📿 قرائت «دعای هفتم صحیفه سجادیه»
🗓 روز اول#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
سر از پیکرش جدا افتاده بود...😔
برای اینکه خانواده ناراحت نشوند،یکی از بچه هاصورت احمد راشست موهایش را هم شانه زد، سر را جوری روی پیکر گذاشت تا جراحت مشخص نشود.😢
وقتی چشم مادر شهید به جنازه افتاد اخم هایش رفت توی هم، گفت: «پسرم من که دوست داشتم مثل امام حسین(ع) شهید شوی؟»
دست برد زیر سر پسرُ، شد آنچه نباید می شد...😭😭(امان از دل زینب)
#شهید احمد تدین
#شهدای_فارس
🌷🌹🌷🌹
#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️شهید سید مجتبی میر لوحی معروف به نواب صفوی میگفت ؛🌸
🔺️انتشار حداکثری در شبکه های اجتماعی با شما#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
#قسمت_بیست_و_نهم🌷
#اسلام_اصیل
#محمدحسین_طاهری
موسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصیل که مشغول کار چاپ و تکثیر جزوات و کتاب بود. من با اینکه متولد قم بودم اما ساکن نجف شده و در این موسسه کار می کردم.
اولین بار هادی ذوالفقاری را در این موسسه دیدم. پسر بسیار باادب و شوخ و خنده رویی بود. او در موسسه کار می کرد و همان جا زندگی و استراحت می کرد. طلبه بود و در مدرسه کاشف الغطاء درس می خواند.
من ماشین داشتم. یک روز پنجشنبه راهی کربلا بودم که هادی گفت: داری می ری کربلا؟
گفتم: آره، من هر شب جمعه با چندتا از رفیق ها می ریم، راستی جا داریم، تو نمی خوای بیای؟
گفت: جدی می گی؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم کربلا.
ساعتی بعد با هم راهی شدیم. ما توی راه با رفقا می گفتیم و می خندیدیم، شوخی می کردیم، سر به سر هم می گذاشتیم اما هادی ساکت بود. بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای زیارت کربلا می ریم. بسه، اینقدر شوخی نکنید.
او می گفت، اما ما گوش نمی کردیم. برای همین رویش را از ما برگرداند و بیرون جاده را نگاه می کرد.
به کربلا که رسیدیم، ما با هم به زیارت رفتیم، اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست. هرکی باید تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمی گذاشتیم و کار خودمان را می کردیم!
در مسیر برگشت، باز همان روال را داشتیم. شوخی می کردیم و می خندیدیم. هادی می گفت: من دیگر با شما نمی آیم، شما قدر زیارت امام حسین(ع) آن هم در شب جمعه را نمی دانید.
اما دوباره هفته بعد که به شب جمعه می رسید از من می پرسید؟ کی می ری کربلا؟
هادی گذرنامه معتبر نداشت، برای همین تنها رفتن برایش خطرناک بود. دوباره با ما می آمد و برمی گشت، اما بعد از چند هفته دیگر به شوخی های ما توجهی نداشت. او برای خودش مشغول ذکر و دعا بود.
توی کربلا هم از ما جدا می شد. خودش بود و آقا اباعبدالله(ع)
بعد هم سر ساعتی که معین می کردیم می آمد کنار ماشین. روزهای خوبی بود. هادی غیر مستقیم خیلی چیزها به ما یاد داد.
یادم هست هادی خیلی آدم ساده و خاکی بود. در آن ایام با دوچرخه از محل موسسه به حوزه علمیه می رفت. برای همین از او ایراد گرفته بودند.
می گفت: برای من مهم نیست که چه می گویند. مهم درس خواندن و حضور در کنار مولا علی(ع) است.
مدتی که گذشت از کار در موسسه بیرون آمد! حسابی مشغول درس شد. عصرها هم برای مردم مستحق به صورت رایگان کار می کرد.
به من گفت: می خوام لوله کشی یاد بگیرم! خیلی از این مردم نجف به آب لوله کشی احتیاج دارند و پول ندارند.
رفت پیش یکی از دوستان و کار لوله کشی های جدید با دستگاه حرارتی را یاد گرفت. آنچه را که برای لوله کشی احتیاج بود از ایران تهیه کرد. حالا شده بود یک طلبه لوله کش!
یادم هست دیگر شهریه طلبگی نمی گرفت. او زندگی زاهدانه ای را آغاز کرده بود. یکبار از او پرسیدم برای غذا چه می کنی؟ گفت: بیشتر روزهای خودم را با چای و بیسگویت می گذرانم!
با این حال روز به روز حالات معنوی او بهتر می شد. از آن طلبه هایی بود که به فکر تهذیب نفس و عمل به دستورات دین هستند.
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه وخاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
Tahdir-joze12.mp3
4.01M
سلام
جز دوازدهم استاد معتز اقایی هدیه به امام زمان(عج)🌺
التماس دعا🤲#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
🍁
بوی صبـح میدهید
و گنجشک ها از طراوت شما
پرواز می کنند ...
حسودی ام می شود
به دل هایی که هر صبـح
بدرقه تان می کنند...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🍁#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۱
✍ سرباز و فرار از منزلِ زنِ بیحجاب
#متن_خاطره:
قبل از انقلاب وقتی عبدالحسین رفت سربازی ، سرهنگ بهش گفت: باید خدمتت رو در منزل من بگذرانی ؛ برو و کارهای همسرم رو انجام بده... عبدالحسین رفت، اما تا وارد منزل شد، دید زنِ سرهنگ پوششِ زنندهای داره . سریع از خونه زد بیرون و برگشت پادگان. سرهنگ به خاطر اینکار تنبیهاش کرد. هجده توالت رو باید به تنهایی می شست.... بعد از گذشت یک هفته از مدتِ تنبیه ، سرهنگ اومد و گفت: حالا دوست داری برگردی خونهی من کار کنی یا نه؟ عبدالحسین گفت: اگه تا آخرین روزِ خدمتم مجبور باشم همه ی کثافتهای توالت رو توی بشکه خالی کرده و به بیابون بریزم ؛ باز پام رو توی خونهی شما نمی ذارم
بیست روز دیگر هم این تنبیه ادامه داشت ، تا اینکه مسئولین پادگان خسته شدند و رهایش کردند
📌 خاطره ای از جوانی سردار شهید عبدالحسین برونسی
📚 منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک ٬ صفحه ۱۸
#حجاب #عفاف #تقوا #فرارازگناه #شهیدبرونسی #صبروتحمل
#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
#خاطره
✍حاج قاسم در حین اقتدار، متواضع و فروتن بود و هر زمان شخصی از نیروها و حتی مردم قصد ملاقات با او را داشتند، ایشان خود بلند میشد و به استقبال آنها میرفت و حتی دست نيروها را میبوسيد و صحبتهای آنها را میشنید و در ملاقات با آن ها از الفاظ «قربانتان برم» «كوچيك شما هستم» و... استفاده میکرد
حاج قاسم آنقدر متواضع بود که روزی که بوکمال آخرين پايگاه داعش آزاد شد، ایشان به نائب امام زمان(عج) نامه نوشت و این پیروزی را به ایشان تبریک گفت و اعلام کرد دست و پای رزمندگان را به خاطر مجاهدتهایشان میبوسم.
حاج قاسم فقط پنج ساعت در شبانه روز ميخوابيد و همیشه يك ساعت قبل از نماز صبح بيدار ميشد و به راز و نیاز با خدا و خواندن #نماز_شب مشغول میشد و ما هق هق گريه هاش در دل شب را ميشنيديم.
#سردار _دلها🌷
#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈