eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
85 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۲ 🌸 واکنش جالبِ شهید پیرامون حجاب خواهرش در زمان شاه #حجاب #غیرت #مقاومت
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۲ ✍ واکنش جالبِ شهید پیرامون حجاب خواهرش در زمان شاه رژیم شاه دستور داد که دخترها باید لباس‌هایی به رنگ آبی و قرمز بپوشند. گفته بودند باید با این لباس‌ها توی خیابان رژه بروید. غیرتِ رضا به جوش آمد . به مدرسه‌ی خواهرش رفت و با قاطعیت به مدیر گفت: به هیچ عنوان نمی‌گذارم خواهرم بدون حجاب از مدرسه خارج شود و رژه برود. رضا را تهـدید کردند که کارش را به سـاواک می کشانند ، اما فایده‌ای نداشت. رضا غیرتش را با چیزی معامله نمی‌کرد. 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید رضا مجیدی 📚منبع: کتاب تندر تانک‌ها ، صفحه 51
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۳ 🌸 اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #ح
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۳ ✍ اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه روز دیدم با عصبانیت اومد خونه. با تعجب دست از لباس شستن‌ کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغولِ خوندنِ قرآن شده. پرسیدم: طوری شده مادر؟ بدون اینکه نگاهش رو از قرآن برداره ، گفت: چیزی نیست! اجازه بدین کمی قرآن بخونم ، می ترسم الان حرفی بزنم و به گناه ختم بشه. من هم از کنجکاوی دست کشیدم.بعد از مدتی خودش اومد و‌گفت: امروز چند تا معلمِ زن‌‌که بی‌حجاب بودند ، اومدند مدرسه ؛ به محض ورود با مردها دست دادند ، من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد خیلی ناراحت شدم... 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید رجبعلی آهنی 📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 319 🇮🇷م ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
🌷 🔸 سنــگــرے اســٺ آغــشــٺہ بــہ مَــن 💘ڪــہ اگــر آن را نَــڪُــنـیـد ❌ 🍃بــہ خــون مَــݩ ڪـرده ایــد..😔 💙••♡ 🌸••♡ 🥀••♡ 🍃🌹🍃🌹 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۱ ✍ سرباز و فرار از منزلِ زنِ بی‌حجاب : قبل از انقلاب وقتی عبدالحسین رفت سربازی ، سرهنگ بهش گفت: باید خدمتت رو در منزل من بگذرانی ؛ برو و کارهای همسرم رو انجام بده... عبدالحسین رفت، اما تا وارد منزل شد، دید زنِ سرهنگ پوششِ زننده‌ای داره . سریع از خونه زد بیرون و برگشت پادگان. سرهنگ به خاطر این‌کار تنبیه‌اش کرد. هجده توالت رو باید به تنهایی می شست.... بعد از گذشت یک هفته از مدتِ تنبیه ، سرهنگ اومد و گفت: حالا دوست داری برگردی خونه‌ی‌ من کار کنی یا نه؟ عبدالحسین گفت: اگه تا آخرین روزِ خدمتم مجبور باشم همه ی کثافت‌های توالت رو توی بشکه خالی کرده و به بیابون بریزم ؛ باز پام رو توی خونه‌ی شما نمی ذارم بیست روز دیگر هم این تنبیه ادامه داشت ، تا اینکه مسئولین پادگان خسته شدند و رهایش کردند 📌 خاطره ای از جوانی سردار شهید عبدالحسین برونسی 📚 منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک ٬ صفحه ۱۸ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۴۲ ✍ شهید جهان‌آرا: من با شما حرفی ندارم... سیدمحمدعلی جهان‌آرا وقتی نوجوان بود ، سرِ کلاس جوابِ معلمش که یک زن بود را نمی‌داد، و به او می‌گفت: تا حجاب نداشته باشی ما با هم صحبتی نداریم 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید سیدمحمدعلی جهان‌آرا 📚منبع: مجموعه یادگاران “ کتاب جهان‌آرا ” صفحه 2 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
* 🥀* موضوع داستان : شهدایی نوار را سمٺ مادر محمدرضا گرفٺم و گفٺم: «این رو دو تا از بچہ ها دادن. مربوط بہ زمانیہ ڪہ محمدرضا مجروح بودهـ . » متعجب نوار و بعد هم من را نگاهـ ڪرد و گفٺ :« توش چیہ حاجـے؟» گفٺم:« بعد از اینڪہ محمدرضا رو عمل میڪنن، یہ تعداد از بچہ ها میرن عیادتش.وقٺـے داشٺہ بہ هوش مـے اومدهـ ، صداش رو ضبط میڪنن.زیارٺ عاشورا مـے خونہ،یا صاحب الزمان میگہ. مـے خواد برهـ خط جلوے تانڪ هاے عراقـے مینــ بڪارهـ. بہ خانوم هایـے ڪہ قرارهـ بیان بهش آمپول بزنن اعتراض مـے ڪنه...» ـ ـ خندید. «راسٺ میگید، بہ این چیزا خیلـے اهمیٺ مـے داد. موقعـے ڪہ تهرانــ بسٺرے بود، رفٺم عیادتش. پرستار ها من رو ڪہ دیدن فهمیدن مادرش هسٺم،شروع ڪردن گلہ و شڪایٺ ڪہ: خانوم! این چہ بچہ ایہ شما دارید، چرا این جوریہ؟ گفٺم:مگه چشہ؟ گفٺند: هر روز یہ بیٺ شعر روے برگہ مینویسہ میزنہ بالای تختش: ـ ـ 【 اے زنـ بہ ٺو از فاطمہ اینـگونہ خطابـ اسٺـ 』 ـ 【 ارزندهـ ترینــ زینٺ زنـ حفظ حجابـ اسٺـ 』 ـ ـ خوابش ڪہ میبرهـ، ڪاغذ رو برمـےداریم پارهـ میڪنیمــ روز بعد دوبارهـ یڪـے دیگہ مینویسہ. ـ ـ آخہ پرسٺار هاے اونجا بہ مقید نبودند... فرازے از ڪتاب: "شانزدهـ سال بعد" زندگـے شہید "محمدرضا شفیعـے" ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۱۷ 🌺 جوانی که در آمریکا انقلاب بپا کرد... انجمن اسلامی دانشجویان را توی آمریکا راه‌اندازی کرد. جواد به شهری‌که توی اون زندگی می‌کرد هم قانع نبود و در پنج شهرِ آمریکا ایده‌اش رو عملی کرد. هر هفته جلسه برگزار می‌کرد. با حرفاش دانشجوهای آمریکایی رو هم کشانده بود طرف خودش و خیلی از دانشجویان خارجی تویِ همین جلسات مسلمان شدند. خانمی می‌گفت: من در آمریکا بی‌حجاب بودم، شوهرم با دکـتر اسدالله‌زاده ارتباط داشت؛ چند بار رفتم جلساتشون و حرفها و رفتار ایشون من رو به حجاب و دستورات اسلامی مقیّد کرد. 🌹خاطره‌ای از زندگی دکتر شهید جواد اسدالله‌زاده 📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از همسر شهید
زمان بمبارانهای ایران توسط صدام شبها با چادر میخوابید.. گفتم چه کاریه دخترم! 🌹میگفت:باید آماده باشیم اگه از زیر آوار درمون آوردن؛ حجابمون کامل باشه.. "شهیده گلدسته محمدیان"
چند سالی هست. با او آشنا شدم. درهای زیادی به برکتش برویم باز شد. به راستی ابراهیم هادی است.😍😍😊 (الحمدالله) خواستم این هدیه بزرگ خداوند را به همه معرفی کنم. تا همه مسیر درست زندگیشان پیدا کنن آن هم با اشنا کنم.😍🌸 https://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 کتاب سلام برابراهیم۱ دوبار بارگذاری شده است. کتاب ، ...😍😍 🌸 فایل صوتی: 🌸🌱🌸 پویش هرشب راس ساعت ۹ 🌸🌱🌸🌱 هروز یک صفحه و صوتی در کانال بارگذاری شده است. مطمئن باش دعوت از طرف شهداست.😊🌷
یک خط وصیت‌نامه‌ی خیلی خیلی خوشحال کننده از مدافع حرم حسین محرابی 😍😍👇👇 🔹 هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین(ع) خواهم کرد و او را دعا می‌کنم، باشد که مورد رحمت حق تعالی قرار گیرد🌹 وااای خدایا شکرررت ممنون که عنابات شهدای مهربون رو به ما عنایت کردی