنگیدند که نوک نیزه ها شکست و دو پهلوان شمشیر ها بیرون کشیدند و #بیژن ضربه ای بر کمر پلاشان زد و مهره پشت اش شکست و از اسب افتاد و بیژن هم از اسب فرود آمد و سریع سر از تن پلاشان جدا کرد و سلاح و زره و اسبش را برداشت و سوی پدرش راهی شد ...
#گیو روی کوه منتظر بیژن بود و با نگرانی به رد و خاک جنگ نگاه میکرد که شاید بیژن از میان گرد بیرون بیاید ...
و پسر جوانش بلاخره از راه رسید و زره و سلاح و اسب پلاشان را مقابل پدرش گذاشت و پدر گفت « ای پسر همیشه پیروز باشی »
سپس باهم راهی خیمگاه شدند و اسب و سلاح و زره پلاشان را مقابل #طوس گذاشتند و طوس با شادی گفت « ای پهلوان جوان سپاه ، همیشه به شادی باشی »
.....
خبر به #افراسیاب رسید که سپاهیان ایران تا #کاسه_رود آمدند و از کین #سیاوش گرد و خاک بپا کردند
افراسیاب به #پیران گفت « باید آماده شویم وگرنه سپاهیان ایران خواهد آمد برو و سپاه را آماده کن »
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
منم آرش ....
سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده ،
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار ....
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیر رو تیزم
ستیغ سربلند کوه ماهءوایم
به چشم آفتاب تازه رس جایم
مرا تیر است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
جشن تیرگان فرخنده باد 💚
🏹𓂅#آرش𓏲
👑𓂅#تیرگان𓏲
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
برف و کولاک کوتاه :
ابری بزرگ و باردار در آسمان دیده شد و شروع به بارش برف کرد
چنان برفی بارید که تمام خیمه هارا یخ گرفته بود
و یک هفته تمام برف همه جارا پوشانده بود و دیگر کسی یاد جنگیدن نبود و حتی اسب هایشان را میکشتند و میخوردند و در آن هفته بسیاری انسان و حیوان مرد
روز هشتم آفتاب درآمد و برف و یخ آب شد
#طوس سپاهیان را جمع کرد و درباره جنگ سخن گفت « بسیاری از سپاهیان تباه شدند ، بهتر از اینجا برویم »
#بهرام گفت « تو مارا به اینجا آوردی و با پسر #سیاوش جنگیدی ، حالا هم بسیار کشته دادیم و معلوم نیست در آخر چه به سرمان می آید »
طوس پاسخ داد « چه میگویی ، از همینجا برو تا #آذرگشسپ ، کسی مانند #زرسپ نخواهی دید و همینطور #ریونیز ، #فرود بیگناه کشته نشده ، بالای کوه تیر می انداخته ...
حالا هم وقت حرف زدن درباره گذشته نیست ، فرود کشته شد ، چه بیگناه ، چه با گناه
گیو #گودرز که از شاه هدیه گرفت آت به پا کند ، حالا وقت آتش زدن است تا راه لشکر باز شود »
#گیو گفت « مشکلی نیست میروم»
#بیژن غمگین شد و گفت « نه درست نیست من با جوانی ام باشم و تو به این کار بروی
مرا با رنج و سختی بزرگ کردی و من باید این کار را کنم شایسته نیست تو در رنج باشی و من در آسایش »
گیو گفت « نه من این کار را به عهده گرفتم ، حالا هم وقت بخشایش نیست و از رفتن من ناراحت نشو که من با نفسم کوهی را به آتش میکشم »
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
بلاشان مرزبان #افراسیاب
🏹𓂅#بلاشان𓏲
👑𓂅#تورانی𓏲
🗺 𓂅#معرفی_شخصیت𓏲
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
زرسپ پسر #طوس
🏹𓂅#زرسپ𓏲
👑𓂅#ایرانی𓏲
🗺 𓂅#معرفی_شخصیت𓏲
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
تَخوار وزیر #فرود
🏹𓂅#تخوار𓏲
👑𓂅#تورانی𓏲
🗺 𓂅#معرفی_شخصیت𓏲
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
برف و کولاک کوتاه : ابری بزرگ و باردار در آسمان دیده شد و شروع به بارش برف کرد چنان برفی بارید که
اینجا یه ضرب المثل شاهنامه داریم ...
مصرعی که بهرام میگه :
« بچرم اندرست این زمان گاومیش »
گاو به چرم اندر بودن وقتی گفته میشه که عاقبت کاری مشخص نباشه و احتمال بد بودن عواقب کار بیشتر باشه ...
@shah_nameh1
#کبوده و #بهرام :
بعد از گذشتن از #کاسه_رود و جان به سلامت بردن از برف حالا به کوه هیزم رسیده بودند
و #گیو آتش زد و از سوز و دود آتش سه هفته امکان گذشتن نبود تا اینکه در هفته چهارم هیزم ها سوختند و سپاه توانست بگذرد....
سپاه به گِروگِرد رسید و آنجا خیمه زد ، مردی به نام #تُژاو حاکم گروگرد بود ، به تژاو خبر رسید که سپاهی از ایران در نزدیکی اینجا خیمه زده و تژاو هم به چوپان #افراسیاب که نامش کبوده بود گفت « وقتی شب شد برو و ببین که سپاهیان ایران چقدر هستند تا به آنها شبیخون کنیم »
کبوده شب هنگام نزدیک سپاه ایران آمد ، نگهبان شب ، بهرام بود ، وقتی اسب کبوده صدا کرد ، بهرام صدای اسب را شنید و سریع کمان اش را زه کرد و تیری به کمربند کبوده پرتاب کرد ، کبوده از اسب افتاد و امان خواست و بهرام به او گفت « هر چی میپرسم راست بگوی »
کبوده گفت « اگر جانم را امان دهی هر چه بپرسی راست میگویم ، شاه من تژاو است ، اگر جانم را امان دهی او را به تو نشان میدهم »
بهرام به او گفت « نبرد من و تژاو مانند نبرد شیر و گاو است »
سپس سر کبوده را از تن جدا کرد و به زین اش بست و سوی لشکر آمد
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
نبرد با #تُژاو :
وقتی خورشید طلوع کرد و آسمان بنفش شد و تژاو هر چقدر منتظر ماند کبوده برنگشت...
پس تژاو سپاهش را آماده کرد و سوی سپاه ایران آمد ، دیدبان ایران فریاد زد « سپاهی از ترکان به جنگ آمده »
#گیو و چند نفر از لشکر پیش او رفتند و گیو نامش را پرسید و گفت « تو کیستی که خود را به دام تمساح انداختی ؟»
پاسخ داد « اکنون جنگ شیر را خواهی دید ، من تژاو ام نژادم از ایرانیان است و مرزبان توران و داماد #افراسیاب هستم »
گیو گفت « اینهایی که گفتی را دیگر نگوی ، اگر مرزبانی و داماد شاه ، چرا سپاهت بیشتر از این نیست ؟ حالا هم دنبال جنگ نباش ، که من سر مرزبان را از تن جدا میکنم اما اگر نزد #طوس بیایی و هر چه پرسید بگویی ، به تو پول و برده میدهم »
تژاو فریبنده گفت « کسی نمیتواند مرا بکشد ، من اکنون هر چه بخواهم ، پول و برده و سپاه دارم ، تو تعداد سپاه مرا نبین ، من اکنون با همین سپاه کاری میکنم که از آمدن پشیمان شوید »
#بیژن به پدرش گفت « ای پهلوان تو چرا به این پند و نصیحت میکنی ، باید با گرز و خنجر انها را درید »
بیژن اسبش را تازاند و گرد و خاک به پا شد
لشکریان ایران آماده جنگ شدند و در مرکز سپاه گیو ، جلوی سپاه بیژن تیز چنگ ...
و در آن سوی تاج بر سر تژاو ، که توان جنگ با شیر داشت ...
هر دو سپاه بهم حمله کردند تا اینکه سه گروه از ترکان کشته شد و تژاو هم توان جنگیدن نداشت و فرار کرد و پشت سر او بیژنِ گیو مانند شیر درنده ای که دنبال شکار میدود بود
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
گرفتن #اِسپَنوی :
#بیژن نیزه ای بر میان #تژاو زد و گره ی زره تژاو باز شد ...
سپس مانند شاهینی که به طعمه اش چنگ زند ، چنگی زد و تاج تژاو را که #افراسیاب بر سرش نهاده بود برداشت ...
تژاو تا در دژ تاخت و بیژن هم پشت سرش میتاخت...
تا اینکه به دژ رسید ، اِسپَنوی با فریاد و گریه آمد و گفت « برای چه مرا در اینجا تنها گذاشتی ؟ حالا باید مرا هم با خودت ببری »
تژاو دلش سوخت و اسپنوی هم سوار بر اسبش کرد و سوی توران تاختند ، اسب تژاو دیگر توان رفتن نداشت
آنگاه تژاو رو به اسپنوی گفت « کارمان دشوار شد ، آنها دشمن تو نیستند و دنبال من اند ، این اسب توان حمل هر دوی مارا ندارد ، تو پیاده شو که اگر بیژن به من رسد دیگر زنده نخواهم ماند »
اسپنوی از اسب پیاده شد و تژاو از درد دوری او اشک ریخت و اسب که سبک شده بود تند تر تاخت
و از آن طرف بیژن به اسپنوی رسید و تا چهره او را دید ، سوار بر اسبش کرد و سوی سپاه ایران بازگشت ...
به درگاه #طوس آمد و گفت « این شیر جنگی با شکار از مرغزار برگشته »
سپس سواران ایران به دژ تژاو رفتند و آنجا را ویران کردند و اسبان تژاو را هم گرفتند ....
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1