...🕊
سلامَ مَن قلبُه بمصابک َ مَقروحٌ
و دَمْعُه عند ذکرک َ مَسفوحٌ
سلام [از طرف] کسی که قلبش از مصیبت تو جریحهدار و اشکش به هنگام یاد تو جارى
است.
#ناحیه_مقدسه🌱🌱
@shahadat313barayagha
💫----🌷🌷🌷🦋🌷🌷🌷----💫
#السلام_شاه_شهیدان🌷
عالمےڪرد بہ اعجاز نگاه تو خضوع
ڪرد خورشید از آن گنبدزرد تو طلوع
السلام اے همہے دارو ندار دل من
باز شد صبحِ من و عشق تو ارباب شروع
#ارباب_بینظیرم_حسین_ع❤️🌱🌱
@shahadat313barayagha
💫----🌷🌷🌷🦋🌷🌷🌷----💫
👆خاکریز خاطرات ۱۹
🌸 بیتفاوت نبودن را از این نوجوان شهید بیاموزیم
#بی_تفاوت_نبودن #موسیقی #امر_به_معروف #نوجوان_شهید #شهیدوطن_خواه
🌻لَبخْندِ هادے🌻
👆خاکریز خاطرات ۱۹ 🌸 بیتفاوت نبودن را از این نوجوان شهید بیاموزیم #بی_تفاوت_نبودن #موسیقی #امر_به
.
📝متن خاکریز خاطرات ۱۹
✍ بی تفاوت نبودن را از این نوجوان شهید بیاموزیم
#متن_خاطره:
بچه که بود، با داداشش رفت خونه همسایه. اونجا رادیو روشن بود و صدای ترانه اش بلند... محمودرضا رفت تا رادیو رو خاموش کنه ، اما قدش نرسید. با همون شیرینزبونی کودکانه به همسایه گفت: فاطمه خانوم! می خوای خدا شما رو جهنمی کنه؟ همسایه پرسید: چرا جهنمی کنه؟ محمودرضا گفت: چون ترانه رو خاموش نمی کنید...
🌷 خاطرهای از کودکی شهید محمودرضا وطنخواه
📚 منبع: کتاب سیره دریادلان۲
#موسیقی #بی_تفاوت_نبودن #امر_به_معروف #نوجوان_شهید #شهیدوطن_خواه🌱🌱
@shahadat313barayagha
💫----🌷🌷🌷🦋🌷🌷🌷----💫
این عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است
در کامشان بی دوست ماندن چون شرنگ است
🌱🌱
@shahadat313barayagha
💫----🌷🌷🌷🦋🌷🌷🌷----💫
🔘 داستان واقعی
#رضاسگ_باز(!) یه #لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا (!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!🌹🍃
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نما ز واقعی........🌹🍃
خاطرات شهید مصطفی چمران
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─🌱🌱
@shahadat313barayagha
💫----🌷🌷🌷🦋🌷🌷🌷----💫